پاسخ اجمالی:
مسيحيان پنداشتهاند كه حتماً مسيح به دار آويخته و كشته شده است؛ اما حقيقت همان است كه قرآن به صراحت فرموده است: «و حال آن كه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ليكن امر بر آنان مشتبه شد؛ و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شك شدهاند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروى مى كنند، و يقيناً او را نكشتند؛ بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برد»... .
پاسخ تفصیلی:
به صليب كشيده شدن حضرت عيسی(علیه السلام)
داستان به صليب كشيدن مسيح(عليه السلام) و زمينههاى آن در انجيلها با تفاوتهاى بسيار نقل شده است. حتّى در جزئيات نيز هر يك به گونه اى ثبت كرده اند. و از آنجا كه نويسندگان اين انجيلها را مسيحيان، الهام شده و دور از خطا مى دانند، بنابراين مى بايست در مورد چنين مسأله مهمّى هم نوا و همگون باشند و اختلافى نداشته باشند؛ زيرا گزارشهاى مختلف و ناهمساز از يك جريان سلب اطمينان مى كند و خبر از امين نبودن گزارشگر مى دهد. بنابراين مجالى براى باور و تصديق باقى نمى گذارد.
استاد نجّار به تفصيل در اين باره سخن گفته و نقاط تضادّ و اختلاف اناجيل در داستان صليب را روشن كرده و افزوده است: «اناجيل چهارگانه در هيچ مسأله اى به اندازه مسأله صليب و كشتن عيسى اختلاف ندارند».(1) او همچنين مى گويد: «با كمترين توجه به دست مى آيد كه عبارات انجيلهاى چهارگانه مختلف است و گزارش آنها در چنين مسأله مهمّى كه مدّعاى مسيحيان و بنياد ايمان آنان است نمى تواند مدرك قابل استناد و اثبات باشد:
1. «متّى» مى گويد: يسوع با شاگردانش به قريه جثيمانى آمد. مرقس نيز همين را مى گويد، اما لوقا مى گويد به كوه زيتون آمد. يوحنّا نيز گفته: از وادى قدرون عبور كرد.
2. متى مى گويد: سپس پطرس و پسران «زبدى» را برداشته بى نهايت غمگين و دردناك شد. مرقس نيز همين گونه آورده اما لوقا مى گويد: به اندازه بُرد پرتاب سنگ از ايشان دور شد، سپس به نماز ايستاد. يوحنّا نيز اين عبارت را اصلاً نياورده است.
3. متى نقل كرده كه به همراهان خود فرمود: «نفس من از غايت الم مشرف به موت شده است، در اينجا مانده با من بيدار باشيد» و باز آمد و ايشان را در خواب يافت و همين گونه بار دوم و سوم. پس گفت: «الحال ساعت رسيده است كه پسر انسان (يعنى خود او) به دست گناهكاران تسليم شود. برخيزيد برويم اينك تسليم كننده من نزديك است». عبارت مرقس نيز مضمون آن مانند عبارت متّى است. اما لوقا افزوده: فرشته اى از آسمان به سوى مسيح آمده او را تقويت كرد و او به سختى تمام نماز مى خواند و مانند قطرات خون عرق مى ريخت. اما آمدن عيسى براى بار سوم نزد شاگردان را نياورده است. و امّا يوحنّا تمامى اين گزارش را حذف كرده؛ حال آن كه او يكى از سه نفرى است كه مسيح از ميان شاگردان خود برگزيد. اين نشان از بى اساس بودن همه اين گزارش دارد.
4. متى مى گويد: «و هنوز سخن مى گفت كه ناگاه يهودا كه يكى از آن دوازده بود با جمعى كثير با شمشيرها و چوبها از جانب رؤساء كهنه و مشايخ قوم آمدند. و تسليم كننده او بديشان نشانى داده گفته بود هر كه را بوسه زنم همان است او را محكم بگيريد. در ساعت نزد عيسى آمده گفت سلام يا سيّدى و او را بوسيد. عيسى وى را گفت اى رفيق از بهر چه آمدى، آن گاه پيش آمده دست بر عيسى انداخته او را گرفتند». مرقس در مضمون گزارش، با متّى موافق است. اما لوقا مى نويسد: «و عيسى بدو گفت اى يهودا آيا به بوسه اى پسر انسان را تسليم مى كنى؟» به جاى عبارت: «اى رفيق از بهر چه آمدى» نيز افزوده است: «مسيح نزد ايشان بيرون شد و گفت: كه را مى خواهيد؟ گفتند: يسوع ناصرى را. پس گفت: من همو هستم. آنان به سمت عقب برگشتند و به زمين افتادند. سپس دوباره تكرار كرد و دوباره همان پاسخ را دادند. پس گفت اگر مرا مى خواهيد اينان را رها كنيد تا بروند».
5. متى مى گويد: «دست بر عيسى انداخته او را گرفتند. و ناگاه يكى از همراهان عيسى دست آورده شمشير خود را از غلاف كشيده بر غلام رئيس كَهَنه زد و گوشش را از تن جدا كرد... در آن وقت جميع شاگردان او را واگذارده بگريختند» اما مرقس گريختن شاگردان را ذكر نكرده. لوقا نيز به تنهايى اين را نقل كرده كه مسيح دست بر گوش آن غلام كشيده او را شفا داد.
6. متى مى گويد: «و آنانى كه عيسى را گرفته بودند او را نزد قيافا رئيس كَهَنه... بردند». اما يوحنا مى گويد: «عيسى را گرفته او را بستند و اول او را نزد حنّا پدر زن قيافا كه در همان سال رئيس كَهَنه بود آوردند».
7. متى مى گويد: «پس رؤساى كهنه و مشايخ و تمامى اهل شورى طلب شهادت دروغ بر عيسى مى كردند تا او را به قتل رسانند ليكن نيافتند با آن كه چند شاهد دروغ پيش آمدند هيچ نيافتند». استاد نجّار مى گويد: اين جمله مغلق كاملاً متناقض را ببينيد؛ اگر به دنبال شاهد دروغ بودند ولى نيافتند، چگونه دوباره مى گويد: با آن كه چند شاهد دروغ پيش آمدند هيچ نيافتند.
8. آنچه به صراحت از عبارت متّى و مرقس فهميده مى شود اين است كه محاكمه عيسى شبانه و پس از دستگيرى او و رسيدنش به خانه رئيس كاهنان بوده؛ اما لوقا و يوحنّا زمان آن را صبح نوشته اند.
9. يوحنّا گويد: «پاى صليب عيسى مادر او و خواهر مادرش ايستاده بودند... عيسى... به مادر خود گفت...» اين عبارت را فقط يوحنّا آورده، لوقا اشاره اى به نزديكان عيسى يا حضور آشنايان او ندارد، و مرقس نيز نقل نكرده كه كسى از آشنايان او و حادثه به صليب كشيده شدن را از نزديك شاهد بوده است.
10. متّى نقل كرده كه وقتى مسيح(عليه السلام) «روح را تسليم نمود. كه ناگاه پرده هيكل از سر تا پا دو پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد. و قبرها گشاده شد و بسيارى از بدنهاى مقدّسين كه آراميده بودند برخاستند». مرقس اما از اين مطلب به كلى درگذشته و سخنى نياورده. لوقا نيز گفته: خورشيد تاريك شد و پرده هيكل پاره شد، امّا سخنى از زلزله و ديگر وقايعى كه متّى گفته بود ندارد.
استاد نجّار بيش از سى مورد از موارد اختلاف اناجيل را آورده سپس مى گويد: «گمان مى كنم آوردن اين همه سخنان متفاوت در اين باب ملال آور بوده و خواننده را نيز چون من خسته كرده باشد، اگر به همين منوال تضادهاى اناجيل را بر شمارم وقت ارزشمندى را ضايع كرده ام». سپس مى افزايد: «آيا پس از اين همه كسى گمان مى بَرَد كه انكار مسأله صليب از بدعتهاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باشد؟(2) حال آن كه مسأله به صليب كشيده شدن و كشته شدن عيسى ميان خود مسيحيان نيز مورد اتفاق نيست؛ بلكه از گروههاى مسيحى نيز كسانى آن را انكار كرده اند؛ از جمله «ساطرينوسيان»، «كاربوكراتيان» و «بوليسيان». اينان و بسيارى ديگر هرگز نپذيرفته اند كه مسيح در آن شب نشينى حضور داشته و بر روى دار مرده باشد».
آنچه گفته شد در كتابهاى درسى تاريخ كه در مدارس لاهوت انگليس تدريس مى شود و «موسى هيم» نام دارد ثبت شده است.
اينك اعترافاتى از دانشمندان مسيحى جهت آگاهى بيشتر:
1. موسيو «ارادوار سيوس» معروف، يكى از اعضاى انستيتو فرانسه در پاريس، كه به افكار ضدّ اسلامى شهرت دارد در كتاب «اعتقادات مسلمانان در باب برخى از مسائل مسيحى» صفحه 49 مى گويد: قرآن كشته شدن و به دار كشيده شدن عيسى را انكار كرده مى گويد كسى شبيه او بوده و يهود به اشتباه افتاده گمان بردند كه او را كشته اند. او مى افزايد آنچه قرآن مى گويد گروه هايى از مسيحيان نيز گفته اند؛ مانند «باسيليديان» كه معتقدند هنگامى كه عيسى به سمت محل چوبه دار مى رفت؛ «سيمون» سيرناى را كاملاً شبيه خود گردانيد و خود پنهان شد. نيز «سرنتيان» اعلام كرده اند كه يكى از حواريان عيسى به جاى او به صليب كشيده شد. او به فصلى از سخنان حواريين دست يافته. كه سخنش همان سخن «باسيليديان» است و انجيل برنابا به صراحت اسم كسى را كه به جاى عيسى به صليب رفت ذكر مى كند و او همان «يهودا» است.
2. «هرارنست دى بونس» آلمانى در كتابش «اسلام؛ يعنى مسيحيّت راستين» صفحه 143 سخنى دارد با اين مضمون: همه آنچه درباره صليب و فديه آمد از ابتكارات و بدعتهاى «بولس» و كسانى همانند اوست كه نه مسيح را ديده اند و نه از شخصيتهاى اصلى مسيحيّت اند.
3. «مولمان» در جلد اول كتاب «تاريخ آيين مسيحى» مى نويسد: اجراى حكم (اعدام) در ساعاتى بود كه هوا گرگ و ميش بود و پرده ظلمت آويخته بود. در نتيجه امكان جابجايى مسيح با يكى از مجرمين در انتظار اعدام در زندانهاى بيت المقدس وجود داشته، چنان كه برخى طوائف مسيحى نيز باور دارند و قرآن نيز ايشان را تصديق كرده است.(3)
شيخ محمّد عبده نيز سخنى دامنه دار درباره مسأله صليب و فدا دارد و آن را باورى بت پرستانه مى داند كه مسيحيان از هنديان فرا گرفته اند، و اشكالات مسيحيان بر انكار جريان صليب را مطرح كرده پاسخ مى دهد. از جمله اينكه گفته اند، داستان صليب متواتر و مورد اتفاق همه گروههاى مسيحى است. اما اين اشكال براى كسى است كه تاريخ مسيحيّت را نداند، اما كسى كه از آن آگاه باشد پاسخ براى او آسان است، چرا كه گروه هايى از ايشان قصه صليب را انكار كرده اند، مانند فرقههاى «سيرنشيان» و «تانيانوسيان» كه پيروان «تانيانوس» شاگرد «يوستينوس» معروف هستند. «فوتيوس» نيز گفته كتابى خوانده ام كه «سفر پيامبران» نام داشت و در آن قضاياى پطرس و يوحنّا و اندرائوس و توما و پولس درج شده بود، و از چيزهايى كه در آن خوانده بود اين بود كه «مسيح به دار آويخته نشد بلكه ديگرى به صليب كشيده شد و او به صليب كشندگان خنديد». مراكز مسيحى آن روز نيز مطالعه اينگونه كتابها را كه با اناجيل اربعه و نامههاى مورد اعتماد كليسا منافات داشت تحريم كرده بودند و به سوزاندن و امحاى اين كتابها پرداخته بودند... برخى از اين كتابها نيز پذيرفته شد؛ از جمله انجيل برنابا، با آن كه مسأله صليب را انكار مى كند.(4) خواهيم گفت كه گروهى نيز بر اين باور بودند كه مسيح وانمود كرد كه مرده است، و اين نقشه با هماهنگى پنهانى با يكى از شاگردانش به نام يوسف و با همكارى بيلاطس والى به توصيه همسرش كه او را از آسيب رساندن به اين مرد نيكوكار برحذر داشته بود عملى شد.(5)
بنابراين واقعيّت، آن چيزى كه مسيحيان پنداشته اند كه حتماً مسيح به دار آويخته و كشته شد نيست؛ بلكه موضوع از نظر خود ايشان نيز از آغاز مشكوك بوده است، هرچند بعدها بر آن اتفاق كرده اند و اين بدعتى بوده كه از بت پرستان به ارث برده اند. از اين رو حقيقت همان است كه قرآن به صراحت فرموده ـ «كه باطل از پس و پيش بدان راه ندارد، و وحى خداى حكيم و حميد است»(6) ـ خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً»؛(7) (و حال آن كه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ليكن امر بر آنان مشتبه شد؛ و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شك شده اند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروى مى كنند، و يقيناً او را نكشتند، بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برد، و خداوند توانا و حكيم است).(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.