پاسخ اجمالی:
براى فهم صحيح برهان حركت، و چگونگى استفاده از آن در مسأله اثبات وجود خداوند، توجّه به امور زير اجمالا لازم است؛ الف) تعريف حركت. ب) وجود حركت. ج) اركان حركت. د) مقولاتى كه در آن حركت واقع مى شود.
پاسخ تفصیلی:
براى فهم صحيح برهان حركت، و چگونگى استفاده از آن در مسأله اثبات وجود خداوند توجّه به امور زير اجمالا لازم است:
الف) تعريف حركت.
ب) وجود حركت.
ج) اركان حركت.
د) مقولاتى كه در آن حركت واقع مى شود.
الف) تعريف حركت: براى حركت تعريف هاى متعدّدى ذكر كرده اند كه از همه روشن تر دو تعريف زير است:
1. خارج شدن تدريجى چيزى از قوه به فعل.
2. زوال و حدوث مستمر.
هنگامى كه قطره هاى باران از آسمان به زير مى افتند يا گياهى مى رويد، يا ميوه اى تدريجاً مى رسد، در تمام اين موارد جسم داراى يك وضع فعلى است، و در عين حال استعداد و قابليّت آن را دارد كه وضع ديگرى به خود بگيرد، هنگامى كه وضع موجود را تدريجاً از دست مى دهد و وضع جديد را به خود مى گيرد ـ و آنچه را كه بالقوه داشته، فعليّت مى يابد ـ آن موجود طىّ يك رشته زوال و حدوث مستمر از آن حال به حال جديد منتقل شده است.
امّا اين به آن معنا نيست كه حركت، مركّب از اجزايى است به نام سكون، يا تركيبى است از وجودها و عدمها؛ بلكه حركت يك واحد مستمر خارجى است كه در تحليل عقلى داراى اجزايى خواهد بود.
از اين بيان مى توان نتيجه گرفت كه اگر چيزى فعليّت كامل و وجود مطلق داشته باشد حركت در آن متصوّر نيست؛ بلكه ثبات كامل بر آن حكم فرما است. به تعبير ديگر: حركت هميشه با نوعى نقصان همراه است بنابراين در ذات پاك خداوند حركت مطلقاً راه ندارد.
ب) وجود حركت: براى اثبات وجود حركت با مشكل مهمّى روبه رو نيستيم، چون كه اين امر از بديهيات است. ما پيوسته با چشم يا حواس ديگر وجود حركاتى را در خارج به روشنى مى يابيم؛ بنابراين، دلائلى كه بعضى از منكران وجود حركت مانند: ذنون، فيلسوف يونانى و پيروان او به هم بافته اند سخنانى بى ارزش و بر ضد يك امر بديهى است زيرا ما هيچ گاه نمى توانيم بپذيريم آبى كه در جوى حركت مى كند، و يا سيبى كه بر شاخه درخت تدريجاً به حال رسيدگى و پختگى در مى آيد، يا مثلا هنگامى كه سوار بر اتومبيل شده از شهرى به شهر ديگر مى رويم، خيالاتى است كه ما گرفتار آن شده ايم، و امورى هستند ذهنى نه خارجى؛ چرا كه اين مطلب همچون انكار بديهيات است، و ما از هرگونه استدلال در برابر آن بى نيازيم.
ولى نمى توان انكار كرد كه درك وجود حركت بدون دخالت نيروى حافظه غير ممكن است، زيرا حركت هرگز در يك احساس آنى قابل درك نيست؛ چرا كه امرى است تدريجى.
ج) اركان حركت: فلاسفه براى حركت شش ركن ذكر كرده اند:
1. مبدأ 2. منتها 3. محرّك 4. متحرّك 5. موضوعى كه حركت در آن واقع مى شود 6. زمانى كه حركت در آن رخ مى دهد. زمان چيزى جز مقدار حركت نيست يا به تعبير ديگر زمان فرزند حركت است نه پدر حركت.
همچنين ذكر اين اركان ششگانه طبق نظريه معروف قدما است و الا بنابر قبول حركت جوهرى نيازى به موضوع حركت نخواهد بود.
د) امورى كه حركت در آنها واقع مى شود: فلاسفه پيشين معتقد بودند كه از ميان مقولات نه گانه عرضيه(1) حركت تنها در چهار مورد رخ مى دهد.
1. حركت در «مكان» (مانند: حركت قطرات باران و حركت اتومبيل در جاده)
2. حركت در «كميّت» (مانند: افزايش حجم گياه در حال نمو)
3. حركت در «وضع» (مانند: حركت كره زمين به دور خود)
4. حركت در «كيفيت» (مانند: تغيير تدريجى رنگ و بو و طعم يك ميوه بر درخت.)
آنها عقيده داشتند كه حركت در غير اين چهار موضوع وجود ندارد ـ و به طريق اولى در جوهر اشياء امكان پذير نيست ـ هم فلاسفه يونان مانند: ارسطو و پيروان او، و هم فلاسفه اسلامى مانند: ابن سينا و ديگران، حركت در جوهر را محال مى دانستند؛ و همان گونه كه گفتيم يكى از اركان حركت را ذات متحرّك، تصوّر مى كردند، و معتقد بودند تا موجود ثابتى در ميان نباشد كه حركت بر آن عارض شود حركت مفهومى نخواهد داشت.
ولى صدرالمتألّهين فيلسوف معروف اسلامى نظريه جديدى را ابراز كرد، و گفت حركت در جوهر اشياء نه تنها محال نيست، بلكه هيچ حركتى در عوارض بى آن كه متّكى به حركت در جوهر باشد ممكن نيست. يا به تعبير ديگر حركات عرضى از حركت در جوهر سرچشمه و مايه مى گيرد.
صدرالمتألّهين گفت: چه لزومى دارد كه امر ثابتى در اين ميان فرض كنيم؟ و چه مانعى دارد كه جوهر در خودش حركت كند؟ به اين معنا كه دائماً خود را از دست دهد و خويشتن جديدى بيابد!
البتّه اين موضوع در بدو امر چيز عجيبى به نظر مى رسد؛ چرا كه لازمه آن اين است كه متحرّك با حركت يكى باشد، و يك موجود خودش بستر حركت خويش گردد. ولى او مى گويد: اگر كمى دقّت كنيم اين امر نه تنها عجيب نيست، بلكه امرى لازم و در عين حال جالب است.
صدرالمتألّهين شيرازى اصرار دارد كه ريشه حركت جوهرى در گفتار پيشينيان آمده است؛ و از آن بالاتر اين كه بعضى از آيات قرآن مجيد را شاهد براى اين موضوع مى آورد ـ تا مبادا تازه بودن اين نظريه سبب جنجال مخالفان گردد، همان گونه كه هر نظريه جديدى چنين است! ـ ولى اگر فرضاً ما قبول كنيم كه اين يك نظريه تازه نيست لااقل طرح آن به اين شكل گسترده، تازه است.
صدرالمتألّهين معتقد است كه وجود بر دو گونه مى باشد:
اوّل: وجودى كه داراى قرار و ثبات است، و مطلقاً حركت در آن نيست نه در ذاتش و نه در صفاتش.
دوّم: وجودى كه ذاتاً سيّال و موّاج است، يعنى سيلان جزء ذات او محسوب مى شود، و هرگز قرار و آرام ندارد. گاه اين ناآرامى ذاتى در ناآرامى عوارض آن به وضوح ديده مى شود، و گاه در ظاهر آن دگرگونى ديده نمى شود، در حالى كه در درون و باطن دائماً نو مى شود.
به تعبير ديگر اين موجودات سيّال در هر لحظه وجود تازه اى دارند، و چيز جديدى هستند، ولى چون يكنوع اتصال در ميان آنها برقرار است وجود واحدى محسوب مى شوند.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.