پاسخ اجمالی:
طبق آیه 122 سوره «توبه» همواره گروهى از مسلمانان به عنوان انجام یک واجب کفائى، باید به تحصیل علم و دانش در زمینه تمام مسائل اسلامى بپردازند، و پس از فراغت از تحصیل، براى تبلیغ احکام اسلام به نقاط مختلف، مخصوصاً به قوم و جمعیت خود باز گردند، و آنها را با مسائل اسلامى آشنا سازند و از آنجا که آیه یک مفهوم عام دارد، هم قبول گفتار مسأله گویان را شامل مى شود، و هم قبول قول مجتهدان را، و به این ترتیب، با عموم آیه مى توان استدلال بر جواز تقلید کرد.
پاسخ تفصیلی:
پاسخ این سؤال را مى توان با توجه به آیه 122 سوره «توبه» به دست آورد، در آیه فوق مى خوانیم: (شایسته نیست مؤمنان همگى [به سوى میدان جهاد] کوچ کنند؛ چرا از هر طایفه اى از آنان گروهى کوچ نمى کنند [و طایفه اى در مدینه بماند] تا در دین و احکام اسلام، آگاهى یابند)؛ «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّین».
(و به هنگامى که یاران مجاهدشان از میدان بازگشتند، احکام و فرمان هاى الهى را به آنها تعلیم دهند، و از مخالفت آن انذارشان نمایند)؛ «وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم».
(باشد که این برنامه موجب شود، آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهیزند و وظائف خویش را انجام دهند)؛ «لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ». شک نیست، منظور از «تفقّه» در دین، فرا گیرى همه معارف و احکام اسلام، اعم از اصول و فروع است؛ زیرا در مفهوم تفقّه، همه این امور جمع است.
بنابراین آیه فوق، دلیل روشنى است بر این که: همواره گروهى از مسلمانان به عنوان انجام یک واجب کفائى، باید به تحصیل علم و دانش در زمینه تمام مسائل اسلامى بپردازند، و پس از فراغت از تحصیل، براى تبلیغ احکام اسلام به نقاط مختلف، مخصوصاً به قوم و جمعیت خود باز گردند، و آنها را با مسائل اسلامى آشنا سازند.
بر این اساس آیه فوق، دلیل روشنى است بر: وجوب تعلیم و تعلم در مسائل اسلامى.
و به تعبیر دیگر: هم تحصیل را واجب مى کند، و هم یاد دادن را، و اگر دنیاى امروز به تعلیمات اجبارى افتخار مى کند، قرآن در چهارده قرن پیش، علاوه بر آن، بر معلمین نیز این وظیفه را فرض کرده است.
گروهى از علماى اسلامى، به آیه فوق بر مسأله جواز تقلید استدلال کرده اند؛ زیرا فراگیرى تعلیمات اسلام، و رساندن آن به دیگران، در مسائل فروع دین، و لزوم پیروى شنوندگان از آنها، همان تقلید است.
البته آیه فوق، تنها از فروع دین بحث نمى کند، و مسائل اصولى را نیز شامل مى شود، ولى به هر حال فروع دین را نیز در بر دارد.
تنها اشکالى که در اینجا به نظر مى رسد این است: آن روز سخنى از اجتهاد و تقلید در میان نبود، و آنها که مسائل اسلامى را فرا مى گرفتند و به دیگران مى رساندند، حکم مسأله گوهاى زمان ما را داشتند، نه حکم مجتهدان را، یعنى: حکم مسأله را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) گرفته، و عیناً بدون هیچ گونه اظهارنظرى، براى دیگران نقل مى کردند.
اما با توجه به این که اجتهاد و تقلید، مفهوم وسیعى دارد، مى توان اشکال فوق را پاسخ داد.
توضیح این که:
شک نیست علم فقه، با وسعتى که امروز دارد، در آن زمان وجود نداشت، و مسلمانان به راحتى مسائل را از پیامبرمى آموختند.
اما با این حال چنان نبوده که، همه بزرگان اسلام در حکم مسأله گویان زمان ما باشند؛ زیرا بسیارى از آنها، به عنوان قضاوت و یا امارت به نقاط دیگر مى رفتند، و طبعاً مسائلى پیش مى آمد که عین آن را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشنیده بودند، ولى در عمومات و اطلاقات آیات قرآن مجید، وجود داشت، مسلماً آنها با تطبیق کلیات بر جزئیات، و به اصطلاح علمى «ردّ فروع به اصول» و «ردّ اصول بر فروع»، احکام آنها را درک مى کردند، و این یک نوع اجتهاد ساده بوده است (دقت کنید).
مسلماً این کار و امثال آن در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده، و به همین دلیل ریشه اصلى اجتهاد در میان صحابه و یاران او وجود داشت، هر چند همه یاران و اصحاب در این حدّ نبودند.
و از آنجا که آیه فوق یک مفهوم عام دارد، هم قبول گفتار مسأله گویان را شامل مى شود، و هم قبول قول مجتهدان را، و به این ترتیب، با عموم آیه مى توان استدلال بر جواز تقلید کرد.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.