پاسخ اجمالی:
برخی از منابع مسیحیت بیان قرآن در مورد حضرت عیسی(ع) و حضرت مریم(س) را متأثر از برخی نسخه های تحریف شده تورات قلمداد نموده و آن را خرافات پنداشته اند. این در حالی است که اناجیل معتبری مانند انجیل «لوقا»، «متّی» و «برنابا» به این مطلب پرداخته و بر واقعه تولد عیسی(ع) از مادر باکره صحّه گذاشته اند.
پاسخ تفصیلی:
تأثیر قرآن از اناجيل!
«تسدال» چنين پنداشته كه مسيحيّت يكى از منابع مورد استفاده قرآن بوده و در اين ميان برخى منابع غيرقابل اعتماد و مربوط به برخى فرقههاى خاص و انباشته از افسانههاى عجيب و غريب، مورد اعتماد و استناد قرآن قرار گرفته است! او همچنين پنداشته كه داستان مريم و عيسى(عليهما السلام) در متون مورد اعتماد مسيحى نيامده بلكه تنها خرافه اى خيال بافانه بوده است. دليل او نيز اشتباهاتى از اين دست بوده كه در ذهنش شكل گرفته:
1. تولد عيسى(عليه السلام) آن گونه كه در قرآن آمده شباهت بسيارى به افسانه تولّد بودا در اعتقاد هنديان دارد كه از مادرى بكر كه ازدواج نكرده بود زاييده شد.
2. او به خدمت معبد هيكل درآمد، حال آن كه چنين چيزى براى زنان امكان نداشت.
3. قرآن مى گويد مريم خواهر هارون بوده، كه او نيز برادر موسى بن عمران است ـ البته به زعم تسدال ـ و اين از اشتباهات تاريخى قرآن است!
بدين گونه تسدال، سخن گفتن عيسى در گهواره و ديگر معجزاتى را كه به دست عيسى ظاهر شده و در قرآن آمده انكار كرده است؛ از جمله آفريدن پرنده از گِل به اذن خدا، داستان مائده آسمانى و همچنين به صليب كشيده شدن عيسى(عليه السلام) كه قرآن آن را ردّ كرده اما در كتاب مقدس پذيرفته شده است، و مانند نزول عيسى به زمين در آخر الزمان و بشارت وى به آمدن پيامبر اسلام كه در قرآن هست ولى در انجيل نيامده و ديگر مسائلى كه تسدال از سر عجز و غرضورزى ادعا كرده است.(1)
مريم صدّيق(عليها السلام)
تسدال وجود داستان مريم صديق(عليها السلام) با اين خصوصيّات را در كتب مورد اعتماد مسيحى انكار كرده و آن را خرافه پنداشته است. دكتر رضوان مى گويد: اين داستان در محفل مسيحيان روشن و مسلّم و مبرهن است، حتّى فرقه «بربرانيه»(2) مسيحى با توجه به خارق العاده بودن تولد عيسى معتقد به الوهيّت مريم(عليها السلام) و عيسى(عليه السلام) شدند كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است.(3)
اما پندار «تسدال» مبنى بر اينكه داستان در كتاب مقدس نيامده با اين عبارت انجيل لوقا ابطال مى شود: «و در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدى از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد. نزد باكره نامزد مردى مسمى به يوسف از خاندان داود و نام آن باكره مريم بود. پس فرشته نزد او داخل شده گفت سلام بر تو اى نعمت رسيده. خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارك هستى. چون او را ديد از سخن او مضطرب شده متفكر شد كه اين چه نوع تحيّت است. فرشته بدو گفت اى مريم ترسان مباش زيرا كه نزد خدا نعمت يافته اى، و اينك حامله شده پسرى خواهى زائيد و او را عيسى خواهى ناميد. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمّى شود و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود، و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهى خواهد كرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود. مريم به فرشته گفت: اين چگونه مي شود و حال آنكه مردى را نشناخته ام؟ فرشته در جواب وى گفت روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلى بر تو سايه خواهد افكند! از آن جهت آن مولد مقدّس پسر خدا خوانده خواهد شد، و اينك اليصابات(4) از خويشان تو نيز در پيرى پسرى حامله شده و اين ماه ششم است مر او را كه نازاد مى خواندند. زيرا نزد خدا هيچ امرى محال نيست. مريم گفت اينك كنيز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود پس فرشته از نزد او رفت».(5)
در انجيل متّى نيز آمده: «اما ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود قبل از آن كه با هم آيند او را از روح القدس حامله يافتند. و شوهرش يوسف چون كه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نمايد پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند. اما چون او در اين چيزها تفكر مى كرد ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهر شده گفت اى يوسف پسر داود از گرفتن زن خويش مريم مترس، زيرا كه آنچه در وى قرار گرفته است از روح القدس است. و او پسرى خواهد زاييد و نام او را عيسى خواهى نهاد زيرا كه او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد».(6)
در فصل اول انجيل برنابا نيز مى خوانيم: «هر آينه بتحقيق برانگيخت خداى در اين روزهاى(7) پسين جبرئيل فرشته را بدوشيزه اى كه ناميده مى شد مريم از نسل داود از سبط يهودا. در بينى كه بود اين دختر كه زندگانى مى كرد بهر پاكى بدون هيچ گناهى و منزّه بود از ملامت و ملازم نماز بود با روزه همانا يك روزى تنها بود كه ناگاه فرشته جبرئيل داخل شد بر بستر او و سلام داد به او و گفت بركت خداى باد بر تو اى مريم. پس ترسيد آن دختر از ظهور آن فرشته. وليكن آن فرشته فرو نشاند ترس او را و گفت مترس اى مريم زيرا كه برخوردار شدى نعمتى را از نزد خدائى كه برگزيده تو را تا اينكه باشى مادر پيغمبرى كه مبعوث مى كند او را بسوى شعب اسرائيل تا سلوك كنند به شريعتهاى او باخلاص. پس جواب داد عذراء چطور من مى زايم پسرى را و من نمى شناسم مردى را. و پس جواب داد فرشته: اى مريم بدرستيكه خدائى كه ساخت انسان را از غير انسان هر آينه قادر است بر اينكه بيافريند در تو انسانى را از غير انسان زيرا كه هيچ محالى نيست نزد او. پس جواب داد مريم بدرستى كه من دانا هستم باينكه خدا قادر است پس بشود مشيّت او. پس گفت فرشته بارور شو بپيغمبرى كه زود است او را يسوع بخوانى. پس باز دار از او خمر و مسكر و هر گوشت ناپاك را زيرا كه آن كودك قدوس خداست. پس خم شد مريم بتواضع و مي گفت اينك منم كنيز خدا پس بشود برحسب كلمه تو.
بايد گفت آنچه در انجيل برنابا آمده به دو دليل درست تر و قاعدهمندتر از گزارش انجيل لوقا و انجيل متّى است:
اولا: در انجيل لوقا آمده بود: «آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد».(8) نيز در همانجا آمده كه وقتى مريم نزد خاله خود اليصابات آمد او را مبارك دانست و مادر خداوندش خواند: «گفت: تو در ميان زنان مبارك هستى و مبارك است ثمره رحم تو. و از كجا اين به من رسيد كه مادر خداوند من به نزد من آيد».(9) و اين نكته غريبى است! چگونه آدمى زاده اى به استناد اينكه بدون پدر به دنيا آمده پسر خدا مى شود. بنابراين آدم بدين نسبت اولى بود، زيرا بدون پدر و مادر پديد آمد. وانگهى چگونه اين فرزند بدون پدر، معبودى در كنار خداوند شد، اين چيزى است كه انديشه و خرد برتر آن را نمى پذيرد.
مؤلف كتاب «الفارق بين المخلوق و الخالق» مى نويسد: اين جمله انجيل لوقا كه: «و به پسر حضرت اعلى مسمّى شود»(10) برگرفته از سخن زكريا درباره فرزندش يحيى است: «و تو اى طفل، نبّى حضرت اعلى خوانده خواهى شد»(11) اما در شأن عيسى(عليه السلام) دگرگون شده و از زبان فرشته به صورت عبارت بالا درآمده تا به ديگران چنان وانمود شود كه مسيح خدا و پسر خداست.(12)
ثانیا: در عبارتى كه از انجيل لوقا نقل شد خوانديم «او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمّى شود و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهى خواهد كرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود». استاد نجار مى نويسد: «اين عبارات را تنها لوقا آورده و در هيچ يك از اناجيل ديگر نيست. ما نمى پذيريم كه هيچ يك از نويسندگان اناجيل ـ با آن كه برخى از ياران مسيح كه او را ديده و حالات او را مى دانسته اند در بين آنها وجود داشته ـ شايسته اين الهام نبوده باشد، اما بر لوقا كه شاگرد او نبوده و در شمار دوازده تن نيز نبوده، بلكه بعدها وارد دين شد و شاگرد پولس بود كه او نيز نه مسيح را ديده و نه با او همنشين بوده الهام شده باشد. اين عبارات براى خوش خدمتى به مسيح و تبليغ براى اوست، اما مسيح نيازى به اين سخنان ندارد».
نويسنده كتاب «الفارق» نيز بر جمله «و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود» دو اشكال دقيق وارد كرده است:
يك) عيسى از فرزندان «يهوياقيم»(13) پادشاه است و نمى توانسته بر كرسى داود بنشيند؛ زيرا «بعد از آن كه پادشاه طومار و سخنانى را كه باروك از دهان ارميا نوشته بود سوزانيد كلام خدا بر ارميا نازل شده گفت: ... بنابراين خداوند درباره يهوياقيم پادشاه يهودا چنين مى فرمايد كه برايش كسى نخواهد بود كه بر كرسى داود بنشيند».(14)
دو) مسيح با آن كه بر كرسى داود تكيه نزده بود به دستور «بيلاطس» مورد ضرب و اهانت قرار گرفت و ـ آن گونه كه مسيحيان مى پندارند ـ به يهوديان تحويل داده شد و سرانجام به دار كشيده شد.
افزون بر اينكه از باب ششم انجيل يوحنا بر مى آيد كه وقتى قوم عيسى خواستند او را پادشاه سازند از ايشان گريخت؛ و هرگز معقول نيست او از رسالتى كه ـ بر اساس مژده جبرئيل به مادر پاكش، پيش از آن كه او را به دنيا آورد ـ به جهت آن مبعوث شده بود گريخته باشد، و معلوم است كه او يك ساعت نيز در خانه يعقوب حكومت نكرده چه رسد به هميشه.(15)
«مريم» خواهر «هارون»
قاضى عبدالجبّار در «تنزيه القرآن عن المطاعن» مى نويسد: «بسا گويند، چگونه آيه «يَا أُخْتَ هَارُونَ» درست تواند بود؛ حال آن كه بين مريم و هارون برادر موسى زمانى طولانى فاصله بوده است. پاسخ ما اين است كه اين هارونِ برادر موسى نيست، بلكه مريم خود برادرى به اين نام داشته و تشابه در اسم يا لقب دليل يكى بودن اين دو نيست. برخى نيز گفته اند مريم از نسل هارون بود؛ و بدين رو اخت هارونش مى خواندند، چنان كه به مرد قريشى گويند: يا أخا قريش».(16)
مبشران مسيحى اين جهت را چنين توضيح داده اند كه در سوره مريم مى خوانيم: «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً. يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً».(17) از اين آيه بر مى آيد كه محمّد، بر اين باور بود كه مريم، خواهر هارونِ برادر موسى است. دليل روشن تر اينكه در سوره تحريم، مريم را به «دختر عمران»(18) توصيف كرده و در سوره آل عمران نيز از مادر مريم به «امرأة عمران» تعبير كرده.(19) بنابراين بى ترديد محمّد چنين پنداشته بوده كه مريمِ خواهر هارون كه دختر عمران (عمرام) بوده همان مريم است كه حدود 1570 سال بعد مادر عيسى گرديد، و اين اشتباهى بزرگ است، زيرا هيچ كس از يهود ادعا نكرده كه مريم خواهر هارون و دختر عمران تا زمان عيسى زنده بوده است.(20)
اين اشتباهى است كه تسدال و مبشّران مانند او مرتكب شده اند؛ اما اشتباهى بس فاحش است؛ چگونه ممكن است اين فاصله قابل توجه ميان موسى و عيسى(عليهما السلام) را عرب كه قرنها با يهود و در كنار ايشان مى زيسته اند و با نصاراى نجران و اهل حبشه رفت و آمد داشتند ندانند؛ چه رسد به اينكه پيامبر اسلام با همه هوشمندى و تيزبينى، مريم مادر عيسى را با مريم خواهر موسى و هارون اشتباه گيرد؛ چرا كه هركس بداند كه موسى و هارون، خواهرى به نام مريم داشته اند، قطعاً از فاصله زمانى ميان اين دو مريم نيز خبر خواهد داشت. علاوه، چگونه يهود، اين سرسخت ترين دشمنان اسلام، در برابر اين اشتباه تاريخى فاحش سكوت مى كنند و آن را دستمايه تبليغ عليه قرآن و اسلام نمى سازند؟
آرى پرس و جو در اين زمينه بنابر نقل سيد بن طاووس از كتاب «غريب القرآن» عبدالرحمان بن محمّد ازدى كوفى (از بزرگان قرن سوم هجرى) در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز مطرح بود. در كتاب ياد شده از مغيرة بن شعبه نقل شده كه گفت: «پيامبر مرا به سوى اهل نجران فرستاد، ايشان از من پرسيدند: اين آيه اى كه مى خوانيد، با توجه به فاصله زمانى ميان هارون برادر موسى و عيسى مسيح چگونه است؟ من نيز نزد پيامبر بازگشتم و قضيه را براى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بازگو كردم. فرمود چرا به ايشان نگفتى كه گذشتگان، نام پيامبران و نيكان پيشين را بر خود مى گذاشتند!».(21)
ابن ابى شيبه، احمد بن حنبل، عبد بن حميد، مسلم، ترمذى، نسّائى، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبّان، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى در دلائل، همين حديث را از مغيرة بن شعبه نقل كرده اند.(22) آرى عايشه نيز خيال كرده بود در اين آيه خواهر هارون برادر موسى مراد است، كه كعب الأحبار به وى يادآورى كرد كه اين مريم غير از آن مريم است و فاصله ميان آن دو بسيار است و تنها تشابه اسمى ميان آن دو وجود دارد، و عايشه نيز اشتباه خود را تصحيح كرد.(23) كعب الأحبار به او گفت: «فاصله ميان آن دو ششصد سال بوده» كه ظاهراً راويان، هزار را حذف كرده اند. بنابراين مسأله هرگز براى هوشمندان عصر نزول و سدههاى بعدى تاريخ اسلام پوشيده نبوده كه مغالطه گرانى چون تسدال و امثال او بخواهند قرآن را به وسيله آن رسوا سازند! خلاصه آن كه نامگذارى به نام پدران و مادران به منظور احترام و تجليل، چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود، چيزى معمول بوده، به ويژه نام كسى مانند هارون كه بزرگ قوم خود بود و جايگاه ويژه اى در ميان بنى اسرائيل داشت و نخستين رئيس كاهنان فرزندان لاوى، بزرگترين قبيله بنى اسرائيل، بود.(24)
علاوه بر اينكه مادر مريم، كه خواهر اليصابات (مادر يحيى) بود، از فرزندان لاوى بود كه او نيز از نسل هارون بود.(25) بنابراين مريم از طرف مادر به هارون نسبت مى رساند، لذا ايشان از روى عتاب و سرزنش، اين نسبت والاى او را به رخ او كشيدند و گفتند: اى خواهر هارون؛ نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت بدكاره! چنان كه به يك فرد از بنى تميم يا بنى هاشم گفته مى شود: اى برادر تميم يا برادر هاشم. اين انتساب مريم به هارون را از سدّى نقل كرده اند.(26) البته اين منافات ندارد كه مريم از جهت پدر، منتسب به داود بوده باشد كه از فرزندان يهودا بود.(27) زيرا در مقام سرزنش، معمولاً از ميان پدر يا مادر، برترين آن دو را به رخ مى كشند.
احتمال ديگرى نيز مى رود كه مريم را به جهت قداست و آبرويى كه در ميان قوم خود داشت به مريم خواهر هارون و موسى تشبيه كرده باشند كه او نيز به همين عنوان معروف بود و او را مانند برادرش هارون پيامبر مى خواندند.(28) و از موسى ده سال بزرگ تر بود، و همو بود كه مادرش وقتى صندوق حامل موسى را به نيل افكند مأموريت داد كه موسى را تعقيب كند. بنابراين معناى خطاب آنان اين است: تو كه همانند مريم صدّيق خواهر موسى و هارون هستى، پس شايسته بود كه اين شأن و منزلت را پاس مى داشتى...(29)
دختر عمران!؟
تورات از پدر مريم سخنى ندارد جز اين مقدار كه وى از سبط يهودا و نسل داود بوده، و چه بسا كه نام او عمران (عمرام) بوده باشد، چرا كه اين اسم در ميان بنى اسرائيل رايج بود؛ و در ميان جماعت عزرا نيز كسى بدين نام وجود داشت.(30) و انتساب ياد شده را نيز كسى تاكنون انكار نكرده كه خود نشان از صحت آن دارد. بنابراين عجب نيست كه قرآن سخنى آورده باشد كه در كتابهاى كهن نيامده و اهل اديان عصر نزول آن را نشناخته باشند. چنان كه گفتيم قرآن از ميراث انبيا و صدّيقان گزيده آن را با زبانى اعجاب انگيزتر و بيانى هوشرباتر عرضه مى دارد و لذا درباره قصههاى مريم صدّيق فرمود: «ذَلِكَ مِنْ أنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ»؛(31) (اين از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مى كنيم). چرا كه داستان مريم در كتب پيشينيان درهم و دگرگون آمده، اما در قرآن پاكيزه و پيراسته عرضه شده است.
الوهيّت مريم صدّيق(سلام الله علیها)
«وَ إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ...».(32) اين آيه اشاره به فرقه اى از فِرَق مسيحى دارد كه الوهيّت مسيح و مادرش را باور داشتند؛ چيزى كه مسيحيان امروز انكار مى كنند؛ با استدلال به اينكه هيچ فرقه اى وجود نداشته كه مريم را خدا بداند! اما تاريخ گواه آن است كه فرقه يا فرقه هايى از مسيحيان نخستين بوده اند كه مريم را نيز در كنار عيسى خدا مى پنداشتند. ابن بطريق، پزشك و مورّخ مسيحى (263 ـ 328 هجرى، 877 ـ 940 ميلادى) مى گويد: «مسيحيان از نظر اعتقاد و مذهب متفاوت بوده اند؛ برخى قائل بوده اند كه مسيح و مادرش خدايانى در كنار خداوند هستند كه نام اين فرقه «بربرانيّه» يا «ريمتيان» (مريمى ها) بوده است. گروهى نيز مى گفتند: نسبت مسيح به پدر، چونان شعله آتشى است كه از شعله آتش جدا شده باشد، اين اعتقاد «سابليون» و پيروان اوست. گروه ديگرى مى گفتند: مريم، عيسى را نُه ماه آبستن نبود، بلكه عيسى تنها از شكم او عبور كرده آن سان كه آب از ناودان مى گذرد، زيرا كلمه خداوند در گوش او داخل شد و همان ساعت به صورت طفلى خارج شد. اين عقيده «اِليان» و پيروان اوست. برخى ديگر مى گفتند: مسيح انسانى بود كه حقيقت وى از لاهوت آفريده شد، و آغاز پسر از مريم بود، پس برگزيده شد تا نجات بخش حقيقت انسان باشد، نعمت خداوندى همراه او بود و با محبّت و خواست او در وى حلول كرد و لذا پسر خدا ناميده شد و مى گويند: خدا حقيقت ازلى يگانه است و اقنوم يگانه. اين گروه سه نام بر وى مى گذارند و به كلمه و روح القدس ايمان ندارند. اين اعتقاد «بولس شمشاطى» اسقف اعظم انطاكيه و پيروان اوست كه «بوليقانيان» باشند. گروهى نيز قائل بودند كه آنها همواره سه خدا بوده اند؛ خداى خوب، خداى بد، و خداى ميانه، اين باور «مرقيون» و ياران او بوده كه پنداشته اند مرقيون رئيس حواريّين عيسى بوده و پطرس را باور نداشته اند. گروهى از مسيحيان نيز الوهيّت عيسى را معتقد بودند، اين اعتقاد پولس رسول و 313 اسقف بود.
به منظور از ميان بردن اين اختلافات، در سال 325 ميلادى «مجمع نيقيه» در حضور «كنستانتين» پادشاه و با فراخوان او تشكيل شد كه در آن 2048 اسقف گرد آمدند و بحث هايى درگرفت، در آنجا «كنستانتين» امپراتور روم ـ كه به تازگى از بت پرستى به مسيحيّت گراييده بود و چيزى از آيين مسيح نمى دانست، همين نظريه اخير، يعنى نظريه پولس رسول را برگزيد و پيروان او را بر مخالفانشان چيره ساخت و ديگر فِرَق را تار و مار كرد، بويژه آن گروه را كه مى گفتند تنها پدر خداست و مسيح از جهان ناسوت است.(33)
ابن حزم اندلسى(383 ـ 456 هجرى) نيز كه در دورانى نزديك به ابن بطريق مى زيست، پس از شرح اختلافات فرقههاى مسيحى در دوران كنستانتين، اولين پادشاه مسيحى روم، مى نويسد: «يكى از فرقههاى مسيحى بربرانيه بوده اند كه مى گفتند عيسى و مادرش دو خدا به جز خداوند بوده اند. اين فرقه هم اكنون منقرض شده است».(34)(35)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.