پاسخ اجمالی:
انجام کارهاى بزرگ و سرنوشت ساز نیاز به روحیّه عالى، ایمان قوى و آمادگى کامل دارد. امام حسین(ع) با آن وسعت دید و سعه صدرى که داشت تمام خاصّان و بستگان خود را در مدّتى کوتاه با کلام فوق العاده نافذ خویش پرورش داد و نتیجه آن حماسه اى بود که در فرداى شب عاشورا آفریدند و کار به جایى رسید که زینب کبرى(س) که شب عاشورا طاقت تحمّل شنیدن خبر شهادت برادر را نداشت روز یازدهم دست زیر جسد خونین برادر کرد و عرض کرد: خداوندا این قربانى را از خاندان پیامبرت قبول فرما!
پاسخ تفصیلی:
على بن الحسین(علیه السلام) مى گوید: «شبى که پدرم فرداى آن به شهادت رسید، بیمار بودم و عمّه ام زینب از من پرستارى مى کرد. در این حال پدرم، از اصحاب کنار کشیده و به خیمه آمد. «حُوَىّ»(1) غلام سابق ابوذر غفارى نیز در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را آماده مى کرد، و پدرم این اشعار را زمزمه مى کرد:
«یا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلیل *** کَمْ لَکَ بِالاِشْراقِ وَ الاَصیلِ
مِنْ صاحِب أَوْ طالِب قَتیل *** وَ الدَّهْرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدیلِ
وَ إِنَّمَا الاَمْرُ إِلَى الْجَلیلِ *** وَ کُلُّ حَىٍّ سالِکُ السَّبیلِ»؛
(هان! اى روزگار! اف بر دوستى تو! تو چقدر بى وفایى؟! هر صبح و شام چه بسیار از دوستان و مشتاقانت را به کشتن مى دهى و روزگار (به جاى آنان) بدلى نمى پذیرد و پایان کارها به خداى بزرگ باز مى گردد و هر موجود زنده اى به راه خود خواهد رفت. و سرانجام با مرگ دیدار خواهد کرد).
این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد، من مقصود او را یافتم، گریه گلویم را فشرد ولى خوددارى و سکوت نمودم و دانستم که بلا نازل شده است. امّا عمّه ام زینب چون این زمزمه امام را شنید، به خاطر رقّت قلب و بى تابى که در زنان است، عنان شکیبایى را از کف داد و در حالى که لباسش به زمین کشیده مى شد، بپاخاست و بى اختیار به نزد پدرم رفت و گفت: «آه از این مصیبت! اى کاش مرگم فرا مى رسید [و امشب را نمى دیدم]. گویى امروز، در سوگ مادرم فاطمه، پدرم امیرمؤمنان، و برادر ارجمندم، حسن نشسته ام! هان! اى جانشین شایسته نیاکان گذشته و اى پناهگاه بازماندگان! [خبرهاى وحشتناکى مى دهى!]».
پس امام حسین(علیه السلام) به سوى خواهرش نگریست و فرمود: «یا أُخَیَّةُ لاَ یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکَ الشَّیْطانُ»؛ (خواهر عزیزم! مبادا شیطان شکیبایى ات را برباید!).
عمّه ام گفت: «پدر و مادرم فدایت باد اى اباعبدالله! آیا به ستم کشته خواهى شد؟ جانم به قربان تو!»
بغض گلوى امام(علیه السلام) را فشرد و اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود:
«لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَیْلا لَنامَ»!؛ (اگر مرغ قطا [پرنده اى زیبا و خوشخوان] را [صیّادان] به حال خود رها مى کردند، در آسایش و آرامش به خواب مى رفت).
عمّه ام گفت: «یا وَیْلَتا! أفتَغْصِبُ نَفْسَک اغْتِصَاباً، فَذاک أَقْرَحُ لِقَلْبی وَأَشَدُّ عَلى نَفْسی»؛ (اى واى! آیا راه چاره را بر خود بسته مى بینى؟ و این دل مرا بیشتر جریحه دار کرده و جانم را مى سوزاند!)؛ پس بر صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بى هوش افتاد.
امام حسین(علیه السلام) برخاست و خواهر را به هوش آورد و فرمود: «یا أُخَیَّةُ اِتَّقی اللّهَ وَ تَعَزّی بِعَزاءِ اللّهِ، وَ اعْلَمی أَنَّ أَهْلَ الاَرْضِ یَمُوتُونَ، وَ أَنَّ أَهْلَ السَّماءِ لا یَبْقُونَ، وَ أَنَّ کُلَّ شَىْء هالِکٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذِی خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ فَیَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِی خَیْرٌ مِنّی، وَ اُمّی خَیْرٌ مِنّی، وَ أَخی خَیْرٌ مِنّی، وَ لی وَ لَهُمْ وَ لِکُلِّ مُسْلِم بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ»؛ (خواهرجان! تقواى خدا را پیشه ساز و به شکیبایى الهى خود را تسلّى بده و بدان که همه زمینیان مى میرند، و اهل آسمان نمى مانند و همه چیز جز ذات پاک آفریدگار، فانى شوند، همان خدایى که با قدرت خود، زمین را آفرید و خلایق را بر مى انگیزد و همه به سوى او باز مى گردند و او یگانه بى همتاست.
پدرم امیرمؤمنان از من بهتر بود، مادرم ـ فاطمه(علیها السلام) ـ از من بهتر بود. برادرم امام مجتبى(علیه السلام) از من بهتر بود. [و با این وصف همه رخ در نقاب خاک کشیدند و به سراى باقى شتافتند و ما نیز باید برویم]. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) براى من و آنان و هر مسلمانى [در تحمّل بلاها و مصیبت ها] الگو و سرمشق است).
امام(علیه السلام)، خواهر خود را با این گونه سخنان تسلّى داد و به او فرمود: «یا أُخَیَّةُ! إِنّی أُقْسِمُ عَلَیْکِ فَأُبَرّی قَسَمی، لا تَشَقّی عَلَىَّ جَیْباً، وَ لا تَخْمِشی عَلَىَّ وَجْهاً، وَلا تَدْعی عَلَىَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ اَنَا اِذا هَلَکْتُ»؛ (اى خواهرم! تو را به خدا سوگند مى دهم و بر آن تأکید مى کنم که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فریاد و شیون و زارى بلند مکن).
على بن الحسین(علیه السلام) مى گوید: پس از این که عمّه ام آرام گرفت پدرم او را در کنار من نشانید.(2)
به این ترتیب، امام(علیه السلام) در آن شب تاریخى عاشورا، نخست یاران و سپس خویشان و نزدیکان خود را براى این آزمون بزرگ الهى آماده ساخت.
از حضرت زینب(علیها السلام) نقل شده است که فرمود: «شب عاشورا از خیمه خود بیرون آمدم تا از حال برادرم حسین(علیه السلام) و یارانش با خبر شوم. دیدم امام(علیه السلام) در خیمه خود تنها نشسته و با پروردگارش راز و نیاز مى کند و قرآن تلاوت مى کند. پیش خود گفتم آیا سزوار است برادرم در چنین شبى تنها بماند؟ به خدا سوگند! مى روم و برادران و عموزادگان خود را به این خاطر سرزنش مى کنم. پس به خیمه عبّاس(علیه السلام) آمدم ناگاه همهمه و صداى غرّایى شنیدم، همانجا پشت خیمه ایستادم و به داخلش نظر انداختم دیدم عموزادگان و برادران و برادرزادگانم گِرد عبّاس ـ که چون شیرى بر زانویش تکیه زده بود ـ حلقه زده اند، و او خطبه اى مشتمل بر حمد و ثناى الهى و سلام و درود بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) ایراد کرد، که مانند آن خطبه را جز از امام حسین(علیه السلام) نشنیده بودم، و در پایان افزود: اى برادران! برادرزادگان! و عموزادگانم! هنگامى که سپیده دم طلوع کرد چه مى کنید؟ عرض کردند: فرمان فرمان تو است، هر چه تو فرمایى همان کنیم.
عبّاس فرمود: این اصحاب با امام پیوند خویشاوندى ندارند و بار سنگین را جز صاحبانش بر نمى دارند. هنگامى که سپیده صبح آشکار شد اوّلین کسى که به میدان نبرد مى شتابد، شمایید. ما باید پیش از آنان کشته شویم تا مردم نگویند. اصحاب خود را پیش انداختند و چون آنان کشته شدند، خود با شمشیرهایشان ساعت به ساعت مرگ را به تأخیر انداختند.
بنى هاشم از جاى برخاسته شمشیر از غلاف بیرون کشیدند و در برابر برادرم عبّاس قرار گرفته، گفتند: «ما همگى تحت فرمان تو هستیم».
زینب(علیها السلام) افزود: «وقتى که این یکپارچگى و عزم راسخ و تصمیم قلبى آنان را دیدم، دلم آرام گرفت و خوشحال شده اشکم سرازیر شد. خواستم به سوی برادرم حسین(ع) رفته و جریان را به اطلاعش برسانم که ناگاه از خیمه حبیب بن مظاهر نیز همهمه و سر و صدایى شنیدم، به آنجا رفتم و پشت خیمه ایستادم و به داخل آن نظر افکندم، دیدم اصحاب بر گرد حبیب بن مظاهر حلقه زده اند و او مى گوید:
اى همراهان! براى چه منظورى به اینجا آمده اید؟ خدا رحمتتان کند، سخنانتان را روشن و بى پرده بیان کنید.
گفتند: آمده ایم تا (حسین(علیه السلام)) غریب فاطمه(علیها السلام) را یارى کنیم.
گفت: چرا زنان خود را طلاق داده اید؟
گفتند: براى یارى حسین(علیه السلام).
گفت: اگر صبح شد چه مى کنید؟
گفتند: فرمان، فرمان تو است. ما از فرمان تو سرپیچى نمى کنیم.
گفت: هنگامى که صبح شد اوّل کسى که به میدان مبارزه گام مى نهد، شمایید. ما پیش از بنى هاشم به میدان مى رویم و تا خون در رگ یکى از ماست، نباید بگذاریم حتّى یک نفر از آنان کشته شود. مبادا مردم بگویند آنها سروران خود را پیش انداخته و خود از بذل جانشان دریغ ورزیدند; پس یاران شمشیرهایشان را به اهتزاز درآوردند و یک صدا گفتند: ما همه با تو هم عقیده و تحت فرمان توایم.
زینب(علیها السلام) در ادامه فرمود: «من از این استوارى قدم، خوشحال شدم و اشک بر چشمانم حلقه زد و در حالى که مى گریستم برگشتم». (3)
آرى انجام کارهاى بزرگ و سرنوشت ساز نیاز به روحیّه عالى، ایمان قوى، و آمادگى کامل دارد، و امام(علیه السلام) با آن وسعت دید و سعه صدرى که داشت، تمام خاصّان و بستگان خود را در مدّتى کوتاه، با کلام فوق العاده نافذ خویش پرورش داد، و نتیجه آن حماسه اى بود که در فرداى آن شب آفریدند، و روزهاى بعد به وسیله خیل اسرا تعقیب شد و کار به جایى رسید که خواهرش زینب کبرى که شب عاشورا طاقت تحمّل شنیدن خبر شهادت برادر را نداشت، روز یازدهم دست زیر جسد خونین برادر کرد و کمى از زمین بلند نمود و عرض کرد: خداوندا این قربانى را از خاندان پیامبرت قبول فرما!(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.