پاسخ اجمالی:
اسناد و شواهدى در دست است كه از يك سو عمق شيطنت و وسعت نقشه هاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و يارانش را نشان مى دهد، و از سوى ديگر هوشيارى و تدابير امنيتى امام را به خوبى جلوه گر مى سازد. شناسایی و معرفی نفوذی ها و خنثی کردن دسیسه آنها، نوشتن مکتوبات، گاهى با قلم باريك و گاهى با قلم پهن برای اجتناب از شناسایی و دادن دستور العمل به یاران خود در مورد نحوه برخورد و معاشرت با حضرت، از نمونه اقدامات تامینی امام(ع) به شمار می رود.
پاسخ تفصیلی:
اسناد و شواهدى در دست است كه از يك سو عمق شيطنت و وسعت نقشه هاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و يارانش را نشان مى دهد، و از سوى ديگر هوشيارى و تدابير امنيتى امام را به خوبى جلوه گر مى سازد كه از آن جمله چند مورد ياد شده در زير را مى توان نام برد:
1 - «ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى» (1) مى گويد: ما چند نفر در زندان بوديم كه «امام عسكرى» و برادرش «جعفر» را وارد زندان كردند. براى عرض ادب و خدمت، به سوى حضرت شتافتيم و گرد ايشان جمع شديم. در زندان، مردى «جمحى» (خ ل: عجمى) بود و ادعا مى كرد كه از علويان است. امام متوجه حضور وى شد و گفت: اگر در جمع شما فردى كه از شما نيست، نمى بود، مى گفتم كى آزاد مى شويد. آنگاه به مرد «جمحى» اشاره كرد كه بيرون رود، و او بيرون رفت. سپس فرمود: اين مرد از شما نيست، از او بر حذر باشيد، او گزارشى از آنچه گفته ايد براى خليفه تهيه كرده كه هم اكنون در ميان لباس هاى اوست. يكى از حاضران او را تفتيش كرد و گزارش را كه در لاى لباسش پنهان كرده بود، كشف كرد، مطالب مهم و خطرناكى درباره ما نوشته بود. (2)
اين حادثه نشان می هد كه حتى در زندان هم براى كنترل امام و شيعيان، مأمور مخفى گماشته بودند.
2 - يكى از ياران امام به نام «احمد بن اسحاق» مى گويد: به حضور امام رسيدم و از او درخواست كردم كه چيزى بنويسد و من خط او را ببينم تا اگر نامه اى از او رسيد، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند بنام امام نامه جعل كند) امام فرمود: خط من، گاهى با قلم باريك و گاهى با قلم پهن است، اگر چنين تفاوتى مشاهده كردى نگران نباش.... (3)
3 - يكى از ياران امام مى گويد: ما گروهى بوديم كه وارد سامرّاء شديم و مترصد روزى بوديم كه امام از منزل خارج شود تا بتوانيم او را در كوچه و خيابان ببينيم. در اين هنگام نامه اى به اين مضمون از طرف امام به ما رسيد: هيچ كدام بر من سلام نكنيد، هيچ كس از شما به سوى من اشاره نكند، زيرا براى شما خطر جانى دارد!. (4)
4 - «عبدالعزيز بلخى» مى گويد: روزى در خيابان منتهى به بازار گوسفند فروشها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسكرى را ديدم كه به سوى دروازه شهر حركت مى كرد. در دلم گفتم: خوب است فرياد كنم كه: مردم! اين حجت خدا است، او را بشناسيد. ولى با خود گفتم در اين صورت مرا مى كشند! امام وقتى به كنار من رسيد و من به او نگريستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره كرد كه سكوت! من به سرعت پيش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم. فرمود: مواظب باش، اگر فاش كنى، هلاك مى شوى! شب آن روز به حضور امام رسيدم. فرمود: بايد رازدارى كنيد وگرنه كشته مى شويد، خود را به خطر نيندازيد. (5)، (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.