پاسخ اجمالی:
در روایات متعددى از پیامبر(ص) مى خوانیم که نسبت به داستان جنگ جمل و موضع گیرى «عایشه» در آن، پیشگوییهایى فرموده و به او هشدار داده است، از جمله اینکه از سوار شدن بر شتری به نام عسکر بپرهیزد و بترسد از روزى که به راهى مى رود که سگ هاى «حوأب» در اطراف او سر و صداى زیادى خواهند کرد. عجیب اینکه او هنگام مواجهه با این موارد در ادامه ی کارش مردد می شد، ولى آن همه روایات صریحى که از پیامبر اکرم(ص) درباره على(ع) شنیده بود سبب تردید و انصراف او نشد.
پاسخ تفصیلی:
در روایات متعددى از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مى خوانیم که نسبت به داستان جنگ جمل و موضع گیرى «عایشه» در آن، پیشگوییهایى فرموده و به او هشدار داده است، از جمله این که: چون «عایشه» عازم بر خروج شد به جستجوى شترى براى او برآمدند که «هودجش» را حمل کنند؛ شخصى به نام «یعلى بن امیة» شترى به نام «عسکر» براى او آورد که بسیار درشت اندام و مناسب این کار بود. هنگامى که «عایشه» آن را دید از آن خوشش آمد و در این هنگام شتربان به توصیف قدرت و قوّت شتر پرداخت و در لابه لاى سخنش نام «عسکر» را که نام آن شتر بود بر زبان جارى کرد، هنگامى که «عایشه» این نام را شنید تکان خورد و «اِنّا لله وَ انّا اِلَیه راِجُعون» بر زبان جارى کرد و بلافاصله گفت این شتر را ببرید که مرا در آن حاجتى نیست. هنگامى که دلیلش را از او سؤال کردند، گفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نام چنین شترى را براى من ذکر فرموده و مرا از سوار شدن بر آن نهى فرموده است. سپس دستور داد شتر دیگرى براى او بیاورند امّا هرچه گشتند شتر دیگرى که مناسب این کار باشد نیافتند؛ ناچار جهاز شتر و صورت ظاهرى آن را تغییر دادند و نزد او آوردند، گفتند شترى قوى تر و نیرومندتر براى تو آوردیم او هم راضى شد.
«ابن ابى الحدید» بعد از نقل این داستان، داستان دیگرى از «ابومخنف» نقل مى کند که «عایشه» در مسیر راه خود به سوى «بصره» به یک آبادى به نام «حوأب» رسید؛ سگهاى آبادى سر و صداى زیادى کردند به طورى که شترهاى کاروان رَم کردند.
یکى از یاران «عایشه» گفت: ببینید چقدر سگهاى «حوأب» زیاد است و چقدر فریاد مى کنند، «عایشه» فوراً زمام شتر را کشید و ایستاد، گفت: این جا «حوأب» و این صداى سگهاى «حوأب» بود، فوراً مرا برگردانید! چرا که از «پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)» شنیدم که مى فرمود: «بترس از آن روزى که به راهى مى روى که سگ هاى «حوأب» در آن جا در اطراف تو سر و صداى زیادى خواهند کرد»!
در آن جا یک نفر (براى منصرف ساختن عایشه از این فکر) صدا زد: خداى تو را رحمت کند ما مدّتى است از «حوأب» گذشته ایم! گفت: شاهدى دارید؟ آنها رفتند و پنجاه نفر از عرب هاى آن بیابان را دیدند و پاداشى براى آنها قرار دادند که بیایند شهادت دهند این جا «حوأب» نیست! و «حوأب» را پشت سر گذاشتید؛ «عایشه» پذیرفت و به راه خود ادامه داد!(1)
عجیب این است که این گونه مطالب، سبب تردید «عایشه» مى شد ولى آن همه روایات صریحى که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره على (علیه السلام) شنیده بود و راوى بسیارى از آنها خود او بوده است، سبب تردید و انصراف او نشد؛ و این از عجایب است! در ضمن از این داستانها استفاده مى شود که او به آسانى فریب مى خورد و تغییر عقیده مى داد. (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.