پاسخ اجمالی:
لشکریان ترسو و و بی انضباط، موجب شکست باتجربه ترین و داناترین و توانمندترین فرماندهان می شود. همان مشکلی که حکومت حضرت امیر(ع) هم از آن رنج می برد و موجب ملامت شدن و متهم شدن آن بزرگوار از سوی دوست و دشمن به آگاهی نداشتن از فنون نظامی گشت.
پاسخ تفصیلی:
در تحلیل هاى معمولى غالباً عامل اصلى پیروزى و شکست را قدرت فرماندهى و مدیریت و آگاهى او مى دانند، در حالى که در پاره اى از موارد، مسأله عکس است و فرمانده و پیشوا از نظر روحیه و آگاهى و مدیریت در نهایت قوّت است، ولى پیروانِ ضعیف و ترسو و بى اراده و از هم بریده و بى تجربه ـ که نمى توانند طرح هاى دقیق مدیریت پیشوایشان را به خوبى پیاده کنند ـ عامل اصلى شکست محسوب مى شوند و اینجا است که شخصیت و توان رهبرى، در آتش فساد پیروان مى سوزد! و این براى یک فرمانده لایق و مدیر و مدبر بسیار دردناک است.
اگر مى بینید که امام علی(علیه السلام) در خطبه 27 نهج البلاغه، مانند شمع مى سوزد و ناله سر مى دهد و مردم کوفه را زیر رگبار سرزنش هاى خود قرار مى دهد به همین دلیل است. پراکندگى و پیمان شکنى و ضعف و زبونى آنان سبب شد که نه تنها دشمن بلکه حتى دوستانى که سوابق رشادت و مدیریت پیروزمندانه آن امام بزرگوار را در غزوات اسلامى به خاطر داشتند، چشم بر هم نهاده و امام را متّهم به عدم آگاهى از فنون جنگ بکنند! این جاست که امام دست آنها را گرفته و به سوى تاریخ گذشته زندگى خود مى برد، و مى فرماید: من بیش از چهل سال تجربه موفق در جنگ ها را داشتم چه گونه مى توان مرا به عدم آگاهى در فنون جنگ متهم کرد؟! مشکل من جاى دیگر است و آن این است که من پیروانى دارم که فاقد انضباط نظامى اند و طغیانگر و سرکشند و در لحظات حسّاس، خودسرانه دست به هر کارى مى زنند و نتیجه آن شکست است.
تجربه ناموفق جنگ صفیّن و داستان خدعه و نیرنگ معاویه و عمروعاص در مسأله بر سر نیزه کردن قرآنها و از آن تأسف بارتر، داستان حَکَمیت ابوموسى اشعرى، بهترین گواه و شاهد براى این مدّعا است. امروز همه محقّقان تاریخ بلکه غیر محقّقان مى دانند که اگر آن سرپیچى و نفاق لشکر عراق نبود پیروزى در جنگ صفین قطعى بود و هرگز آن وقایع خونبار ـ که به خاطر حکومتِ بلامنازع امویان در تاریخ اسلام رخ داد ـ پیش نمى آمد و به همین دلیل مى توان از وقایع جنگ صفین به عنوان دردناک ترین فراز تاریخ اسلام و تاریخ زندگى على (علیه السلام) نام برد، چرا که پیامدهایش بسیار ناگوار و گسترده بود و قلب پاک على (علیه السلام) را سخت آزرد.
نه تنها در زمان على (علیه السلام) که امروز هم بسیارى از ناآگاهان، سیاست جنگى و کشور دارى امیرمؤمنان(ع) را به خاطر بى خبرى از آنچه در تاریخ اتفاق افتاد، زیر سؤال مى برند و این یکى از بارزترین نشانه هاى مظلومیت آن بزرگوار است؛ آن مردى که فرمانش به مالک اشتر، به عنوان یکى از عالى ترین برنامه هاى کشور دارى و مدیریت در تاریخ مى درخشد و پس از گذشت چهارده قرن، پیوسته اصولش محکم و استوار است و به مصداق «کَشَجَرة طَیّبَة أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤتى أُکُلَها کُلَّ حین بِأِذنِ رَبِّها»(1) دوست و دشمن از ثمرات آن بهره مند مى گردد و سایر فرمان ها و نامه هاى او در نهج البلاغه از نهایت انسجام و پختگىِ سیاست او خبر مى دهد، کارش به جایى برسد که این گونه درباره او قضاوت شود!
تنها در اینجا نیست که على (علیه السلام) از این مسأله پرده برمى دارد، بلکه در موارد متعدّد دیگر نیز به این حقیقت تلخ اشاره مى کند که مردم بى وفا و عصیانگر و گروهى خیانتکار برنامه هاى مرا در هم مى ریختند. در یکى از کلمات قصار که بعد از داستان حمله غارتگرى شام به شهر انبار، از آن حضرت شنیده شده مى خوانیم:
«وَاللهِ ما تَکْفُونَنى أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنى غَیْرَکُمْ اِنْ کانَتِ الرَّعایا قَبلى لَتَشْکُوا حَیْفَ رُعاتِها وَ اِنَّنى الْیَوْمَ لاََشْکُو حَیْفَ رَعیَّتى کَأنَّنى الْمَقُودُ وَ هُمْ الْقادَةُ أَوِ الْمَوزوُعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةَ»؛ (شما براى حل مشکلات خودتان نمى توانید به من کمک کنید چگونه مى توانید مشکل دیگران را دفع کنید؟! در گذشته رعایا از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند ولى من از ستم رعیّتم شکایت دارم! گویا من پیروم و آنها پیشوا، و من فرمانبر و محکومم و آنها فرمانده و حاکم).(2)
اینها همه به خوبى نشان مى دهد که مشکل کار على (علیه السلام) کجا بوده و درد بى درمان حکومتش از کجا سرچشمه مى گرفته و اگر مردمى غیر از سست عنصرانِ کوفه گرداگرد وجودش را مى گرفتند تاریخِ اسلام شکل دیگرى به خود مى گرفت.(3)؛ (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.