پاسخ اجمالی:
او (در سال 1166هـ) در احساء عربستان به دنیا آمد و در بیست سالگی به منظور کسب معارف، عازم کربلا و نجف شد. با شیوع بیماری طاعون در عراق به وطن خود بازگشت و پس از ازدواج به بحرین رفت، سپس دوباره به عراق رفت و بعد از هشت سال برای زیارت امام رضا(ع) عازم ایران شد. در اندک مدتی، در مدارس علوم دینی ایران مشهور شد و درنهایت وارد دربار فتحعلی شاه قاجار شد. در شهرهای ایران به بیان دیدگاه های خود پرداخت و درنهایت بخاطر ادعای بابیت و عقائد انحرافی اش درباره امامت و معاد از سوی بسیاری از علما تکفیر شد و ... .
پاسخ تفصیلی:
"شیخ احمد احسائی" در سال 1166 ه. ق. در روستائی به نام احساء، در شرق عربستان به دنیا آمد. او فرزند "زین الدین بن ابراهیم" است؛ اجداد او تا "داغر بن رمضان" همگی پایبند مذهب شیعه ی اثنی عشری بودند.
وی در سال 1186 ه. ق، یعنی پس از آنکه بیست سال از عمرش گذشته بود، ترک وطن نمود و به منظور کسب معارف، عازم کربلای معلی و نجف اشرف گردید و در درس و مجالس مشاهیر علمای دینی وقت، مثل: مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی، مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم (مشهور به علّامه دهر و مردمک چشم علمای روزگار)، مرحوم شیخ جعفر بن شیخ خضر (مشهور به کاشف الغطاء) و مرحوم میر سیّد علی طباطبائی (مشهور به صاحب ریاض) حاضر گشت؛ تا اینکه پس از ارائه شرحی بر کتاب « تبصره ی علامه حلّی»(1) از جانب اساتید خود، به أخذ درجه ی اجتهاد در روایت و درایت نائل گردید.(2)
دقت و توجه در متن صورت اجازات، به خوبی نمایانگر مراتب والای فضل و کمال "شیخ" است. تا آنجا که به تصدیق همگان، "شیخ احمد" پس از دستیابی به چنین مقامی، کراراً مورد احترام و ستایش علماء قرار گرفت.
"شیخ احمد"، پس از شیوع بیماری طاعون در عراق، به وطن خود بازگشت، پس از ازدواج، چهار سال در بحرین اقامت گزید. بعد به عراق برگشت و هشت سال در آنجا بود؛ تا اینکه تصمیم گرفت جهت زیارت مرقد امام رضا (علیه السلام) به ایران سفر کند.
در سال 1221 ه. ق، "شیخ احمد" بر سر راه خود، در حالی که 54 سال از عمرش می گذشت، عازم یزد گردید. ورود "شیخ احمد" از جانب علمای امامی مذهب یزد، که از سوابق تحصیلی و اجازات روایتی او کم و بیش آگاه بودند، با استقبال و احترام همراه بود. "شیخ احمد" با قبول وعده ی بازگشت، عازم مشهد شد.
در اندک مدتی، بر اثر تبحر و دقتی که در طرح مسائل دینی از خود نشان داد، در مدارس علوم دینی ایران، مشهور و زبانزد اهل علم گردید.
فتحعلی شاه قاجار چون از شهرت علمی "شیخ احمد" مطلع شد، به جهت طرح دوستی و موافق و همراه کردن "شیخ" با خود، اظهار اشتیاق نمود، که به هر نحوی که شده، "شیخ" را برای دیدن و در عین حال وابسته به دربار خود کردن، که سیاست داخلی درباریان قاجار در قبال همه ی بزرگان اهل دین مقتضی آن بود، به سوی تهران دعوت کند. و خود نامه ای با کمال احترام و ادب به "شیخ" نوشت.
مآخذ شیخی متفق اند، که "شیخ احمد" نسبت به اجابت دعوت فتحعلی شاه اظهار اکراه می کرد؛ ولی در نهایت "شیخ احمد" وارد دربار فتحعلی شاه شد. آنچه که مسلم است "شیخ احمد" در هنگام اقامت خود در دربار قاجار، از نعمات مادی بهره مندی زیادی داشته است. و معلوم نیست که قبول چنین نعماتی با ادعاهای "شیخ" که: « هر وقت که اراده می کنم، به حضور ائمه اطهار مشرف می شوم»،(3) چگونه سازش داشت.
به هر صورت "شیخ" علی رغم تمایل فتحعلی شاه تصمیم می گیرد که تهران را ترک کند. "شیخ" پس از ترک تهران، در صفر سال 1224 ه. ق، وارد یزد شد و پس از دو سال اقامت و تدریس عازم مشهد شد و مجدداً به یزد مراجعت کرد. ایامی کوتاه پشت سر گذارده بود، که فسخ عزیمت کرده و از طریق اصفهان و کرمانشاه، عازم زیارت و مجاورت عتبات عالیات شد.
"محمد علی میرزا" والی کرمانشاه و خوزستان، وقتی که خبردار شد که "شیخ" به سوی کرمانشاه در حرکت است، با جمعی از یاران خود به استقبال "شیخ احمد" رفت و او را راضی کرد که به کرمانشاه بیاید؛ شیخ پس از اصرار "محمد علی میرزا" قبول کرد که در کرمانشاه بماند.
محمد تنکابنی به حادثه ای اشاره کرده، که می تواند بیانگر شناختی بهتر از رابطه ی "شیخ" با "محمد علی میرزا" باشد:
«در بعضی از ازمنه، "شیخ" را قروضی پیدا شده بود. پس شاهزاده آزاده، "محمد علی میرزا" به "شیخ" گفت، که یک باب بهشت به من بفروش، من هزار تومان به تو می دهم که به قروض خود داده باشی، پس "شیخ" یک باب بهشت به او فروخت و به خط خود وثیقه نوشته و آن را به خاتم خویش مختوم ساخته، به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت».(4)
"شیخ" پس از توقف در کرمانشاه در سال 1232 ه. ق، به زیارت بیت الله الحرام مشرف، پس از انجام مناسک حج به نجف اشرف و از آنجا به کربلا مشرف شد و در سال 1234 ه. ق، به کرمانشاه بازگشت، تا از آنجا عازم زیارت امام رضا (علیه السلام) و از آنجا به قم و در نهایت وارد قزوین شد. ورود "شیخ" به قزوین فصلی نو در زندگی او ایجاد کرد.
در قزوین، مناظره ای بین او و "حاج محمد تقی" (مشهور به شهید ثالث) واقع شد، که شهید ثالث پس از این مناظره و شنیدن عقاید "شیخ" در مورد معاد، حکم به تکفیر او داد. پس از مرحوم "شیخ محمد تقی قزوینی"، به استناد گفته ی مرحوم "میرزا محمد تنکابنی"، آقا سیّد مهدی، حاجی ملا جعفر استر آبادی، ملا آقا دربندی، مرحوم شریف العلماء، شیخ محمد حسین صاحب فصول، شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر، بلکه اکثر فقهای عصر "شیخ" و بعد از او، ایشان را تکفیر کردند و این موضع گیری هم تنها به خاطر نظریات "شیخ احمد" در باب معاد جسمانی نبوده؛ بلکه او ادعای بابیت داشت و این ادعا که: «یقین خود را در علم خود، مدیون ائمة الهدی هستم. اگر اظهارات و بیانات من از اشتباه مصون است، در این حد است که تمام آنچه در کتابهایم به ثبوت رسانیده ام، مدیون تعلیم ایشان هستم و ایشان خودشان، از خطا، نسیان و لغزش مبرّی و معصومند. هر کس از ایشان تعلیم گیرد، مطمئن است که خطا در او راهبر نیست...»(5) ادعای شیخ در رابطه با ائمه اطهار(علیه السلام)، تا آنجا پیش رفت که گفت: (سمعت عن الصادق(علیه السلام)...).(6)
"شیخ" پس از هیاهوی تکفیر قزوین را مناسب ماندن ندید و به منظور زیارت مشهد مقدس، عازم تهران شد و مدتی در شهرهای ایران با اوضاع اسف انگیز زندگی کرد. "شیخ" پس از ترک ایران به کربلا رفت، علمای بزرگ شیعه در کربلاء، از تکفیرها و طردها و طعن های مکرر و متعدد و عقاید و سیر و سلوک "شیخ" آشنائی لازم را بدست آورده بودند و همین امر موقعیت مذهبی "شیخ" را متزلزل کرده بود. با چنین زمینه هایی نامساعد، که با مداخله ی روز افزون و ناروای عوام تشدید می یافت، مقدمات حادثه ای را فراهم کرد، که نه تنها تاریخ کربلا آن را در سینه ی خود به عنوان یکی از اسف انگیزترین وقایع اواسط قرن سیزدهم هجری، ضبط و ثبت کرد، بلکه عنوان بزرگترین واقعه ی حیات "شیخ احمد"، و بازگو کننده ی عواقب انشعاب و تشتت در عقیده ی دینی شیعیان را به خود اختصاص داد، که خلاصه آن چنین است: "شیخ احمد" به منظور اثبات این نظریه، که ابوبکر و عمر و معاویه کافر بودند و هیچ گونه اعتقاد و ایمانی به وحدانیت خداوند، معاد و نبوت نداشته و صریحاً انکار می کردند! حکایت مذکور را به انتخاب در جزء دوم کتاب "شرح الزیارة"(7) مورد استناد و استشهاد قرار داد. «عده ای از مردم عراق، کتاب شیخ را برداشته و نزد پاشای بغداد بردند و گفتند: ببین "شیخ احمد" مذمت خلفاء را کرده و...».(8)
حاکم عثمانی در آن زمان "داود پاشا" بود و مردی بود بسیار سنگدل و متعصب در دین(9)، که نسبت به شیعیان نظری بسیار بد داشت.(10)
"داود پاشا"، "مناخور" را مأمور ساخت تا کربلا را با قوای خود محاصره و سپس اشغال کند، و به سرکوبی شیعیان و مراکز دینی آنان همت گمارد. "حاج محمد خان کرمانی" در شرح این واقعه تصریح میکند، که "مناخور": «یازده ماه کربلا را محاصره کرد و قحط شدید افتاد و آنچه نقل کرده اند، دوازده هزار گلوله از شبکه ی قبّه مطهّره، داخل قبه و حرم شد و آنجا به آدمی خورد و بسیاری خانه های کربلا خراب شد و جمع کثیری کشته شدند. ببین که فتنه چه می کند؟! و خون و مال و عیال چقدر از مسلمین را ضایع کرد...».(11)
فاجعه کربلا که از کتاب "شیخ" شروع شده بود، روح و قلب "شیخ" را آزار داده و "شیخ" به خوبی می دانست که به هر حال در این وقایع، خود از جمله ی عوامل به وجود آورنده ی چنین فتنه بزرگی در کربلا است و همین امر او را به انزوا کشید و به سوی حجاز ،به خاطر دور شدن از کانونهای شیعی و مصون ماندن از اعتراضات و تعرضات و یا در جستجوی التیامی برای فشارهای روحی!
ولی در اثنای راه، مزاج او به هم خورد و پس از فوت، بدن او را به مدینه انتقال دادند و در بقیع دفن نمودند. در مورد تاریخ وفات "شیخ"، میان محققان اختلاف است. مرحوم "محمد علی مدرس" در "ریحانة الادب"، تاریخ فوت او را در «1241، 42، 43، 44» ه.ق، می داند.(12)
"میرزا محمد باقر خوانساری" صاحب "روضات الجنات" در شرح حال "شیخ"، تاریخ فوت شیخ را 1243 ه. ق، می داند.(13)،(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.