پاسخ اجمالی:
«ملا محمد علی زنجانی» ملقب به «حجت»،که در زمان واقعه قلعه طبرسی، در تهران محبوس بود، با فوت محمد شاه قاجار فرصتی یافته، از زندان فرار کرد و به زنجان گریخت. او مردم را با فریب به خود جذب کرد و با کمک ایشان در زنجان حوادثی را ایجاد کرد. حاکم زنجان مجبور به زندانی کردن حجت شد. این حکم، زنجان را به آتش کشید و پس از طولانی شدن منازعات، امیرکبیر، عده ای از سرداران و بزرگان دولتی را وارد نبرد با نیروهای بابیه کرد که بعد از جنگی سخت، حجت، بر اثر گلوله ای که بر بازویش آمد، هلاک شد.
پاسخ تفصیلی:
فاجعه زنجان، پس از "فاجعه مازندران" و وقایع "قلعه ی شیخ طبرسی"، از مهمترین وقایع خونین و پرونده های سیاه تاریخ بابیه محسوب می شود.
گرداننده ی اصلی این واقعه "ملا محمد علی زنجانی" ملقب به "حجت" فرزند "آخوند ملا عبد الرحیم علی التقریب"، پس از طی تحصیلاتی در کربلا و شرکت در درس مرحوم "شریف العلمای مازندرانی"، به ایران بازگشت و در زنجان اقامت گزید.
در زنجان، به علت صدور فتواهای او، اختلاف و نزاع بین او و علمای زنجان روی داد، که منجر به خروج او از زنجان و اقامت در تهران گردید.
"محمد علی حجت زنجانی"، در زمانی که بابیان در قلعه طبرسی، علم مخالفت و جنگ برافراشته و کاملا در محاصره قوای دولتی گرفتار شده بودند و دست کمک به سوی همه بابیان دراز می کردند، در تهران همچنان محبوس و گرفتار بود.
«علی محمد شیرازی، پس از استماع وضع نابسامان بابیان قلعه، طی نامه ای، بابیان را مخاطب قرار داده و صریحاً گفته بود: بر همه مؤمنین واجب است که برای مساعدت جناب "قدوس" به مازندران بروند ».(1)
ولی در همین ایام، مقارن فوت محمد شاه قاجار:« چون واقعه ناگزیر آن شاهنشاه بی نظیر ( فوت محمد شاه ) روی نمود، مولانا فرصتی یافته به زنجان گریخت و هواخواهان گرد آورد».(2)
به هر حال "محمد علی زنجانی" پس از ورود به زنجان، با استقبال بیشتر مردم زنجان روبرو شد و از این رو در صدد گرد آوری هواخواهان جدیدی برآمد.
این هواخواهان، مردمی عوام و قلب و ذهنی خالی از ادعاهای "علی محمد باب" و بابیت و قائمیت داشتند. «محمد علی زنجانی او را صاحب الزمان موعود خواند و در لباس تقوی و طهارت به اکتساب اسباب دعوی و امارت پرداخت و انتهاز فرصت همی کرد و به اجتماع و اجماع مرید، اهتمامی تمام نمود و بیشتر اهالی زنجان گردن بر چنبر طاعتش نهادند و بنده وار در امضای نواهی و اجرای اوامرش ستادند».(3)
با چنین مقدمه سازی هائی که توسط "محمد علی حجت" به وجود آمد، زنجان را به حالت غیر عادی و اضطراب در آورد، که در نتیجه آن موجد حوادثی گردید، که آن حوادث بعدها، فاجعه ی زنجان را در کارنامه ی سیاه بابیه ثبت و ضبط نمود.
حادثه اوّل: «در این بین ها واقعه ی کوچکی حادث شد، که آتش عداوت پنهانی در قلوب مخالفین "حجت" بدان سبب زبانه کشید... دو طفل با هم نزاعشان شد؛ یکی از آن دو، پسر یکی از پیروان جناب "حجت" بود؛ حاکم زنجان فوراً فرمان داد طفل مزبور را گرفته و زندانی کردند. بعد از آنکه مراجعه دوستان و نامه "حجت" کار گشا نشد، در نهایت "حجت" نامه ای به دست "میرزا جلیل" که شخصی با نفوذ بود، داد و گفت: این نامه را به دست خودت به حاکم بده. او وقتی که به دارالحکومه رسید، دربانان نگذاشتند داخل شود؛ "میرجلیل" غضبناک شد، شمشیر خود را کشید و آنها را به یک طرف راند و نزد حاکم رفت و خلاصی طفل را خواستار شد؛ حاکم زنجان بدون قید و شرط مقصود "میر جلیل" را انجام داد، و طفل را رها کرد ».(4)
علمای شهر از عدم استقامت حاکم در برابر تهدیدات دشمن، خشمگین شدند و از او خواستند که "حجت" را دستگیر کند. بالاخره در این حادثه یکی از بابیان را که شاید همان "میرزا جلیل" باشد، دستگیر و در نهایت او را می کشند؛ بعد هم، حکومت که وضع را وخیم می بیند و تکرار واقعات طبرسی و نیریز در زنجان را پیش بینی میکند، به بابیان اعلام می کند تا پراکنده شوند و موجب خونریزی نگردند.
"حجت" می توانست تسلیم شود و یا به گوشه ای فرار نموده و به طور گمنام و مخفی، ایامی بگذراند، ولی از فرصت و موقعیت خود استفاده کرده و بدون ابراز کوچکترین رحمی به این افراد ساده و بی گناه که گرد او جمع بودند، آنان را آلت دست قرار می دهد.(5)
حادثه ی دوّم: ارسال گزارشات اوضاع زنجان به تهران، مسئولان را واداشت، تا حاکم زنجان را مجبور به زندانی کردن "حجت" کند. بعد از اطلاع "حجت" از این حکم، به شدت از خود محافظت می کرد و هر وقت می خواست به مسجد برود، با جمعیتی تمام می رفت. روزی بین یکی از پیروانش با یکی از عمال دیوان، درگیری روی داد و با حکم "مجددالدوله" به زندانی افتاد. کار به جائی رسید که برای آزادی او، دو طرف آماده جنگ شدند.
پس از منازعه سختی که بین دو طرف روی داد، در این بین افراد زیادی از بین رفتند و شهر زنجان به آتش کشیده شد و این وقایع چند ماه طول کشید(6)
در خلال این کشاکش ها و طولانی شدن منازعه ی بابیان و شیعیان و قوای دولتی، مرحوم "امیر کبیر" به خاطر حفظ امنیت و قطع هر نوع مداخله ی خارجی و سوء استفاده از بابیان، پس از مشورت با ناصرالدین شاه، تصمیم گرفت منشأ تمامی این خشونت ها و فتنه ها را از بین ببرد. از این رو فرمان اعدام "علی محمد باب" از تهران صادر شد؛ که البته پیش از اینکه این حکم به مرحله ی عمل درآید، "خون علی محمد باب" فدای ستیزه جوئی های مریدانی که حتی کمتر اطلاعی از نوشته ها و عقائدش نداشتند و دعاوی بی اساسش شد.
نکته قابل تأمل در حوادث زنجان، در رابطه با عزم راسخ مرحوم "میرزا تقی خان امیر کبیر"، مبنی بر قطع هر نوع مداخله خارج، و سوء استفاده ی ضد ملی از بابیان، ناشی از نطفه ها و علائق خاص بابیان به حمایت سفارت خانه های روس و انگلیس بوده است.
این حقیقت تلخ را نه تنها "ابوت" به آن رسماً تصریح کرده است(7)، بلکه مصادر بابیه، در اذعان آن نه تنها پرده پوشی نکرده اند، بلکه با کمال فخر و غرور آن را نقل کرده اند.
با وقوع همه این رویدادها، امیر کبیر مصمم به سرکوبی شورش بابیان بود. به همین منظور، عده ای از سرداران و بزرگان دولتی، وارد نبرد با نیروهای بابیه شدند جنگ سختی بین دوطرف روی داد و افراد زیادی از دوطرف کشته شدند.
بعد از اینک لشکر "محمد علی حجت" ضعیف شد، عده ای از اصحابش او را ترک کردند و از دروازه ی قزوین راه فرار را پیش گرفتند، که البته مردم دیزج متحد شده، آنها را گرفتند و به زنجان آوردند.
«پس از این واقعه، کار بر "ملا محمد علی" تنگ شد؛ سلاح جنگ پوشیده و به کمک افراد خود شتافت. در این واقعه، "حاجی احمد شانه ساز" و "حاجی عبد الله خباز" که به امید حکومت مصر و حجاز بودند، به زخم گلوله از پای در آمدند و در این اثنا، تفنگی باز شد که گلوله بر بازوی "ملا محمد علی" آمد. اصحاب او، وی را از خاک بر گرفته، به خانه برده و جراحت او را از کسان خود پوشیده داشتند و همچنان به کار مقاتلت و مبارزت استوار بودند.
پس از هفته ای گفت: من بدین زخم هلاک می شوم. شما بعد از من پریشان خاطر مباشید و با دشمن جنگ کنید که پس از چهل روز زنده خواهیم شد.
لاجرم بعد از مردن، او را با جامه ای که در برداشت، به خاک سپردند و شمشیر او را در کنار او نهادند و چند نفر دیگر که مجروح بودند نیز، بمردند.
بعضی که از جانب "ملا محمد علی" هر یک ملقب به لقبی بودند، مکتوبی به "مجد الدوله" و "امیر تومان" نوشتند، که اگر ما را امان دهید، دست از جنگ کشیده و به لشکرگاه شما آئیم. "مجد الدوله" اگر چه آنها را مطمئن داشت؛ چون در شریعت، قتل آن جماعت واجب بود، فریب دادن ایشان و نقص پیمان را عیبی نشمرد و آن جماعت را اطمینان داده و به لشکرگاه آورد. آنها گفتند "ملا محمد علی" مرده و جسد او را در سرای او به خاک سپردند.
"مجد الدوله" و "امیر تومان" و سران سپاه، آسوده خاطر به سرای او رفتند و جسد او را از خاک بر آورده، ریسمان به پایش بستند و دور کوچه و بازار گردانیدند و اموالی که از مردم به غارت آورده و در سرای او پنهان کرده بودند، غنیمت لشکر گشت....
"مجد الدوله" بعد از این واقعه، چند نفر از خاصان و بازماندگان "ملا محمد علی" را به دست آورده، به دار الخلافه آورد و آنها را به حکم شاهنشاه به قتل آورد...».(8)؛ (9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.