پاسخ اجمالی:
لشگر «احزاب» نیرومندترین دلاوران عرب را به همکارى در این جنگ دعوت کرده بود، از میان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: «عمرو بن عبدود»، «عکرمة بن ابى جهل»، «هبیره»، «نوفل» و «ضرار». آنها برای جنگ تن به تن، سوار بر اسب شده و از محلی از خندق که باریک تر بود به این سو پریدند. عمرو که از بقیه سرآمد بود مبارز طلبید ولی کسی غیر از امیرمومنان(ع) حاضر به جنگ با او نشد. آن حضرت پس از گفتگو با عمرو با او وارد جنگ شد و او را به خاک افکند.
پاسخ تفصیلی:
از فرازهاى حساس و تاریخى جنگ احزاب، مقابله على(علیه السلام) با قهرمان بزرگ لشگر دشمن، «عمرو بن عبدود» است.
در تواریخ آمده است: لشگر «احزاب» زورمندترین دلاوران عرب را به همکارى در این جنگ دعوت کرده بود، از میان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: «عمرو بن عبدود»، «عکرمة بن ابى جهل»، «هبیره»، «نوفل» و «ضرار».
آنها در یکى از روزهاى جنگ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم پوشیدند و از نقطه باریکى از خندق که از تیر رس سپاهیان اسلام نسبتاً دور بود، با اسب خود، به جانب دیگر «خندق» پرش کردند، و در برابر لشکر اسلام حاضر شدند، از میان اینها «عمرو بن عبدود» از همه نام آورتر بود.
او که مغزش از غرور خاصى لبریز بود، و سابقه زیادى در جنگ داشت، جلو آمد و مبارز طلبید، صداى خود را بلند کرده نعره بر آورد.
طنین فریاد «هَلْ مِنْ مُبارِز» او در میدان احزاب پیچید، و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت، عقائد مسلمین را به باد سخریه گرفته، گفت: شما که مى گوئید: کشتگانتان در بهشت هستند، و مقتولین ما در دوزخ، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم، یا او مرا به دوزخ اعزام کند؟!
و در اینجا اشعار معروفش را خواند، که مضمون آن چنین است:
«بس که فریاد کشیدم در میان جمعیت شما و مبارز طلبیدم صدایم گرفت!
من هم اکنون در جائى ایستاده ام که شبه قهرمانان از ایستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند!
آرى بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان، بهترین غرائز است»!
در اینجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمان داد، یک نفر برخیزد، و شرّ این مرد را از سر مسلمانان کم کند، اما هیچ کس جز على بن ابیطالب(علیه السلام) آماده این جنگ نشد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: این «عمرو بن عبدود» است، على(علیه السلام) عرض کرد: من آماده ام هر چند «عمرو» باشد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: نزدیک بیا، عمامه بر سرش پیچید و شمشیر مخصوصش ذو الفقار را به او بخشید، و براى او دعا کرد:«اللّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِیْنِهِ وَ عَنْ شِمالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ»؛ (خداوندا! او را از پیش رو، و پشت سر و از راست و چپ، و از بالا و پائین حفظ کن).
على(علیه السلام) به سرعت به وسط میدان آمد، در حالى که اشعارى را در پاسخ اشعار «عمرو» مى خواند، که مضمون آنها این است:
«شتاب مکن که پاسخگوى نیرومند دعوت تو فرا رسید!
آن کس که نیتى پاک و بصیرتى شایسته دارد، و صداقت، نجات بخش هر انسان پیروز است.
من امیدوارم که فریاد نوحه گران را بر کنار جنازه تو بلند کنم.
از ضربه آشکارى که صداى آن بعد از میدان هاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مى پیچد»!
و در اینجا بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) جمله معروف: «بَرَزَ الإِیْمانُ کُلُّهُ اِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ» را فرمود.(1)
امیرمؤمنان على(علیه السلام) نخست او را دعوت به اسلام کرد، او نپذیرفت، آن گاه، دعوت به ترک میدان نمود، از آن هم ابا کرد، و این را براى خود ننگ و عار دانست، سومین پیشنهادش این بود، از مرکب پیاده شود، و جنگ تن به تن به صورت پیاده انجام گیرد.
«عمرو» خشمگین شده گفت: من باور نمى کردم کسى از عرب چنین پیشنهادى به من کند، از اسب پیاده شد، و با شمشیر خود، ضربه اى بر سر على(علیه السلام) فرود آورد، اما امیرمؤمنان(علیه السلام) با چابکى مخصوص، به وسیله سپر آن را دفع کرد، ولى شمشیر از سپر گذشت و سر على(علیه السلام) را آزرده ساخت.
در اینجا على(علیه السلام) از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم، اینها که پشت سر تو هستند براى چه آمده اند؟ و تا «عمرو» نگاهى به پشت سر کرد، على(علیه السلام) شمشیر را در ساق پاى او جاى داد، اینجا بود که قامت رشید «عمرو» به روى زمین در غلطید، گرد و غبارى سخت فضاى معرکه را فرا گرفته بوده، جمعى از منافقان فکر مى کردند على(علیه السلام) به دست «عمرو» کشته شد، اما هنگامى که صداى تکبیر را شنیدند، پیروزى على(علیه السلام) مسجل گشت، ناگهان على(علیه السلام) را دیدند در حالى که خون از سرش مى چکید، آرام، آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد، لبخند پیروزى بر لب دارد، و پیکر «عمرو» بى سر، در گوشه اى از میدان افتاده بود.
کشته شدن قهرمان معروف عرب، ضربه غیر قابل جبرانى بر لشکر احزاب، و امید و آرزوهاى آنان وارد ساخت، ضربه اى بود که روحیه آنان را سخت تضعیف کرد، و آنها را از پیروزى مأیوس نمود، و به همین دلیل، پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره آن فرمود:
«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت محمّد مقایسه کنند، بر آنها برترى خواهد داشت؛ چرا که با کشته شدن عمرو، خانه اى از خانه هاى مشرکان نماند، مگر این که ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمین نماند، مگر این که عزتى در آن وارد گشت»!.(2)
دانشمند معروف اهل سنت «حاکم نیشابورى» همین سخن را، منتها با تعبیر دیگرى آورده است: «لَمُبارَزَةُ عَلِىِّ بْنِ أَبِیْطالِبِ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدَوَدْ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمَّتِى اِلى یَوْمَ الْقِیامَةِ».(3)
فلسفه این سخن، پیدا است؛ چرا که در آن روز، اسلام و قرآن ظاهراً بر لب پرتگاه قرار گرفته بود، و بحرانى ترین لحظات خود را مى پیمود، کسى که با فداکارى خود، بیشترین فداکارى را بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این میدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ کرد، و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود، و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، و شاخ و برگ، بر سر جهانیان گسترد، عبادت همگان، مرهون او است.
این نکته نیز قابل توجه است که: وقتى خواهر «عمرو» بر کنار کشته برادر رسید، و زره گران قیمت او را دید، که على(علیه السلام) از تن او بیرون نیاورده است گفت: «ما قَتَلَهُ اِلاّ کُفْوٌ کَرِیْمٌ» (من اعتراف مى کنم که هماورد و کشنده او مرد بزرگوارى بوده است!).(4)،(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.