پاسخ اجمالی:
قرآن در سه جا به سخن گفتن مسيح(ع) در گهواره اشاره كرده است. با اين وجود، تصريحى نسبت به سخن گفتن او در گهواره و در مدت شيرخوارگى و پيش از سنّ معمول ندارد. در ميان انجيل ها، تنها انجيل لوقا سخن گفتن در گهواره را به جاى مسيح(ع) به يوحنّاى معمدان(يحيى بن زكريا) نسبت داده و ديگر اناجيل نسبت به اين نكته ساكت هستند.
پاسخ تفصیلی:
سخن گفتن با مردم در خُردى و بزرگى
قرآن كريم در سه جا اشاره به سخن گفتن مسيح(علیه السلام) در گهواره دارد:
1. آيه 46 سوره آل عمران: «وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ».
2. آيه 110 مائده: «إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلا».
3. آيه 29 مريم: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً.... قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ».
فخر رازى مى گويد: مسيحيان سخن گفتن مسيح در گهواره را انكار كرده اند به استناد اينكه از نظر تاريخ اثبات نشده و با توجه به اينكه اين مطلب اگر ثابت بود رويداد شگفت و دليلى روشن بر پيامبرى او بود، و در نتيجه منابع مسيحى سزاوارتر بودند كه آن را نقل كرده باشند و فراوان و به تواتر نقل مى شد و طبعاً نكته پوشيده اى نبود كه تنها پيامبر اسلام آن را اعلام و بر ملا سازد.(1) اما اين ايراد در صورتى وارد است كه ايشان مدارك دينى خود را در طول تاريخ نگه داشته باشند و آنها را به دست تحريف و دگرگونى نسپرده باشند. افزون بر اينكه ايشان از همان آغاز، آيين خود را از منبع استوارى نگرفته اند و چيزى از زندگى آورنده رسالت (مسيح(عليه السلام)) جز در حدّ گفتهها و افسانهها نمى دانستند؛ زيرا همه معارف شريعت عيسى(عليه السلام) و منابع موثق سيره تاريخى وى از آغاز مفقود شده بود.
اناجيل سه گانه متّى، مرقس و لوقا را بنگريد؛ از سى و سه معجزه عيسى جز يكى را ثبت نكرده است. انجيل يوحنا نيز تنها هفت معجزه را نقل كرده(2)، پس ديگر معجزات عيسى(عليه السلام) كجا رفت؟ علاوه كه با اينكه اين اناجيل در زمان نزديك به تدوين نوشته شده اما ميان آنها اختلاف شديد است. نكته اصلى اين است كه همه اينها بعدها (پس از پايان يافتن قصه مسيح) به نگارش در آمده، در نتيجه سست و درست را درهم آميخته و غثّ و سمين را گرد آورده سپس بعد از اينكه مسيحيان از فشارها و آزارهاى پى در پى رهايى يافته هشيار شده اند، اين افسانهها را بررسى كردند و كليسا از اين ميان مطالبى را كه با گرايشها و باورهايش سازگارى داشت برگزيده و بدان رسميت داد، و نسبت به تنافىها و تضادّهاى بسيارى كه در مضامين آنها وجود داشت ـ چون با مشرب و اهداف كليسا مغايرتى نداشت ـ هيچ پروايى نكرد.
در اين ميان انجيل هاى گوناگون همه بدون سند بوده هيچ نسخه اى كه حتّى به خط يكى از شاگردان نويسنده (مثلاً متّى يا لوقا) باشد، يا احتمال قابل اعتماد بودن در آن باشد يافت نمى شود.(3) از جمله اشتباهات فاحش انجيلها آن است كه انجيل لوقا سخن گفتن در گهواره را به جاى مسيح(عليه السلام) به يوحنّاى معمدان(يحيى بن زكريا) نسبت مى دهد(4) و ديگر اناجيل نيز از اين نكته ساكت است.
در انجيل لوقا نقل شده كه: «در ايام هيروديس پادشاه يهوديّه كاهنى زكريا نام از فرقه ابيّا بود كه زن او از دختران هارون بود و اليصابات نام داشت... اليصابات نازا بود... و واقع شد كه چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا كهانت مى كرد... ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ايستاده بر وى ظاهر گشت... فرشته بدو گفت: اى زكريا ترسان مباش... و زوجه ات اليصابات براى تو پسرى خواهد زاييد و او را يحيى خواهى ناميد... و بعد از آن روزها اليصابات حامله شده مدت پنج ماه خود را پنهان نمود... در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدى از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد... پس فرشته نزد او (مريم) داخل شده او را به عيسى بشارت داد و گفت: اين خاله ات اليصابات است كه او نيز در پيرى به پسرى آبستن شده. در همين روزها مريم به شهر يهودا نزد اليصابات رفت و بدو سلام كرد و سه ماه نزد او ماند و سپس به خانه اش در ناصره بازگشت. وقتى دوران باردارى اليصابات پايان يافت، پسرى زاييد و همسايگان و خويشان شنيدند و شاد شدند. و در روز هشتم آمدند تا او را ختنه كنند و به اشاره پدرش، نام يحيى بر او نهادند، در حال دهان و زبان گشود و سخن گفت و خداى را مبارك خواند... پس همه از اين رويداد غريب در شگفت شدند.
و امّا مريم عذرا وقتى روزهاى باردارى اش به سر رسيد پسرى زاييد و او را در قماط پيچيد و در گهواره خوابانيد و چون هشت روز شد آمدند تا او را ختنه كنند و نام يسوع بر او نهادند...».(5)
بايد از نويسنده انجيل پرسيد: چه ضرورتى داشت كه يحيى در هشتمين روز تولد خود سخن بگويد؟ (با توجه به اينكه معجزات غير عادى جز هنگام ضرورت به دست اولياى خداوند ظاهر نمى شود) قطعاً اين به دليل اشتباه نويسنده بوده؛ اگر عمدى در كار نبوده باشد. بارى قرآن نيز تصريحى نسبت به سخن گفتن مسيح در گهواره و در مدت شيرخوارگى و پيش از سنّ معمول سخن گفتن ندارد، آرى خداوند بر او منت نهاده او را با روح القدس تأييد كرده بود و او را خردى كامل بخشيده بود كه از طفلى تا بزرگى با مردم خردمندانه سخن مى گفت. مناظره او را با دانشمندان در شهر اورشليم و در سنّ دوازده سالگى كه اعجاب همگان را برانگيخت و مريم بر او ترسيد و او را بدان مؤاخذه كرد، در جاي خود آمده است.(6) همين معنى از اين آيه بر مى آيد: «إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلا»؛(7) (هنگامى كه خداوند فرمود: اى عيسى پسر مريم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به يادآور، آن گاه كه تو را به روح القدس تأييد كردم كه در گهواره و در ميانسالى با مردم سخن گفتى....). طبرى به نقل از سعيد بن جبير از قتاده نقل مى كند كه گفت: يعنى در كوچكى و بزرگى با ايشان سخن مى گفت. از ربيع بن انس نيز همين را روايت كرده و از ابن جريج نيز نقل كرده كه گفت: در خردى و بزرگى و ميانسالى با ايشان سخن گفت.(8) اين بدان ماند كه فرمود: «ز گهواره تا گور دانش بجوى» يعنى از سنين خُردى تا نهايت پيرى. گهواره نيز كنايه از حال كودك در دوره نوپايى و سست اندامى اوست كه در بستر ناز و تنعّم مى آسايد.
بازگشت مريم با طفل نورس خود
افزون بر اينكه مريم، وقتى با مسيح بازگشت كه دوران شيرخوارگى را گذرانده بود و از تولد او سالها گذشته بود. در انجيل متّى آمده: «وقتى يسوع در ايام هردويس پادشاه در بيت لحم به دنيا آمد جماعتى از مجوسيان آمدند تا او را تقديس كنند. پادشاه اين را دانست و از كاهنان جاى او را پرسيد، او را آگاه كردند، پس تصميم به قتل او گرفت و به مجوسيان گفت اگر او را شناختيد مرا آگاه كنيد تا با شما او را تقديس كنم. اما مجوسيان او را همراه مادرش در بيت لحم يافتند پس به زمين افتاده بر او سجده بردند و هداياى خود را پيشكش كرده از راهى جز راه پادشاه بازگشتند. پس از آن فرشتگان خداوند نزد يوسف، خطيب مريم در خواب ظاهر شده از او خواستند با كودك به جايى دور بگريزد تا در آنجا ناشناس باشد و كودك از گزند پادشاه مصون ماند. پس چون پادشاه مُرد به يوسف الهام شد كه با كودك به سرزمين اسرائيل باز گردد. آن زمان «ارخيلاوس» پادشاه يهود بود، يوسف ترسيد و به دامنه هاى جليل پناه برد و در شهرى به نام ناصره ساكن شد».(9)
در انجيل برنابا همين عبارت با اندك توضيحى آمده است: «و چون هيرودس مُرد ظاهر شد فرشته خداى در خواب به يوسف گفت برگرد به يهوديه؛ زيرا كه مردند آنان كه مى خواستند مرگ كودك را، پس يوسف گرفت طفل و مريم را (و طفل به هفت سال رسيده بود) و آمد به يهوديه از آنجا كه شنيده بود اينكه ارخيلاوس پسر هيرودس حاكم در يهوديه بود. پس رفت به سوى جليل زيرا كه ترسيد كه در يهوديه بماند پس رفتند تا ساكن شوند در ناصره».(10)
همين معنى از ظاهر عبارت قرآن نيز بر مى آيد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً . فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً ... قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً... فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً . فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَ كُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً . فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً، وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً، فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً . فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً . يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً . فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً . قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً...»؛(11) (و در اين كتاب از مريم ياد كن، آن گاه كه از كسان خود در مكانى شرقى به كنارى شتافت. و در برابر آنان پرده اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به [شكل] بشرى خوش اندام بر او نمايان شد... گفت: من فقط فرستاده پروردگار توام، براى اينكه به تو پسرى پاكيزه ببخشم.... پس مريم به او [عيسى] آبستن شد و با او به مكان دور افتاده اى پناه جست. تا درد زايمان او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش شده بودم. پس از زير [پاى] او [فرشته] وى را ندا داد كه غم مدار، پروردگارت زير [پاى] تو چشمه آبى پديد آورده است. و تنه درخت خرما را به طرف خود [بگير] و تكان ده، بر تو خرماى تازه مى ريزد. و بخور و بنوش و ديده روشن دار. پس اگر كسى از آدميان را ديدى، بگوى: من براى [خداى] رحمان روزه نذر كرده ام، و امروز مطلقاً با انسانى سخن نخواهم گفت. پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد. گفتند: اى مريم، به راستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شده اى. اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت [نيز] بدكاره نبود. [مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد. گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟ [كودك] گفت: منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است).
از اين آيات چنان بر مى آيد كه مريم براى عبادت و راز و نياز جايى ناآشنا و دور از آبادى كسان خود برگزيده بود تا دور از چشم بينندگان با خداى خود خلوت كند. در اين اثنا فرشته پروردگار نزد او آمد تا مژده مسيح را بدو بدهد. چون باردار شد از ترس رسوايى فاصله خويش را با آنان بيشتر كرد و در آنجا (جايگاه دور) درخت خرما و آبى گوارا بوده. در آنجا دور از همه وضع حمل كرد. فرشته او را فرمود تا با هيچ كسى سخن نگويد، به استناد آن كه روزه سكوت گرفته. او و فرزندش در خلوت خود با آرامش و فراغت، دور از هياهوى مردمان مى زيستند. قرآن مى گويد: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَة ذَاتِ قَرَار وَ مَعِين».(12)
اما اينكه چند سال آن دو در خلوت خود بوده اند؛ از اين آيات استفاده مى شود كه اين مدت دو يا سه سال بوده است زيرا هنگامى كه بازگشت، كودك خود را در آغوش داشت و طبعاً كودك دو يا سه ساله مى تواند سخن گويد و اين چيز عجيبى نيست. اما اينكه گفتند: «چگونه با كسى كه در گهواره كودك بوده سخن گوييم» زيرا اظهار شگفتى آنها از اين بوده كه او بدون آن كه ازدواج كرده باشد فرزند آورده، پس ناگزير او خود پاسخگو خواهد بود نه كودكى كه ثمره باردار شدن اوست و مسؤوليّتى ندارد و نمى تواند مشكله را حل كند؛ او كه نمى داند از چه راه به دنيا آمده پس سؤال از او معنى ندارد. اما وقتى با سخن استوار و متين و خردمندانه مسيح روبرو شدند فهميدند كه او نشانه اى از نشانه هاى خداوند است، پس ديگر چه جاى شگفتى؟ با همه اينها هيچ يك از اصحاب اناجيل نكته قابل توجهى از باردارى مريم جز آنچه به اختصار در انجيل متى (باب اول: 18) و لوقا (باب اول، 27 ـ 32) آمده نگفته اند.
عيسى در آغاز عمر با دانشمندان مناظره مى كند
در انجيل برنابا ـ پس از عبارتى كه درباره بازگشتن عيسى و مريم به اورشليم آورديم ـ آمده است: «پس رفتند تا ساكن شوند در ناصره. پس باليد كودك در نعمت و حكمت پيش خدا و مردم. و چون رسيد يسوع به سنّ دوازده سال روان شد با مريم و يوسف به سوى اورشليم تا سجده كند آنجا برحسب شريعت پروردگار كه نوشته شده در كتاب موسى. و چون تمام شد نمازهايشان برگشتند پس از آن كه گم كردند يسوع را زيرا كه ايشان گمان كردند كه او به وطن بازگشته با اقرباى ايشان. و از اين رو مريم با يوسف بازگشتند به اورشليم. سراغ مى نمودند يسوع را ميان خويشان و همسايگان. و در روز سوم يافتند طفل را در هيكل ميانه علماء كه محاجّه مى فرمود با ايشان در امر ناموس. و به عجب درآورد هركس را به سؤالها و جواب هاى خود كه مى گفت. چگونه داده شده است مثل اين علم را و حال آن كه او تازه جوان است و خواندن را نياموخته. پس ملامت نمود او را مريم و گفت اى فرزند چه كارى بود كه به ما كردى پس به تحقيق كه سراغ نموده ايم تو را من و پدرت سه روز و ما غمگين بوديم. پس جواب داد يسوع: آيا نمى دانى كه خدمت به خداى واجب است كه مقدّم داشته شود بر پدر و مادر. پس يسوع نزول نمود با مادر خود و يوسف در ناصره. و بود مطيع ايشان را به تواضع و احترام».(13) شايد منظور از سخن گفتن عيسى با مردم در خردى و بزرگى (در گهواره و ميانسالى) كه در قرآن آمده همين باشد.
كهولت يعنى گذر از سى سالگى
راغب اصفهانى مى گويد: «كهل» آن است كه خطوط پيرى در چهره او پيدا شده باشد(14)؛ يعنى موهاى او سپيد و سياه گشته سال هاى جوانى را پشت سر نهاده پا به سال هاى پيرى گذاشته باشد. معروف است كه مسيح(عليه السلام) نيز در سى سالگى به سوى مردم مبعوث شد(15) و سه سال بعد به سوى آسمان بالا رفت؛ اما جوانى تا سى سال است و پس از آن تا چهل سالگى ميانسالى است. جوهرى در صحاح مى نويسد: مرد كهل، كسى است كه از سى سالگى گذشته باشد و موى او سپيد و سياه باشد. ابن اثير نيز در نهايه مى نويسد: مرد كهل آن است كه ميان سى تا چهل سال داشته باشد. اين دهه را سال هاى كهولت نامند.
از سخن اهل لغت چنان بر مى آيد كه كهولت سنّى است كه قواى انسان در آن تجميع يافته به بيشترين ميزان توان خود دست مى يابد و اين در دهه چهارم عمر انسان است. ابن فارس مى گويد: ريشه «ك هـ ل» قوّت و تمامت خلقت است و كاهل از اين ريشه است كه به معناى ميان دو شانه است؛ زيرا مركز ثقل قدرت آدمى است، و به مرد يا زنى كه موى او سپيد و سياه گرديده كهل و كهله گفته مى شود.(16) ابو منصور ثعالبى نيز گفته است؛ وقتى موى صورت مرد پُر شد و به پايان جوانى رسيد به او مجتمع گويند.(17)(18)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.