نقش امام علی(علیه السلام) در پیدایش علوم ادبی
دکتر علیرضا فاطمی؛ استادیار زبان و ادبیات عرب دانشگاه آزاد اسلامی واحد دورود (Fatemi5795@gmail.com).
مقدمه
توجه ویژه مسلمانان به کتاب قرآن بهعنوان متن مقدس و صحیفه نازلشده از سوی پروردگار عالم و تأکید مکرر قرآن بر تشویق مسلمانان به علمآموزی،(1) ایشان را بر آن داشت تا علومی درباره این کتاب الهی بهوجود آورند.
برخی دانشها مستقیم با موضوع قرآن پدید آمدند؛ علومی همچون علم تجوید، علم تفسیر و علم قرائات از این دستهاند.
تعداد دیگری از این دانشها نیز غیرمستقیم از قرآن تأثیر پذیرفتند که این دسته یا برای خدمت به علوم دسته اول ایجاد شدند یا بر اثر تشویق قرآن به علم بهوجود آمدند؛ از جمله این دانشها میتوان به تاریخ، علم درایه، کلام، فقه، اصول فقه و علوم ادبی اشاره کرد.(2)
از مهمترین علومی که بهصورت غیرمستقیم با اثرپذیری از قرآن ایجاد شد، علوم ادبی است؛ زیرا بیتردید آنچه مردم را به بررسی و گردآوری قوانین علوم امثال علم صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، لغت، فن فقه لغت و اشتقاق، وادار کرد، همان شاهکار خدایی بود؛ بهگونهای که مردم مجذوب بیان شیوا و اسلوب زیبای قرآن شدند و برای روشنشدن بنای کلمات، ترکیب جملات، معانی الفاظ، فصاحت و بلاغت بیانات و صنعتهای لفظی ظریف آن، قوانین کلی آنها را بهدست آورند. بدینترتیب، علمهای صرف، نحو، لغت و فنون سهگانه بلاغت تنقیح و تنظیم شد.(3)
البته همانگونه که موضوع علوم و دانشها بسیار مهم است، توجه به تاریخ این علوم و پایهگذارانشان نیز اهمیتی مضاعف دارد. اگوست کنت میگوید: «تاریخ علم نیز در واقع خود علم است». جورج سارتون میگوید: «تاریخ علم آن اندازه دامنه دارد که با صدهزار گفتار نمیتوان حق آن را گذاشت».(4)
یکی از مهمترین قسمتهای تاریخ علم، مسئله پدیدآورنده و پایهگذار آن دانش است. «هنگامی که درباره پایهگذار علمی سخن میگوییم، نباید نامگذاری یا تصنیف و تألیف در آن علم را ملاک کار قرار دهیم. چهبسا دانشها یا مسائلی از دانشها که در خلال عبارات و اشارات متفکران بهظهور رسیده است، ولی خود آنان موفق نشدهاند آنها را نظم دهند و تدوین کنند و نام گذارند؛ در اینصورت، یقین است که وضع و تأسیس از آنِ همان گروه است؛ اگرچه آیندگان آمده باشند و نخستین تصنیف در آن علم را تدوین کرده باشند یا اولین تحریر آن مسئله را نوشته یا نامی بر آن گذارده باشند».(5)
در میان واضعان علوم اسلامی، امام علی(علیه السلام) در ایجاد و شکلدهی علوم نقشی برجسته دارد. تأثیر ایشان بر حرکت عملی و ادبی جامعه اسلامی انکارناشدنی است. ایشان دانشآموخته مکتب وحی الهی و علم نبوی بودند؛ همان کسی که پیامبر عظیمالشأن اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) درباره ایشان فرمودند: «أنا مَدینةُ العِلمِ وعَلیّ بابُها ومَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِهِ مِن بَابِهِ».(6)
صدای رسای آن حضرت که فرمودند: «سَلوُنِی قَبلَ أن تَفقِدونی»،(7) در درازنای تاریخ پیچیده است؛ زیرا بهگفته خود آن حضرت، دانشها از چشمهسار معرفت ایشان سرازیر گشته است.(8)
هر کس کمترین ارتباطی با تاریخ اسلام و مسلمین دارد، مقام بینظیر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را در علم و دانش میداند؛ زیرا احادیث فراوانی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) در زمینه علم وسیع علی(علیه السلام) نقل شده و همه علوم اسلامی طبق تصریح جمعی از دانشمندان اسلامی، از وجود او سرچشمه میگیرد و او بنیانگذار این علوم محسوب میشود. علاوه بر این، در تمام دوران خلفا، هر زمان مشکل مهمی در مسائل مختلف اسلامی پیش میآمد و همه از حل آن عاجز میماندند، به علی(علیه السلام) پناه میبردند و حل نهایی را از او میخواستند، تنها مطالعه خطبهها، نامهها و کلمات قصار آن حضرت در نهجالبلاغه برای پیبردن به این تحقیق کافی است.(9)
این نوشتار به بررسی نقش امام(علیه السلام) تأثیر ایشان بر برخی علوم ادبی خواهد پرداخت. البته در گذشته کتابها و آثار مختلفی در زمینه تأثیر اهلبیت(علیهم السلام) و شیعیان در شکلگیری علوم اسلامی نگاشته شده، اما در کمتر اثری بدینصورت بر نقش امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در شکلگیری و ایجاد این علوم بهصورت یکجا اشاره شده است. در این نوشتار، نویسنده میکوشد به تاثیر مستقیم کلام حضرت بر دانشمندان، در ایجاد این علوم را آشکار نماید؛ زیرا بهگفته یکی از محققان معاصر: «معهود ایشان نیست که علمی را ساخته و پرداخته کند».
الف) مفهومشناسی علوم ادبی
با وجود آنکه اعراب جاهلی با شعر و سخن آشنا بودند، شکلگیری علوم ادبی، بیتردید مدیون کتاب قرآن است؛ زیرا پس از نزول قرآن بود که علوم ادبی، یکی پس از دیگری شکل گرفت و دانشمندان به مباحث و موضوعات آن توجه کردند.
تعاریف گوناگونی در زمینه علوم ادبی ارائه شده که برخی چنین است:
«علم ادب، دانشی است که برای پیشگیری از هرگونه خطا و اشتباه در زبان عرب، چه خطای گفتاری و چه نوشتاری ایجاد شد».(10)
شیخ مصطفی غلایینی میگوید: اعراب پس از آمیختن با دیگر اقوام، از تباهشدن زبان خویش بیمناک شدند و به همین دلیل، واژهها و کلمات خود را در فرهنگها جمع کردند و اصول و علومی که لغات را از تباهی و خطای در کاربرد نگهدارد، ایجاد کردند.(11)
بهطور کلی میتوان علوم ادبی را چنین تعریف کرد: مجموعه دانشهایی که موضوع آنها کلام عرب، اعم از نظم و نثر و موضوعات مرتبط با آن است. در تعداد علوم ادبی نیز نظرهای گوناگونی ارائه شده است.
سکاکی این علوم را شامل: «صرف، نحو، معانی و بیان، عروض و قوافی، علم استدلال و علم خواص ترکیب کلام میداند».(12)
ابنانباری این علوم را هشت قسم دانسته که شامل: «علم نحو، علم لغت، علم تصریف، علم عروض، علم قوافی، علم صناعت شعر، علم اخبار عرب و علم انساب عرب» میشود.(13)
ابنحجه حموی این علوم را منحصر در شش علم: لغت، تصریف، نحو، معانی، بیان و بدیع(14) میداند.
زمخشری علوم ادبی را علومی میداند که توسط آن، کلام عرب (نوشتاری و گفتاری) از اشتباه و خطا مصون میماند و آنها را دوازده علم میشمارد: لغت، صرف، اشتقاق، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قوافی، خط، قرض الشعر، انشا، محاضرات و تاریخ.(15)
صاحب کشف الظنون در این زمینه معتقد است این علوم شامل «لغت، وضع، اشتقاق، تصریف، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قوافی، قرض الشعر، مبادی الشعر، و انشا» میشوند.(16)
بنابراین، اتفاقنظری در زمینه تعداد این علوم وجود ندارد، اما از کنار هم قرار دادن این تقسیمات میتوان چنین استنباط کرد که علوم ادبی مجموعه دانشهای گوناگونی است که موضوع آن کلام عرب شامل نظم و نثر و موضوعات و قواعد مرتبط با آن است. تلاش این دانشها بر آن است تا زبان عربی به کمک قواعد از خطاهای گفتاری و نوشتاری در امان باشد.
ب) پایهگذاران علوم ادبی
در کتابهایی که به موضوع تاریخ علوم ادبی یا موضوعات خاص ادبی میپردازند، اسامی پدیدآورندگان این دانشها آورده شده است. بیشک، ذکر نام این افراد به این معنا نیست که علوم را این افراد به مراحل پختگی و تکامل خود رساندهاند؛ زیرا «علوم تکاملیافته مراحلی دارد که عبارتند از: اصل پیدایش پدیده، وضع اصل علم، تنظیم اجزای علم، تحریر موضوع، تدوین مسائل و..». (17) اما در کتابهای تاریخ علوم ادبی از بیان نام نخستین ایجادکننده علم موردنظر غفلت شده است.
متأسفانه حاکمان صدر اسلام پس از رحلت پیامبر با سیاستهای غلط ممنوعیت کتابت، باعث شدند حجم عظیمی از میراث علمی از بین برود و به فراموشی سپرده شود. از سوی دیگر، غرضورزیها، منفعتطلبیها و سیاستهای سرکوبگرانه سلاطین اموی و عباسی در مخالفت با جانشینان حقیقی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) و تلاش آنان برای کمرنگکردن و خاموشکردن جایگاه علمی اهلبیت(علیهم السلام) بین مسلمانان مزید بر علت شد تا بسیاری از علومی که باید با نام پدیدآورندگان واقعی آن بر بشر عرضه شود، بهصورت جعلی به نام افراد دیگری ثبت و ضبط گردید.
درباره واضعان علوم اسلامی، تا نیمسده پیش قضاوتهای سطحی صورت میگرفت و این به اموری بستگی داشت؛ از جمله اینکه در قرون گذشته بر اثر عوامل سیاسی و... بیشتر تظاهرات و موقعیتها و پایگاههای اجتماعی در دنیای اسلام، نصیب اهلتسنن بود و پادشاهان بنیامیه و بنیعباس و دیگر پادشاهان سنیمذهب، بهویژه به تأیید موضع عالمان سنی و تکثیر و نشر آثار آنان میپرداختند؛ چون معتقدان به نظام خلافت به حکومت معصوم پایبند نبودند و با هر نوع خلیفهای سازش داشتند و او را خلیفه رسولالله میخواندند و از او دفاع میکردند. البته ممکن است گاه افراد به کارهای استثنایی دست زده باشند. در هر حال، غرض اشارهای بود به نظر نادرستی که درباره وضع علوم اسلامی و سهم عالمان شیعه در آن رواج داشت؛ چون دستگاههای قدرت در سراسر ممالک اسلامی، بیشتر در دست غیرشیعیان بود. البته عالمان مذاهب سنت نیز آثار ارزنده و عمدهای داشتهاند. به هر حال، این مسائل و عوامل باعث شد تا تأسیس و تقدم در وضع علوم اسلامی به آنان نسبت داده شود، تا جایی که بسیاری از فاضلان شیعهمذهب نیز پیرو همین نظریه شده بودند.(18)
خوشبختانه در سده اخیر، با تلاش چند تن از دانشمندان شیعه کتابهای ارزشمند تألیف شد که در آن به سهم دانشمندان شیعه در شکلگیری علوم اسلامی پرداخته شده است؛ از جمله این کتابهای گرانبها میتوان به مؤلفو الشیعة فی صدر الإسلام اثر علامه سید عبدالحسین شرفالدین عاملی، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام نوشته سید حسن صدر و کتاب گرانسنگ الذریعة إلی تصانیف الشیعة نوشته شیخ آقابزرگ طهرانی اشاره کرد.
نویسنده این سطور معتقد است با وجود اینکه دانشمندان شیعه در زمینه آثار علمای این مذهب درباره علوم اسلامی، کتابهای ارزشمندی نگاشتند، هنوز خلأ موجود درخصوص ذکر نام پایهگذاران اصلی علوم اسلامی به قوت خود باقی است؛ زیرا در کمتر علمی از علوم اسلامی بهصورت شفاف و صریح، نامی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) برده شده است. این در حالی است که معتقدیم این علوم بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم با اشارتهای حضرت شکل گرفته و به وضع علمی جدید رسیده است. در این قسمت به چند نمونه از این علوم ادبی اشاره خواهیم کرد.
ج) نقش امام علی(علیه السلام) در پیدایش علوم ادبی
1. علم نحو
در تعریف علم نحو گفته شده: «النحو علم بقوانین ألفاظ العرب عند دخولها فی الترکیب ویبحث فیه عن کیفیة إختلاف آخرها من جهة الإعراب والبناء»؛(19) (نحو، علمی است که درباره قوانین الفاظ عربی هنگام قرار گرفتن در جمله بحث میکند و در این علم، از کیفیت اختلاف اعراب آخر کلمات از نظر معرب و مبنیبودن بحث میشود).
در کتب تاریخی گزارشهایی مبهم درباره شروع علم نحو وجود دارد. این اضطراب ظاهراً زاییده نوع نگاه راویان است که عموماً هم تعصبات مذهبی داشتهاند، اما با یک نگاهی واقعبینانه یا جمعبندی کلی از این روایات میتوانیم بگوییم که اکثر این روایات متفقالقولاند. امام علی(علیه السلام) این علم را بنا نهاد و شاگرد ایشان ابوالاسود دوئلی آن را استحکام بخشیدند. پس از ابوالاسود، شاگردان وی یکی پس از دیگری در شکلگیری و استحکام این علم نقش ارزشمند داشتهاند. محمدبن سلام جمحی صاحب کتاب طبقات الشعراء میگوید: «اولین کسی که علم نحو را ایجاد کرد و باب این علم و قواعد آن را باز نمود، ابوالاسود دوئلی است».(20)
ابوطیب بغدادی (متوفای 351ق) میگوید: «اولین شخصی که نحو را ایجاد کرد، ابوالاسود دوئلی است که آن را از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) گرفت».(21)
ابنندیم (متوفای 400ق) درباره منشأ علم نحو میگوید: «اکثر علما معتقدند نحو از ابوالاسود أخذ شده و او آن را از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) گرفته است».(22)
ابنانباری معتقد است نخستین کسی که علوم عربی را وضع کرد و قواعد آن را بنا نهاد، امیرمؤمنان علیبن ابیطالب(علیه السلام) است و ابوالاسود آن را از ایشان گرفت.(23) ابنابیالحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه میگوید:
یکی از علوم، علم نحو است که همه مردم میدانند امام علی(علیه السلام) آن را ایجاد و بر ابوالاسود انشا کرد و اصول و قواعد آن را برای او شرح داد؛ از جمله سخنان آن حضرت به ابوالاسود این است که فرمود: کلام از سه قسم تشکیل میشود: اسم، فعل و حرف و از جملات ایشان است که کلمه به معرفه و نکره تقسیم میشود. همچنین تقسیم اعراب به رفع و نصب و جزم. وی در ادامه میگوید: این سخنان، اعجازگونهاند؛ زیرا قدرت بشر نمیتواند بدینحد و اندازه از استنباط دست یابد.(24)
یاقوت حموی در کتاب معجم الادباء دو روایت از داستان مراجعه ابوالاسود به امام علی(علیه السلام) و چگونگی أخذ علم نحو از ایشان میآورد که دومین روایت چنین است:
روزی به محضر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) شرفیاب شدم. در دست ایشان نوشتهای دیدم و به آن حضرت گفتم: یا امیرالمؤمنین! این نوشته چیست؟ حضرت فرمودند: در کلام مردم تأمل کردم و اشتباهات فراوانی در آن دیدم. قصد دارم قواعدی ایجاد کنم تا مردم به خطا و اشتباه نیفتند، سپس کاغذ را به من داد. روی آن نوشته شده بود تمام کلمات بر سه قسماند: اسم، فعل و حرف. سپس امام به من فرمودند: این نحو را ادامه بده: «اُنحُ هذا النحو» و به آن مطالبی اضافه کن و بدان ای ابوالاسود! اسمها سه دستهاند: ظاهر، ضمیر و اسمی که نه ظاهر است و نه ضمیر و از آن اسم مبهم را اراده فرمودند.
ابوالاسود گوید: «مطالبی جمع کردم و آنها را به حضرت عرضه داشتم که از جمله این مطالب، إنّ و اخوات آن (حروف مشبهة بالفعل) بود. حضرت به من فرمودند: چرا کلمه لکن را با این کلمات نیاوردی؟ عرض کردم: نمیپنداشتم که لکن جزء این حروف باشد. ایشان فرمودند: جزء آنهاست، آن را اضافه کن. سپس فرمود: این راهی که میروی بسیار نیکوست؛ «ماأحسَنَ هذا النحو الذی نحوتَهُ» و به همین دلیل این علم را نحو نامیدند».(25)
این داستان را قفطی با اندکی تغییر در کتاب أنباه الرواة شرح میدهد.(26)
همچنین ابوالفرج اصفهانی داستان دیگری از چگونگی انتقال علم نحو از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به ابوالاسود نقل میکند که به دلیل طولانیشدن کلام از بیان آن بپرهیزیم.(27)
مؤلف کتاب گرانسنگ تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام با بیان اسناد بسیاری از ادبا و دانشمندان بزرگ جهان اسلام نقل میکند که همگی میپذیرند که امام علی(علیه السلام) پدیدآورنده علم نحو بوده است؛ از جمله:
ابنقتیبه دینوری متوفا به سال 276 در کتاب الشعر والشعراء میگوید: «ابوالاسود دوئلی از شعرا و تابعین و نحویین بهحساب میآید؛ زیرا او اولین کسی است که بعد از علیبن ابیطالب در علم نحو آثاری دارد».(28)
ابوحاتم سجستانی میگوید: «ابوالاسود در جاهلیت متولد شد و نحو را از علیبن ابیطالب فراگرفت».(29)
دکتر آذرنوش آذرتاش در مقالهای در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ذیل مدخل ابوالاسود دوئلی، نظریه وضع نحو از سوی ابوالاسود را مورد تشکیک قرار داده و دلایلی برای این ادعا اقامه میکند که عمده آن حول چند محور خلاصه میشود. نخست اینکه امکانپذیر نیست در فاصله هشتادساله بین ابوالاسود و سیبویه، دانش نحو بهکمال پختگی و آن درجه از وسعتی که در الکتاب منعکس شده است، رسیده باشد. دیگر آنکه انتساب این علم از طریق ابوالاسود به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چندان آسان نیست؛ زیرا پیامبران و امامان بر قدرت الهی به تمام علوم آگاه هستند؛ اما معهود ایشان نیست که علمی را ساخته و پرداخته کنند و به نسلهای بعدی بسپارند و در نهایت آنکه خاورشناسان مختلف به روایات درباره ابوالاسود به چشم افسانه نگریستهاند. تأکید این محقق بر روایاتی است که در فاصله قرن دوم تا قرن چهارم بهصورتهای متفاوت و با نقلهای گوناگون و متناقض درباره ابوالاسود آورده شده است. گرچه بررسی این مقاله خود مجالی دیگر میطلبد، در صورتی هم که ما آن را بپذیریم، باز هم نمیتوانیم از حجم عظیمی از گزارشهای تاریخی که در این زمینه آمده چشمپوشی کنیم. اگر این گزارشها در نوع کلمات و عبارات متفاوت هستند، محتوای همه آنها یکی است. از سویی فاصله بین ابوالاسود و سیبویه را دانشمندانی پر میکنند که هریک از بزرگان نحو بوده و در رشد و بالندگی این علم، تلاشهای شایستهای انجام دادهاند. اگرچه ساختن علوم بر عهده امامان نبود، اما نباید این نکته را فراموش کرد که اهلبیت پیامبر(علیهم السلام) ثقل کبیر هستند و برخود لازم میدانستهاند از قرآن، که ثقل اکبر است، در برابر خطرهایی همچون تحریف حفاظت کنند.
زبیدی (379ق) در کتاب طبقات النحویین تعدادی از دانشمندان، از ابوالاسود تا سیبویه را برمیشمارد: علم نحو بعد از ابوالاسود از طریق پنج تن از شاگردان وی ادامه یافت که عبارتاند از: نصربن عاصم، یحییبن یعمر، عنبسة الفیل، میمون أقرن و عبدالرحمنبن هرمز. وی در ادامه میگوید: «عبداللهبن ابیاسحاق حضرمی (117ق) نحو را از میمون أقرن فراگرفت و از طریق شاگردش ابوعمربن العلا (154ق) و پس از او خلیلبن احمد و أخفش کبیر، علم نحو در دورههای بعد به عالم بزرگ نحوی سیبویه شیرازی (180ق) منتهی شد».(30)
در خاتمه این قسمت باید گفت که منابع مستند تاریخی درباره انتقال علم نحو از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به ابوالاسود چنان فراوان است که جای هیچ شک و تردیدی در این زمینه باقی نمیگذارد و میتوان به مخالفان پاسخی مناسب داد. باید گفت ایجاد لحن یا بیم از تحریف قرآن در صدر اسلام به شکلگیری علم نحو انجامید، اگر چنین خطری در جامعه اسلامی در حال شکلگرفتن بوده، آیا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میتوانسته در مقابل این خطر سکوت کند؟
2. علم صرف
در تعریف علم صرف میگویند: «علم صرف که به آن تصریف نیز میگویند، علمی است که از ساختار کلمه و از دگرگونیهایی که در کلمات رخ میدهد، بحث میکند».(31) البته برخی بین صرف و تصریف اختلافی در نظر گرفته و گفتهاند: «تصریف بیشتر به جنبه عملی این دانش، یعنی ساخت ابنیه و اشتقاق کلمات مربوط است، درحالیکه صرف با طرح اصول کلی و قواعد اصلی و شناخت مفردات بیشتر رویکرد علمی دارد».(32)
با نگاهی به تاریخ علم صرف و نحو عربی، درمییابیم که این دو علم تا قرن دوم هجری کنار هم و بهعنوان یک علم مورد توجه دانشمندان ادبی قرار میگرفته است. ابنجنی (392ق) میگوید: «هیچ کتاب نحوی یافت نمیشود، جز آنکه تصریف در آن جای گرفته باشد».(33)
با مراجعه به کتابهای کهن صرف و نحو، صدق ادعای فوق بهخوبی قابل تأیید است. شاید بهترین تعبیر در علت ادغام و همراهی این دو علم از ابوعلی فارسی (307ق) باشد، آنجا که در تعریف علم نحو گفته است: «علمٌ بالمقاییس المستنبطة من استقراء الکلام»؛ (نحو عبارت است از دانش مقیاسهای برگرفته از استقرای کلام عرب).(34)
شریف رضی میگوید: «إنّ التصریف جزء من أجزاء النحو بلاخلاف..».(35)
از سیبویه هم نقل شده است که: «تصریف جزئی از صرف و صرف نیز یکی از اجزای علم نحو است».(36)
یکی از محققان معاصر میگوید: «از ابتدا علومی همچون صرف، نحو، فقه اللغه، اشتقاق و موضوعات بلاغی همراه هم و به صورت یک علم بودند و بعداً از هم جدا شدهاند».(37) البته ادغام این دو علم در تألیفات علما تراز اول آن، به دوگونه بوده است. در برخی کتابها همچون الکتاب سیبویه، آثار مبرد و زمخشری، مباحث صرفی بهصورت پراکنده و همراه نحو بیان میشد. در دسته دیگر از کتابها، بابهای صرف را بهصورت یکجا و کنار هم گردآوری میکردند. در کتابهای دسته دوم نیز ترتیب قرار گرفتن ابواب نحو و صرف متفاوت است؛ بهگونهای که در برخی، علم نحو قبل از صرف و در برخی دیگر بابهای صرف پیش از نحو آمده است.
پس مشخص شد که دو علم صرف و نحو، دستکم تا قرن دوم هجری بهصورت یک علم در هم تنیده بود، اما پرسش این است که چه کسی اولین بار این علم را بهصورت یک دانش مستقل مطرح کرد؟ بیشتر کتابهای تاریخی از شخصی به نام ابومسلم معاذ الهراء نام میبرند. وی یکی از نحویون قرن دوم هجری است که به اتفاق منابع مهم تاریخی، شیعهمذهب بوده و از امام صادق(علیه السلام) حدیث نقل کرده است.(38)
قنوجی در أبجد العلوم الهراء را از شاگردان ابوالاسود دوئلی میداند.(39)
سیوطی میگوید: «او نحوی مشهور است و اولین کسی است که علم تصریف را وضع کرد».(40)
شیخ مفید وی را از یاران و نزدیکان و شخص مورد اعتماد امام صادق(علیه السلام) میداند و میگوید: «او از فقهای پرهیزکار بوده است».(41) البته سخن قنوجی را با کمی تسامح میتوان پذیرفت؛ زیرا معاذ الهراء، از نظر زمانی فاصله طولانی با ابوالاسود دارد و با واسطه شاگرد وی بوده است. بدینگونه که او شاگرد عیسیبن عمر و عیسی شاگرد بکربن حبیب و بکر شاگرد ابوعمروبن العلا و وی شاگرد عبداللهبن ابیاسحاق حضرمی و ایشان شاگرد میمون أقرن و وی نیز شاگرد ابوالاسود دوئلی بوده است.
ذهبی(748ق)، کسایی عالم بزرگ نحوی را از شاگردان مسلم الهراء دانسته است.(42)
برخی نیز ابوعثمان مازنی (249ق) را که از شاگردان باواسطه سیبویه بوده، نخستین کسی میدانند که درباره علم صرف کتاب نوشته است.(43)
طنطاوی میگوید: «هو أول من ألّف کتاباً مستقلاً یختصّ بعلم الصرف»؛ (او اولین کسی است که کتابی مستقل در علم صرف نگاشت).(44)
درباره صحت روایات و گزارشهای تاریخی یادشده و اینکه چه کسی اولین واضع علم صرف بود و چه کسی اولین کتاب را در علم صرف نوشت، جای شکی نیست، اما بهراستی کدام شخصیت برای اولین بار پایهگذار قواعد این علم بوده است.
اگر یکبار دیگر مطالب گفته شده را با دیدی موشکافانه بررسی کنیم، به این نتیجه میرسیم که این علم در اصل خود با علم نحو یکی بوده است؛ همچنانکه یکی از نویسندگان معاصر میگوید: «الأصول والقواعد التی وُضِعت فی لغة العرب لسلامة اللسان وإجادة البیان مدونة فی علمی الصرف والنحو. فالصرف والنحو یشترکان فی الغرض والفائدة أعنی صیانة اللسان عن الخطأ فی البیان إلاّ أنّ البحث فی علم الصرف راجع إلی بنیة الکلمات وکیفیة إشتقاقها من أصل واحد وتحولها من صورة إلی صور أخری وفی علم النحو یرجع إلی کیفیة وقوع الکلمات فی سیاق الجملة والکلام وفی اختلاف آخرها من حیث الإعراب والبناء. فالبحث عن الکلمة فی الصرف یکون فی حال إفرادها والبحث فی النحو یکون فی حال ترکیبها».(45)
پس با استناد به سخن این محقق گرامی و بسیاری دیگر از دانشمندان علوم ادبی، این دو علم در اصل وضع با هم مشترک بودهاند و بعدها در قرن دوم مسلمبن معاذ الهراء، اصول این علم را از نحو مستقل کرد و ابوعثمان مازنی هم اولین کتاب را در این علم نوشت.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به ابوالاسود فرمودند: کلمه سه قسم است: اسم، فعل و حرف. اگر مراجعهای به تمام کتابهای صرف داشته باشیم، میبینیم همه آنها بدون ذکر منبع، این سخن حضرت را در ابتدای کتب خود آوردهاند.
زمخشری (538ق) میگوید: «الکلمة هی اللفظة الدالة علی معنی مفرد بالوضع وهی جنس تحته ثلاثة انواع: الإسم والفعل والحرف..».(46)
ابنمالک نحوی مشهور در ابتدای ألفیه خود برای ورود به بحث از سخن امام علی(علیه السلام) کمک میگیرد:
«کلامُنا لفظٌ مفیدٌ کإستَقِم و إسمٌ وفعلٌ ثمَّ حرفٌ الکَلِم».(47)
سیبویه در ابتدای کتاب ارزشمندش میگوید: «فالکلم: إسمٌ وفعلٌ وحرفٌ..».(48)
این همان سخن امام، خطاب به ابوالاسود است.
پس نتیجه بحث این است که علم نحو براساس گفتههای مختلف علمای ادب، در ابتدا از صرف جدا نبوده و اشارتهای امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در شکلگیری اولیه برخی قواعد آن دخالت داشته است. پس از ایشان ابوالاسود نیز با اینکه واضع نحو بود، در پایهگذاری قواعد نحو، به برخی قواعد علم صرف هم توجه داشت و در دورههای بعد، این علم از نحو جدا شد و آثار مستقلی در موضوع آن به نگارش درآمده است.
3. علم لغت
با توجه به اینکه علوم بشری به یکباره بهمرحله کمال نرسید و تکامل آن در دورههای مختلف صورت گرفت، علم لغت نیز از این مقوله مستثنا نیست. بیشک دانشمندان در دورههای گوناگون در شکوفایی این علم بسیار کوشیدهاند.
در تعریف علم لغت جملات مختلفی ارائه شده است: «علم لغت علمی است که از جواهر و مواد و هیئت مفردات بحث میکند».(49)
فیروزآبادی در تعریف آن میگوید: «علمی که در آن درباره مفردات الفاظ وضع شده از نظر دلالت مطابقی آنها بر معنایشان بحث میشود».(50)
راغب اصفهانی نیز در مقدمه کتاب مفردات ألفاظ القرآن میگوید: «نخستین دانش از دانشهای قرآنی که برای درک و فهم قرآن لازم مینماید، علم الفاظ است که بخشی از آن تحقیق در الفاظ و مفردات قرآنی است».(51)
سابقه این دانش به سالهای آغازین ظهور اسلام و عصر رسول گرامی اسلام بازمیگردد؛ زیرا طبق صریح آیات قرآن، آن حضرت موظف بودند کلام الهی را برای مردم تبیین کند و اختلاف و ابهام آنها را برطرف سازند: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».(52)
با آنکه صحابه آن حضرت با زبان وحی و معنای واژگان قرآن کاملاً آشنا بودند، اما گاهی در فهم پارهای از واژههای قرآن دچار مشکل میشدند؛ از جمله:
- همه صحابه در فهم کلمات و عبارات قرآن یکسان نبودند و سطح فهم و درک آنان متفاوت بود.
- وجود قبایل و لهجههای گوناگون و نامفهومبودن برخی کلمات بهدلیل بهکار نرفتن در قبایل گوناگون.
- رایجشدن لهجههای غیرفصیح بهدلیل مهاجرت برخی اقوام و قبایل عرب غیرفصیح و غیرعرب.
- وجود واژههای دیگر زبانها همچون رومی، سریانی، حبشی و عبری در قرآن.(53)
بدینترتیب، علم لغت در عرض علم نحو و برای پاسخ به مشکلات بیان شده، توسعه یافته و از همان ابتدا روایتگران اخبار، اشعار و امثال عرب را گردآوردند.
ازهری صاحب کتاب تهذیباللغة میگوید: «صحابه پیامبر به آموختن لغت نیازمند نبودند؛ زیرا آن حضرت برای آنها خلاصه قرآن و غوامض و متشابهات آن را بیان میکرد؛ ولی میان طبقه بعد از صحابه نیاز به فهم لغت قرآن فراوان بود».(54)
پس از رسول اکرم(صلی الله علیه واله وسلم)، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) قرآنشناسترین فرد میان کاتبان وحی و نزدیکان رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) بهشمار میآید.(55) ایشان برجستهترین و مشهورترین شخصیت مفسر در این دوره است که در تفسیر پیشگام است. امام علی(علیه السلام) برای نخستینبار به بعضی اصحاب خود فرمودند که بخشی از کلماتی که در قرآن مجید آمده، ممکن است در جاهای مختلف معانی متفاوت داشته باشند.(56)
در زمینه تاریخ علم لغت باید به دو نکته توجه کرد: نکته اول اینکه دانش لغتشناسی در وضع نخستین خود، با هدف شناخت و تبیین واژگان قرآنی آغاز شد؛ نکته دوم اینکه در ادامه روند تکامل این دانش، تمام الفاظ عرب از شعر و نثر موضوع این علم قرار گرفت. بنابراین، پرسش اساسی در زمینه مطالب یاد شده این است که چه کسی برای اولینبار شیوه شرح و تبیین واژگان قرآنی را بنا نهاد و در زمینه واژگان قرآنی کتاب نوشت و در زمینه تمام الفاظ عرب، کتاب نگاشت.
سیوطی میگوید: «در بحث اینکه چه کسی اولین مؤلف کتاب لغت بوده است، باید گفت: برخی معجمهای لغت، فقط الفاظ قرآنی را شرح دادهاند که از آنها به غریب القرآن یا مفردات القرآن تعبیر میشود و برخی به شرح و تفسیر تمام الفاظ عرب پرداختهاند». در زمینه غریب القرآن، اولین معجمنویس، ابانبن تغلب (141ق) از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) است که در زمینه غریب القرآن کتابی نگاشته، اما اولین معجمی که تمام لغات عرب را گردآوری کرده، کتاب العین خلیلبن احمد فراهیدی است.(57) مؤلف کتاب تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام میگوید: «هیچ شکی نیست که اولین کسی که در علم لغت کتاب نوشته، خلیلبن احمد است».(58) اما در زمینه اینکه چه کسی اولینبار پیشگام شرح و تفسیر واژههای قرآنی بوده است، اکثر قریب به اتفاق منابع تاریخی امام علی(علیه السلام) و برخی منابع، ابنعباس را نخستین شخص پس از پیامبر گرامی اسلام میدانند.
بیشک ابنعباس در شناخت معانی لغات قرآن چیرهدست بوده است، اما نیک میدانیم که ایشان در زمینه تفسیر قرآن و علوم مرتبط با آن، شاگرد مکتب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است و خود ابنعباس نیز بارها به این مطلب اشاره میکند.
از ابنعباس نقل است که میگوید: «آنچه را علی(علیه السلام) میگفت فرامیگرفتم، پس از آن در اندوختهها و آموختههای خود میاندیشیدم و درمییافتم که دانش من به قرآن در مقایسه با علی(علیه السلام) همچون برگهایی کوچک است در برابر دریایی عظیم».(59)
قاطبه علمای شیعه معتقدند ابنعباس از شاگردان امیرمؤمنان بوده و از ایشان کسب علم کرده است. شیخ عباس قمی در منتهی الآمال میگوید: «عبداللهبن عباس از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و محبین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و تلمیذ آن جناب است. ابنعباس در علم فقه و تفسیر و تأویل بلکه انساب و شعر امتیازی تمام داشت بهسبب تلمذ او بود بر امیرالمؤمنین».(60)
ابنابیالحدید از علمای اهلسنت در شرح خود بر نهجالبلاغه میگوید: «ابنعباس از شاگردان حضرت علی(علیه السلام) بوده و از آن حضرت کسب علم و معارف کرده است».(61)
ابناثیر گرچه در کتاب خود به لفظ شاگرد اشاره نمیکند، آشکارا میگوید که ابنعباس همواره همراه امیرمؤمنان(علیه السلام) بود و از ایشان روایت نقل کرده است.(62)
البته روشی که ابنعباس در توضیح واژگان داشته، کمی با روش استادش متفاوت بوده است. بدینگونه که او در شرح واژگان به اشعار شعرای عرب جاهلی استناد میکرد، اما روش امیرمؤمنان براساس شرح واژهها از طریق قرآن بود. این روشی است که امروزه از آن بهعنوان تفسیر قرآن به قرآن یاد میشود.
اگرچه از مباحث لغوی قرآن در قرن اول به دلیل منع کتابت حدیث و تغییر قرآن از سوی خلفا، آثار مکتوبی در دست نیست و برخی هم که به نگارش اقدام کردهاند، آثار آنان از بین رفته، مباحث مطرحشده در اینباره از سوی شاگردان صحابه و تابعین نقل شده و از قرن دوم به بعد در منابع مکتوب باقی مانده است.
در خاتمه این قسمت چند نمونه از شرح واژگانی که توسط امیرمؤمنان علی(علیه السلام) ارائه شده است بیان میشود:
- از ابوبکر پرسیدند: معنای آیه «فَاكِهَةً وَأَبًّا»(63) چیست؟ ابوبکر گفت: «چه کنم اگر درباره قرآن حرفی بزنم که نمیدانم. فاکهةً را که میدانیم چیست؛ ولی معنی کلمه أبّ را خدا بهتر میداند. وقتی خبر به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) رسید، فرمود: پناه بر خدا! چگونه ابوبکر نمیداند أبّ بهمعنای چراگاه است؟»(64)
- امام درباره اسم الله میفرماید: «المعبود الذی یألَهُ فیه الخلق و یولَهُ إلیه»؛ (معبودی است که مردم درباره او دچار تحیر و بهت هستند و به او پناه میبرند).(65)
- در این تفسیر امام با ریشهیابی اسم جلاله اللّه آن را به دو ریشه استناد میدهد؛ یعنی ألَهَ یألَهُ و دیگری وَلَهَ یُولَهُ.
- در روایتی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) برای واژه ضلال در قرآن کریم وجود معانی متعددی چون: نسیان، عدم اهتدا و راهیابی و عدم راهنمایی بیان شده است.(66)
- امام علی(علیه السلام) واژه کفر را برخلاف معنای اصطلاحی به بیزاری و برائت، معنا کردند.
از ایشان درباره آیه «ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ»(67) سؤال شد. در پاسخ فرمودند: «الکفر فی هذه الآیة البرائة» و برای آن شواهدی چون «کَفَرنَا بِکُم» آوردند؛ دلیل چنین تحلیلی از یک واژه و ارائه چنان معنای غیر رایجی این است که هیچیک از چنین معناهای لغوی و اصطلاحی، نمیتواند آیه را روشن سازد.(68)
طریحی، لغتشناس مشهور، ظاهراً با اقتباس از کلام امیرمؤمنان زیر واژه کفر نوشته است: «الکفر فی الکتاب الله علی خمسة أوجَه ... الخامسة كُفر البرائة وعلیه قوله تعالی «کَفَرنا بِکُم»».(69)
- امام علی(علیه السلام) در تبیین واژه رَسّ در آیه شریف «أَصْحَابَ الرَّسِّ...»(70) میفرماید: «أنّهم قومٌ یَعبدون شجرة الصنوبر وَرسّوا نبیّهم فی الأرض»؛ (آنها قومی بودند که درخت صنوبر را عبادت میکردند و پیامبر خودشان را تکذیب کردند).(71)
- حضرت علی(علیه السلام) در شرح واژه وَقر در آیه «فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا»(72) میفرماید: «هی السحاب تحمل مطر الوقر، والوقر: الحمل»؛ (مراد ابرهایی است که حامل باران هستند).(73)
- ایشان در شرح واژه لوّاحة در آیه شریف «لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَـرِ» میفرماید: «لَوّاحة: مُحرِقَةٌ»؛ (سوزاننده).(74)
- امام علی(علیه السلام) در تفسیر آیه «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا»(75) میفرماید: «إنما سمّیت الأرض أرضاً لأنّها تأرض ما فی بطنها: ای تأکل ما فیها».(76)
- امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) واژه یعصرون را در آیه «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ»(77) به یمطرون معنا کرده؛(78) یعنی باران بر ایشان میبارد و در این شرح به آیه «وَأَنْزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا»(79) استناد نموده است.
- حضرت امیر(علیه السلام) در تفسیر آیه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»، کلمه عدل را انصاف و احسان معنا کردهاند.(80)
4. علوم بلاغت
علوم بلاغی شامل سه علم معانی، بیان و بدیع است که در تعریف هریک از آنها گفته شده است:
«علم معانی عبارتند از شناخت اصول و قواعدی که با رعایت آن، سخن مطابق با مقتضای حال و موافق با انگیزه گوینده میگردد».(81)
«علم بیان، علمی است که بهوسیله آن میتوان یک معنی واحد را به راههای مختلف ایراد کرد. بر وجهی که بعضی از آن راهها در دلالت بر معنی از بعضی دیگر واضحتر باشند».(82)
«علم بدیع از علوم بلاغی شمرده میشود. این علم از وجوه و مزایایی بحث میکند که کاربرد آنها تنها بر حسن و زیبایی کلام میافزاید و نقشی در فهم معنا ندارد».(83)
قوم عرب در دوره جاهلیت با زیباییهای بلاغی کلام آشنا بودند و از این تکنیکها در کلام منظوم و منثور خود بهره میبردند؛ اما آنچه باعث شد این زیبایی کلامی شکوفا شود، ظهور اسلام و نزول کتاب قرآن بود که اعراب از زیبایی و نظم مسحورکنندهاش شگفتزده شدند. خطبا، شعرا و ادبا با تمسک به شیوههای قرآن، آثار مهمی از خود برجای نهادند.
در این میان، نقش امام علی(علیه السلام) بهعنوان شخصیتی که پس از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) عالمترین فرد به علوم دینی بود، قابلتوجه است. گرچه علوم سهگانه بلاغی در دورههای بعد بهوسیله دانشمندان و ادبای بزرگی همچون ابوعبیده، جاحظ، ابنقتیبه، ابنمعتز و قدامةبن جعفر شکل گرفتند، نباید از نظر دور بداریم که بنای این افراد در تهیه و تنظیم اصول این علوم بر مبنای سخنان و کلام گذشتگان بود و دوران طلایی صدر اسلام و حیات رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) و پس از ایشان امام علی(علیه السلام) بهترین منبع برای آنها بهشمار میآمده است. باید گفت که جهتگیری دانشمندان در نگاه به مسائل بلاغی در دورههای بعد به دو شاخه تقسیم شد؛ شاخه اول تمام تلاش خود را صرف اعجاز بلاغی قرآن کردند و گروه دوم بهصورت عمومی کلام عرب را معیار این علم قرار دادند و هر گروه، کتابهایی در این زمینه نگاشتند.
آنچه امروزه معیار و مبنای ما درباره بلاغت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است، سخنانی است که از ایشان باقی مانده و مرحوم سید رضی تعدادی از این سخنان را در کتاب شریف نهجالبلاغه گردآوری کرده است.
سید رضی در مقدمه زیبای خود بر نهجالبلاغه میگوید: «کان امیرالمؤمنین مَشرع الفصاحة وموردها ومنشأ البلاغة ومَولدها ومنه ظهر مکنونها وعَنه اُخذت قوانینها وعلی أمثلتِهِ حذا کلُّ قائلٍ خطیبٍ وبکلامه استعان کلّ واعظ وبلیغ...»؛ (امیرالمؤمنین سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشکار گشت و قوانین و دستورات آن از وی گرفته شده، بر شیوه او، هر خطیب توانایی راه یافت و به گفتار او هر خطیب توانایی یاری جست).(84)
ابنابیالحدید معتزلی از علمای اهلسنت و شارح نهجالبلاغه در قسمتهای مختلف از شرح خود بر این کتاب شریف، شگفتی خود را از فصاحت و بلاغت امیر سپاه سخن اظهار میکند و در جایجای این شرح مفصل، از مقام معنوی امام و ارزش هنری و بلاغی سخنان او ستایش میکند. او میگوید: «اما فصاحت، پس او امام فصیحان و سید بلیغان است و کلام ایشان پایینتر از سخن خالق و بالاتر از سخن مخلوق است».(85)
وی در حاشیه نامه 35 امام، خطاب به عبداللهبن عباس، پس از کشتهشدن محمدبن ابیبکر که با این جمله شروع میشود: «أمّا بَعدُ فإنّ مصرَ قد اُفتُتِحَت ومحمدبن أبیبکر رحِمَهُ الله قد إستُشهِدَ..» میگوید:
بنگر که چگونه فصاحت زمام امر خویش را در اختیار این مرد نهاده است و از واژههای منصوبی که یکی پس از دیگری ردیف شدهاند، تعجب کن که چگونه مانند موم، سهل و روان در کف اویند و بیهیچ تکلفی از آغاز تا انجام سخن میجوشند و غیر از او هر فصیح دیگری اگر دست به کارنامه یا خطبهای گردد، فواصل و قراین آن، گاه مرفوع شوند و گاه منصوب و اگر قصد تغییر در اعراب یکی رود بیتکلف و بیمحابا خود را مینمایاند و این فن در علم بیان یکی از مظاهر اعجاز قرآن است که عبدالقاهر آن را ذکر کرده است.(86)
وی در حاشیه خطبه 90 که قسمتی از آن در توصیف فرشتگان است، میگوید: «چون این کلام ربانی و این الفاظ قدسی درآمد، فصاحت عرب باطل گشت و اینجا جای آن مثل معروف است که گفتهاند: «إذا جاء نهر الله، بطل نهر معقل»، آری نسبت کلام فصیحان عرب با این خطبه امام، نسبت خاک است با طلای خالص».(87)
ابنابیالحدید در حاشیه همان خطبه معروف به خطبة الأشباح، معتقد است صنایع بدیعی در کلام امام علی(علیه السلام) ظهوریافته و قبل از ایشان کاربرد این صنایع کم بوده است. وی میگوید: «علی(علیه السلام) در باب صنایع بدیع بینظیر است؛ چرا که این فن در کلمات پیشینیان قبل از او جز در الفاظ اندک و بدون قصد بدیع یافت نمیشود». آنگاه که علمای بلاغت در خلال اشعار امرؤالقیس یکی دو بیت را حاوی استعاره یافتند، مانند بیت زیر در وصف شب:
فَقُلتُ لَهُ لمّا تَمَطّی بصُلبه وَ أردَفَ أعجازاً وناء بكَلكَل
یا در بیت زیر:
وَ إن یكُ قَد ساءتك مِنّی خلیقةً فَسُلّی ثیابی من ثیابِكَ تَنسُلِ
علمای بلاغت نظیر آن را در اشعار جاهلی نیافتند و او را امام و رئیس شاعران نامیدند و بدان حکم کردند، درحالیکه این فصل از کلام امام(علیه السلام) بدان حد مشتمل بر استعارههای عجیب و دیگر ابواب بدیع است که اگر این تعداد استعاره و صنعت در دیوان شاعر یا خطیب پرسخنی یافت میشد، او را بر همگان مقدم میداشتند.(88)
او در قسمت دیگری از شرحش میگوید:
شکی نیست در اینکه علی(علیه السلام) پس از خدا و رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) فصیحترین ناطق در زبان عربی بود و علت آن است که فضیلت خطیب و نویسنده در سخنوری و کتابت بر پایه دو چیز است: مفرد الفاظ و نحوه ترکیب آنها. مفردات باید سهل و سلیس و از تقیید و ناهنجاری در امان باشد و کلام امام(علیه السلام)چنین بود، اما ظرافت ترکیبات، مربوط به مفاهیم نیکو و سرعت تبیین آن بر اذهان مردم و اشتمال آن بر صفاتی است که به اعتبار آنها کلامی بر سخن دیگر تفضیل مییابد. مجموعه صفات مندرج در علم بدیع چنین است: مقابله، مطابقه، حسن تقسیم، رد العجز علی الصدر، ترصیع، توشیح و مماثله و بیشک مجموعه این ویژگیها در جایجای سخن آن حضرت پراکنده است؛ تا بدان حد که جودت مفردات و حسن تراکیب در کلام هیچکس به پای او نمیرسد. آن زمان که او متعمداً دقت خویش را در نظم آنها بهکار میبرد از او شگفتیها سر میزد، بدان حد که باید علی(علیه السلام) را در تمام این فنون پیشتاز و امام مردم دانست؛ چون حضرت مبتکر آن فنون بود و قبل از او کسی بدان راه نبرد.(89)
در این سخن ابنابیالحدید بهخوبی هویداست که وی امام را واضع و مبتکر بسیاری از فنون بلاغت میداند و معتقد است پیش از آن حضرت کسی در این فنون هنرنمایی نکرده است.
راوندی از علمای بزرگ قرن ششم میگوید: «در گذشته، خطبه اول نهجالبلاغه را بهصورت مفصل شرح نمودم و در این خطبه تمام آنچه را در علوم دیگر وجود دارد، یافتم و این کلام نزد اهل تحقیق و نظر پایینتر از کلام خدا و رسول(صلی الله علیه واله وسلم) و بالاتر از کلام بشر است».(90)
مسعودی که تقریباً صدسال پیش از سید رضی میزیسته، در جلد دوم مروج الذهب با عنوان «فی ذِکر لُمَع فی کلامه وأخباره وزهده» میگوید: «آنچه مردم از خطابههای علی(علیه السلام) در مقامات مختلف حفظ کردهاند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندی است که علی(علیه السلام) آن خطابهها را بدون یادداشت و پیشنویس انشا میکرد و مردم هم الفاظ آن را میگرفتند و عملاً از آن بهرهمند میشدند».(91)
جاحظ از بزرگترین ادبا و نوابغ عرب است و در اوایل قرن سوم هجری میزیسته در کتاب مشهور خود البیان و التبیین که در کنار سه کتاب أدب الکاتب، الکامل و النوادر ارکان چهارگانه ادب عربی بهشمار میآیند، کلماتی از امیرمؤمنان نقل کرده و به ستایش آن حضرت پرداخته است؛ از جمله هنگامی که در جلد اول کتاب خود به یکی از کلمات قصار آن حضرت، یعنی جمله «قیمةُ کلّ إمرءٍ ما یُحسِنُهُ» رسید، میگوید: «اگر در تمام این کتاب جز این جمله نبود، کافی بود، بلکه بالاتر از حد کفایت؛ زیرا بهترین سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار بسیاری بینیاز کند و موضوعش ظاهر و آشکار باشد».(92)
نویسنده کتاب الطراز در کتاب خود پس از نقل جملاتی از جاحظ که چگونه در برابر سخن امام شگفتزده شده است، میگوید: «به انصاف جاحظ در این گفتارش نگاه کن و این دلیلی ندارد جز اینکه بلاغت سخنان علی(علیه السلام) پرده گوش را تکان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حیران ساخته، هنگامی که جاحظ با آن ید بیضایی که در بلاغت دارد چنین باشد، تکلیف دیگران روشن است».(93)
دکتر عبدالمنعم خفاجی مینویسد: «امیرمؤمنان علی(علیه السلام) سرچشمه فصاحت و بلاغت بود. اسرار بلاغت از او پدیدار گشت و قانونمندی خویش را از او گرفت؛ به همین دلیل، آنگاه که لب به سخن گشود. پس از پیامبر سخنورترین فرد عرب بود و آنگاه که قلم بهدست گرفت، بلیغترین مردم و راستگوترین آنان در توصیف حقایق و قویترین ایشان در بهکارگیری امثال بود».(94)
جرج جرداق، نویسنده شهیر مسیحی، در کتاب ارزشمندش الإمام علی صوت العدالة الإنسانیة میگوید: «شرط اساسی بلاغت که توافق و تطابق سخن با مقتضای حال است آنچنانکه نزد علیبن ابیطالب(علیه السلام) جمع و کامل بود، نزد هیچ ادیب و گوینده عربی وجود نداشت، درواقع انشای علیبن ابیطالب(علیه السلام) پس از قرآن، عالیترین نمونه این بلاغت است».(95)
بانگاهی به سخنان حضرت درمییابیم استفاده ایشان از فنون مختلف بلاغی همچون تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه، جناس، سجع و بسیاری دیگر از این فنون تا آن زمان بیسابقه بوده است و ایشان در این موضوع بدونشک پیشتاز هستند.
جملات دانشمندان بزرگ در زمینه فصاحت و بلاغت امام بسیار زیاد است و از حوصله این نوشتار خارج است. هر انسان منصف با نگاهی گذرا به مطالبی که از زبان دانشمندان نقل شد، درمییابد که امام علی(علیه السلام) بسیاری از فنونی را که بعداً دانشمندان و واضعان علوم بلاغی در کتابهایشان ذکر کردهاند، در کلام خود به کرات بهکار برده و سخن ایشان معیار بلاغت در سنوات و قرون بعد بوده است.
د) نقش امام علی(علیه السلام) در پیدایش دیگر علوم ادبی
1. نقد ادبی
نقد ادبی شاخهای از علوم ادبی است که تعاریف گوناگونی برای آن ارائه شده است و در مجموع وظیفه آن را شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن بهنحوی که نیک و بد آن معلوم شود میدانند. برخی نیز آن را قیمتگذاری و داوری درباره آثار ادبی از بعد هنری با در نظرگرفتن شیوههای پژوهش و تحقیق تعریف کردهاند.(96)
به عبارت سادهتر، نقد ادبی همان بررسی آثار ادبی و داوری درباره زشتی و زیبایی آن است. نقد هموار همراه بشر بوده و او همیشه خود، دیگران و محیط پیرامونش را نقد میکرده است. همچنین از آن هنگام که موفق به خلق آثار هنری و ادبی شد، نقد به موازات آن رونق گرفت. در ادبیات عرب، سابقه نقد آثار ادبی به دوره جاهلیت بازمیگردد. وجود بازارهای معروفی مانند عکاظ که هم بازار اقتصادی بود و هم مجمعی برای همایش شعرا، نقد را بین عرب جاری ساخت. نقل است که در بازار عکاظ، خیمهای برای نابغه ذبیانی، شاعر نامدار جاهلی، برپا میداشتند و او به داوری و حکمیت در جمع شاعران مینشست.
میان شاعران عرب در دوره جاهلی، عدهای عبیدالشعر لقب گرفته بودند. به این دلیل که دیگران آنها را اسیر و بنده شعر خویش بهحساب میآوردند؛ زیرا آنها بارها و بارها قصیده خویش را میخواندند و تصحیح میکردند تا قصیده به شکل نهایی و مورد دلخواه آنها میرسید. زهیربن ابیسلمی، شاعر جاهلی و صاحب معلقه مشهور، یکی از این شاعران است که او را صاحب الحولیّات مینامیدند؛ یعنی صاحب قصیدههای یکساله.(97)
با وجود اینکه در دوره جاهلی، توجه فراوانی به شعر وجود داشت، اما نقد شعر در این دوره روش مشخصی در تحلیل نداشت و مبتنی بر ذوق فرد ناقد بود. چنین نقدی که بر مبنای سلیقه فطری و ذوق عامی بود باعث شده است محققان نقد این مرحله را نقد فطری بنامند. همچنین نقد در این دوره، جزئی بود و اگر ناقد تحت تأثیر شرایط محیط، زمان و... قرار میگرفت، ممکن بود داوریاش دچار تغییر شود. همین مسئله سبب شده است که گاه شاعری را بهخاطر یک بیت شعر، اشعر الشعرا بشناسند.(98)
با ظهور اسلام در ابتدا وقفهای در شعر و شاعری ایجاد شد. این امر به دو دلیل بود: اول آنکه قرآن کریم با بیان دلنشین خود، روح و فکر مخاطبان و از جمله شاعران را شیفته و مجذوب خویش ساخت و دوم اینکه قرآن شاعران را سخت مذمت میکرد.(99) اما تشویقهای پیامبر از برخی شاعران مبنی بر استفاده از این سلاح برای مبارزه با دشمنان اسلام دوباره سبب گرمی بازار شعر شد.
امام علی(علیه السلام) در زمینه نقد ادبی هم مانند دیگر علوم ادبی نبوغ و نوآوری خود را به نمایش میگذارد و شیوهای از نقد را ارائه میدهد که تا آن زمان سابقه نداشته است. در حکمت 455 نهجالبلاغه آمده است، از امام علی(علیه السلام) پرسیدند: «شاعرترین شاعر عرب کیست؟» ایشان جواب دادند: «إنّ القوم لَم یَجروا فی حلبةٍ تعرف الغایة عند قصبتها»؛ (این شاعران در یک میدان اسب نتاختهاند تا معلوم شود کدامیک گوی سبقت ربودهاند)، آنگاه فرمودند: «فإن کان ولابد فالملك الضلیل»؛ (اگر ناچار باید اظهارنظری کرد، باید گفت که آن پادشاه سرگردان (امرؤالقیس) بر دیگران مقدم است).(100)
ابنابیالحدید در شرح نهجالبلاغه در حاشیه این حکمت، داستانی با سند نقل مینماید و میگوید: «امام(علیه السلام) در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت میکرد و به آنها گوشت میخورانید، اما خود از غذای آنها نمیخورد، پس از صرف شام برای آنها خطابه میخواند و موعظه میکرد. یک شب حاضران درحالیکه مشغول صرف غذا بودند، درباره شاعران گذشته به بحث پرداختند. امام علی(علیه السلام) پس از صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود: «ملاک کار شما دین است. مایه حفظ و نگهداری شما تقواست. ادب زیور شماست و حلم حصار آبروی شماست». آنگاه رو به ابوالاسود دوئلی کرد و گفت: بگو ببینم عقیده تو درباره شاعرترین شاعران چیست؟ ابوالاسود شعری از ابودؤاد ایادی خواند و گفت: به عقیده من این شخص از همه شاعرتر است. امام(علیه السلام) فرمود: اشتباه کردهای چنین نیست. مردم که دیدند علی درباره موضوعی که قبلاً مورد بحث آنها بود اظهار علاقه میکند، یکصدا فریاد کردند: شما نظر بدهید یا امیرالمؤمنین، شما بفرمایید که تواناترین شاعران کیست؟ امام(علیه السلام) فرمودند: قضاوت درباره این موضوع صحیح نیست؛ زیرا در مسابقه شعری ممکن بود درباره آنها داوری و برنده را معرفی کنیم، اما باید بگوییم آن کس که نه تحتتأثیر میل شخصی و نه تحت بیم و ترس، بلکه صرفاً تحتتأثیر قوه خیال و ذوق شعری سروده، بر دیگران مقدم است. گفتند: یا امیرالمؤمنین! آن کیست؟ فرمود: پادشاه تبهکار، امرؤالقیس.(101)
ابنرشیق قیروانی نیز این داستان را بدینگونه نقل میکند: «حکایتی نقل شده که امام علی(علیه السلام) فرمود: اگر شاعران متقدم در یک زمان جمع شوند و برایشان پرچمی نصب کنیم، پس همگی حرکت کنند، میدانید چه کسی پیش از همه آنهاست؟ کسی که نه برای هوی و هوس و نه برای ترس شعر گوید. گفته شد: او کیست؟ فرمود: كِندی. گفته شد: برای چه؟ فرمود: زیرا من او را بهترین آنها از نظر سخنان کمیاب و قدیمیترین آنها از نظر سبقت دیدم».(102)
امام(علیه السلام) برای نقد علمی و صحیح که بر چهارچوب موازین تحلیلی باشد، چند شرط ذکر میکند؛ اول اینکه برای مقایسه بین شعرا باید آنها در یک زمان واحد زندگی کنند و این بدان معناست که شرایط زمان بر موضوعات شعر تأثیر میگذارد؛ دوم اینکه برای مقایسه باید شاعران در یک موضوع واحد شعر سروده باشند و سومین شرط این است که شاعر در فضایی آزاد و دور از هوی و هوس و ترس شعر بسراید.
عقاد درباره نقد امام علی(علیه السلام) میگوید: «إن نقد علیّ علی الشعراء کان نقدُ علیمٍ بصیر، یَعرف اختلاف مذاهب القول، واختلاف وجوه المقابلة والتفضیل علی حسب المذاهب».(103)
و بدینگونه توسط امام علی(علیه السلام) نقد عربی از حالت احساسی و ذوقی قبل از اسلام به نقدی تحلیلی تبدیل شد.
2. شعر
با وجود اینکه اشعاری به امام(علیه السلام) منسوب است، دو دیدگاه از سوی صاحبنظران درباره آن مطرح شده است؛ عدهای همچون ابوعثمان مازنی، زمخشری، فیروزآبادی، صحت آن را نمیپذیرند و معتقدند اشعار کمی از امام باقیمانده است و گروه دیگری همچون شعبی، ابنعبد ربّه، قلقشندی و سبط ابنجوزی شعرهای بسیاری به حضرت نسبت دادهاند. این اشعار در بحرهای مختلفی همچون بحر طویل، کامل، رجز، بسیط و وافر سروده شدهاند.
بنابر نقل طبرسی، شعبی میگوید: «کان ابوبکر یقول الشعر وکان عُمَر یقول الشعر وإن علیاً أشعر من الثلاثة»؛ (ابوبکر شعر میگفت، عمر شعر میگفت و علی شعر میسرود و از این سه نفر علی از همه شاعرتر بود).(104)
نکتهای که برخی محققان در زمینه این اشعار متذکر شدهاند، استفاده امام از بحر متدارک در برخی اشعار این دیوان است. این محققان معتقدند بحر متدارک در دوره جاهلی استفاده نمیشده است و حتی در دوره اسلامی و اموی هم شعرا با این بحر آشنا نبودهاند و اولین بار در دوره عباسی توسط خلیلبن احمد فراهیدی و ابوالعتاهیه استفاده شده است.
یکی از محققان معاصر معتقد است که این بحر از شعر امام علی(علیه السلام) بر اثر آهنگ ناقوس کلیسا به وجود آمده است. وی داستان را اینگونه بیان میکند که امام(علیه السلام) در مسیری به کلیسایی میرسد که ناقوس آن نواخته میشد. به جابربن عبدالله میفرماید: میدانی این ناقوس چه میگوید؟ جابر میگوید: خدا و رسولش بهتر میدانند. امام فرمود: این ناقوس میگوید:
حقّاً حقّاً حقّاً حقّاً صِدقاً صِدقاً صِدقاً صِدقاً
إنّ الدنیا قَد غَرّتنا واستهوتنا واستلهتنا
لَسنا نَدری ما قَدّمنا إلاّ أنّا قد فرّطنا
یا ابنالدنیا مهلاً مهلاً زن ما یأتی وزناً وزناً
ابوالعلا معری در رساله الصاهل و الشاجح این داستان را اینگونه نقل میکند که ابیمالک اشجعی میگوید: همراه امام علی(علیه السلام) از صفین بازمیگشتیم. در حیره گذرمان به کلیسایی افتاد که صدای ناقوسش بلند بود. حضرت فرمود: این ناقوس چه میگوید؟ گفتیم: نظر شما چیست ای امیرمؤمنان؟ فرمود: میگوید:
إنّ الدنیا قَد أغوتنا واستغوتنا واستهوتنا
لسنا ندری ما قَدّمنا فیها اِلاّ لو قد مُتنا
تفنی الدنیا قرناً قرناً یا ابنالدنیا مهلاً مهلاً
3. انشا و کتابت
در تعریف علم انشا و کتابت گفته شده است: «علمی است که بهوسیله آن چگونگی استنباط معانی و کاربرد این معانی بههمراه الفاظ متناسب که مناسب با مقتضای حال و مقام مخاطب باشد، شناخته میشود و این علم از همه علوم ادبی کمک میگیرد».(105)
کتابت و انشا از صدر اسلام آغاز شد، اما در دورههای بعد به یکی از علوم و فنون ادبی با چهارچوبهای مشخص تبدیل گردید و کسی که بیشترین سهم را در ایجاد قوانین و قواعد آن به عهده داشته، عبدالحمید کاتب (132ق) نویسنده مروانبن محمد آخرین خلیفه اموی است تا جایی که گفته شده است: «بُدئت الکتابة بعبد الحمید وخُتَمت بابن العمید».(106)
وی سخنی دارد که ابنابیالحدید آن را در شرح نهجالبلاغه ذکر میکند: «عبدالحمید گفته است: هفتاد خطبه از خطبههای علی را حفظ کردم و پس از آن ذهنم جوشید که جوشید».(107)
علی الجندی نقل میکند که از عبدالحمید کاتب پرسیدند: چه چیزی تو را به این پایه بلاغت میرساند؟ گفت: «حفظ کلام أصلع»؛ از بر کردن سخنان علی(علیه السلام).(108)
این سخن عبدالحمید در حالی است که او از کاتبان و ملازمان خلیفه اموی مروانبن محمد بوده و ظاهراً با امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میانه خوبی نداشته است؛ همچنین باید توجه داشته باشیم این سخن در دوره خفقان و سرکوب شیعیان گفته شده و سیاست بنیامیه آشکارا محو فضایل اهلبیت عصمت(علیهم السلام) بود، پس سخن عبدالحمید از روی تعصب مذهبی نیست و اعترافی بسیار آشکار است که عبدالحمید اسلوب و روش منحصر به فرد خود را از امام علی(علیه السلام) گرفته است.
عبدالرحیم ابننباته که ضربالمثل خطبای عرب است، اعتراف میکند سرمایه فکری و ذوقی خود را از علی(علیه السلام) گرفته است. وی میگوید: «صد فصل از سخنان علی(علیه السلام) را حفظ کردم و بهخاطر سپردم و آن برای من گنجی پایانناپذیر بود».(109)
4. خطابه
خطابه نیز یکی از فنون ادبی بود که از پیش از اسلام نزد عرب جایگاه ویژهای داشت. با طلوع اسلام در شبهجزیره عربستان، خطابه بهعنوان یکی از اصلیترین فنون ادبی مورد عنایت مسلمین قرار گرفت؛ زیرا دعوت به دین امر به معروف و نهی از منکر، بیان احکام دینی و تبیین اتفاقات سیاسی و اجتماعی، همگی دلایلی بود که به رشد و بالندگی این فن ادبی کمک میکرد.
در این میان، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) خود مشهورترین خطیب بود که فصاحتش از زبان وحی سرچشمه میگرفت.
بعد از پیامبر، کسی را فصیحتر و خطیبتر از علی(علیه السلام) نمیشناسیم.
احمد حسن الزیّات میگوید: «ولایَعلَمُ بعد رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) فیمن سَلَف وخلف أفصح من علی(علیه السلام) فی المنطق ولا أبلّ ریقاً فی الخطابة»؛(110) (پس از رسول خدا کسی را فصیحتر از علی در سخن گفتن و خطابه بین گذشتگان و آیندگان نمیشناسیم).
جرج جرداق میگوید:
خطبا و گویندگان عرب بسیار بودهاند و فن خطابه یکی از هنرهای ادبی آنان بوده است که در دوران جاهلیت و در عصر اسلامی، بهویژه زمان پیامبر و خلفای راشدین بهدلیل نیاز همیشگی رونق داشته است؛ بیهیچ تردیدی، بزرگترین خطیب دوران نبوت خود پیامبر بود؛ ولی در دوره خلافت راشدین و همه قرونی که پس از آن آمده، بهطور کلی، هیچکس در این زمینه و با این سبک و روش به پایه و مقام علیبن ابیطالب نرسیده است.(111)
شیخ محمد عبده در مقدمهای که بر نهجالبلاغه نگاشته، میگوید: «إن للبلاغة دولةً وللفصاحة صولةً...تا آنجا که میگوید: وأنّ مدبّرَ تلك الدولة وبأسل تلك الصولة هو حامل لوائها الغالب، امیرالمؤمنین علیُّبن ابیطالب».(112)
اوج هنرنمایی حضرت در خطبههایی است که از ایشان در کتاب شریف نهجالبلاغه روایت شد و این خطبهها تعجب دانشمندان بزرگ علوم ادبی را برانگیخته است. درباره حدیث شقشقیّه، که برخی همچون سیدرضی آن را خطبه میدانند و برخی دیگر همچون شیخ صدوق مطابق طریقی که در علل الشرایع و معانی الأخبار بیان کرده، آن را گفتوگویی بین امام و ابنعباس میدانند،(113) چنین میآوردند که ابنعباس که خود استاد سخن بود. ازسخنان حضرت حیرتزده شد و از حضرت خواست که سخن را ادامه دهد. حضرت در پاسخ فرمودند: «هیهات تلك شقشقةٌ هدرت ثُمّ قَرّت»؛(114)این آتشی بود که از دل زبانه کشید و سپس خاموش شد. ابنعباس میگوید: به خدا سوگند! من هیچگاه بر مبحثی همچون این سخن تأسف نخوردم که علی(علیه السلام) آن را تا آنجا که میخواست برسد، ولی ادامه نداد.
خطبههای امام علی(علیه السلام) بعد از ایشان، مورد توجه خطبا و گویندگان قرار گرفت و آنها از شیوههای حضرت در سخنانشان تا امروز استفادههای فراوانی کردهاند.
نتیجهگیری
نزول قرآن مهمترین نقش را در پیدایش علوم ادبی داشته است. این علوم در ابتدا درباره قرآن بهوجود آمدند و هدف آنها صیانت از قرآن بود، اما در دورههای بعد، دامنه آنها به کلام عرب گسترش پیدا کرد. در این زمینه نقش امام علی(علیه السلام) در پیدایش این علوم و تأثیر بر آنها انکارنشدنی است. ایشان با اشاره به شاگردشان ابوالاسود دوئلی، زمینه پیدایش این علوم را فراهم آوردند و با توجه به مطالبی که در متن مقاله آمده، علوم ادبی در ابتدا از هم جدا نبود. این علوم که شامل صرف، لغت، بلاغت و... هستند، به همراه نحو عربی از سرچشمه علم علی(علیه السلام) جوشیدهاند و در برخی علوم، نوآوریهایی از حضرت دیده شد که تا زمان ایشان بینظیر بوده است.
با بررسیهایی که انجام شد این نتایج بهدست آمد:
1. علم نحو بهدستور امام علی(علیه السلام) ایجاد شد. علم صرف هم با توجه به اینکه در ابتدای شکلگیری با علم نحو همراه بوده، با اشارتهای آن حضرت شکل گرفت.
2. در زمینه علم لغت شیوهای که امام ارائه میدهند بینظیر است. ابنعباس بهعنوان پدر فقه اللغة العربی شاگرد امام بود و اصول و قواعد تفسیر و لغتشناسی را از آن حضرت فراگرفت و بعدها به دیگران ارائه داد. البته در شیوه امام علی(علیه السلام) و ابنعباس، تفاوتهایی وجود دارد. گرچه شیوه امام و ابنعباس و دیگر بزرگان در ابتدا توضیح واژگان قرآنی بود، ولی همین شیوه در دورههای بعد برای لغتشناسان بزرگ، الگویی میشود که حاصل آن شکلگیری علم لغت است.
3. در زمینه علوم بلاغت هم به اعتراف بزرگان و دانشمندان این علوم با وجود اینکه این فنون در شعر و نثر جاهلی وجود داشته، امام علی(علیه السلام) شیوه استفاده از آن را تغییر داد و با نوآوریهای منحصربهفرد خود، استفاده از این تکنیکها را در کلام نهادینه کرد؛ بهگونهای که مثلاً درباره بهکاربردن محسنات بدیعی، آن حضرت از شیوههایی استفاده میکند که بنابر اعتراف دانشمندان تا آن زمان بینظیر بوده است. دیگر متون بلاغی همچون تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه در سخن آن حضرت منحصربهفرد است.
4. ایشان نقد احساسی و مبتنی بر ذوق دوره جاهلی را که بدون چهارچوب خاصی بود، به نقدی تحلیلی و مبتنی بر وحدت موضوع و وحدت زمان تبدیل کرد.
5. در زمینه شعر در دیوان حضرت نوآوریهای عروضی به چشم میخورد که نمونه آن در دوره جاهلی وجود نداشته است و یکی از این مصادیق طبق نظر برخی محققان، ابداع وزن عروضی در بحر متدارک توسط ایشان است.
6. آن حضرت تأثیر بهسزایی در ایجاد سبک انشاء در زبان عربی داشته است. این نکته را از نامههای آن حضرت و اعتراف واضعان سبک انشاء همچون عبدالحمید کاتب میتوان دریافت.
7. خطبههای امام(علیه السلام) در تاریخ ادب عربی بینظیر است و خطابه در این زبان مدیون سخنهای ایشان است.(115)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.