پاسخ اجمالی:
معجزه بايد به گونه اى انجام گيرد تا كارشناسان همان دوره به خوبى تشخيص دهند كه آنچه ارائه شده ماوراى جهان طبيعت و بيرون از توان بشريّت است. از اين رو قرآن با شيواترين سبك و رساترين بيان و استوارترين محتوی بر عربِ آن زمان عرضه شد؛ در حالى كه يگانه مهارت عربِ آن دوره در زبان و بيان آنان بود، به خوبى تشخيص دادند كه اين سخن نمى تواند ساخته بشر باشد. لذا «وليد بن مغيره» مى گويد: «آنچه فرزند ابن ابى كبشه مى سرايد، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سِحر و نه گزاف گويى بى خردان، بى گمان گفته او سخن خداست».
پاسخ تفصیلی:
«معجزه» بايد به گونه اى انجام گيرد تا كارشناسان همان دوره به خوبى تشخيص دهند كه آنچه ارائه شده به درستى نشانه ماوراى جهانِ طبيعت و بيرون از توانِ بشريّت است و هيچ گونه ظاهرسازى و رويه كارى در كار نيست(1) و اين واقعيّت بايد براى هميشه محفوظ بماند. لذا انبياء كارهايى انجام دادند كه از توان ماهرترين كارشناسان آن دوره بيرون بوده تا اينكه به خوبى اين تشخيص صورت گيرد و براى هميشه اين برترى و تفوّق روشن باشد. از همين رو معجزه اسلام، قرآن است كه با شيواترين سَبك و رساترين بيان و استوارترين محتوی بر عربِ آن زمان عرضه شد؛ در حالى كه يگانه مهارت عربِ آن دوره در زبان و بيانِ آنان بوده و به خوبى تشخيص دادند كه اين سخن نمى تواند ساخته بشر باشد كه اين گونه آنان را از هم آوردى ناتوان سازد. البته اين بلنداى شيوه قرآنى ـ چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا ـ همچنان پابرجا است.
«وليد بن مغيره مخزومى» كه سخنورى نيرومند و از سرانِ بلندپايه و سرشناس عرب به شمار مى رفت درباره قرآن چنين مى گويد: «يا عَجَبا لما يقول ابن أبي كبشة(2)، فوالله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذي جُنُون و إنّ قوله لمن كلام الله ...»؛ (آن چه فرزند ابن ابى كبشه مى سرايد، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سِحر و نه گزاف گويى بى خردان، بى گمان گفته او سخن خداست ...). هم او ـ موقعى كه از كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى گذشت و آياتى چند از سوره «مؤمن» را كه در نماز تلاوت مى فرمود شنيد ـ گفت: «والله لقد سمعت من محمد آنفا كلاما ما هو من كلام الإنس و لا من كلام الجنّ، والله إنّ له لحلاوةً، و إنّ عليه لطلاوةً، و إنّ أعلاه لمثمر، و إنّ أسفله لمُغدق، و إنّه يعلو و ما يُعلى»؛ (به خدا سوگند! چندى پيش از محمّد سخنى شنيدم كه نه به سخن آدميان مى مانست و نه به سخن پريان. به خدا سوگند! سخن او شيرينى ويژه اى و رُويه زيبايى دارد. همچون درختى برومند و سر برافراشته، كه بلنداى آن پرثمر و اثربخش و پايه آن استوار است و ريشه مستحكم و گسترده دارد. همانا بر ديگر سخنان برترى خواهد يافت و سخنى ديگر برآن برتر نخواهد گرديد).(3)
«طُفيل بن عمرو دوسى» كه مردى شاعر پيشه و با انديشه و از اَشراف قريش به شمار مى رفت، عازم خانه خدا گرديد. كسانى از قريش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنيدن سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله) بازدارند، گويد: «محمد(ص) را در مسجد يافتم و سخن او را شنيدم، خوش آيندم آمد. به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم: واى بر تو، گوش فرا ده، اگر سخن راست گويد بپذير و اگر نادرست بود ناشنيده بگير. در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم: آنچه دارى بر من عرضه كن. او اسلام را بر من عرضه كرد و آياتى چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند! چنين سخنى شيوا و جالب نشنيده بودم و مطالبى ارجمندتر از آن نيافته بودم. از اين رو اسلام آوردم و شهادت به حقّ را از دل و جان بر زبان جارى ساختم. آن گاه به سوى قوم خود شتافت و سرگذشت خود را بر ايشان بازگو كرد و همگى اسلام را پذيرفتند و او يكى از داعيان بلند آوازه اسلام شناخته شد.(4)
«نضر بن حارث بن كلده» از سران قريش و تيزهوشان عرب شناخته مى شد كه با پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) دشمنى آشكار داشت. لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن و نيرومندى آن در پيشرفت دعوت، قابل توجّه است. «والفضلُ ما شهدت به الأعداء»؛ (بزرگى همان بس كه دشمنان برآن گواه شوند). او از درِ چاره انديشى درباره پيامبر(ص) با سران قريش چنين گويد: «به خدا سوگند! پيش آمدى برايتان رخ داده كه تاكنون چاره اى براى آن نيانديشيده ايد. محمد در ميان شما جوانى بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن، راستگوترين و در امانت دارى بزرگوارترين شما بود. تا هنگامى كه موىهاى سفيد در دو طرف گونه اش هويدا گشت و آورد آنچه را كه آورد، آن گاه گفتيد: ساحر است. نه به خدا سوگند! هرگز به ساحرى نمى ماند. گفتيد: كاهن است. نه به خدا سوگند! هرگز سخن او به سخن كاهنان نمى خورد. گفتيد: شاعر است. نه به خدا سوگند! هرگز سخن او بر اوزان شعرى استوار نيست. گفتيد: ديوانه است. نه به خدا سوگند! هرگز رفتار او به ديوانگان نمى ماند. پس خود دانيد و درست بيانديشيد، كه رخدادِ بزرگى پيش آمد كرده كه نبايد آن را ساده گرفت».(5)
«ابو الوليد عُتبة بن ربيعه»، كه بزرگِ قريش محسوب مى شد، روزى با سرانِ قريش در مسجدالحرام نشسته بود. پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نيز در گوشه ديگر مسجد نشسته بود. عتبه رو به اشراف قريش كرده، گفت: «آيا روا مى داريد كه اكنون محمد را تنها يافته با او سخن گويم، باشد تا او را قانع سازم؛ او را تطميع نموده از دعوت خويش دست بردارد؟» البته اين موقعى بود كه امثال «حمزة بن عبدالمطلب» و جمعيّت انبوهى به پيامبر اسلام(ص) گرويده بودند و روز به روز رو به افزونى بودند! همگى به او گفتند: «اگر مى توانى با او سخن بگو و به هرگونه اى مىتوانى او را قانع ساز».
عتبه نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمده گفت: «اى فرزند برادر! ـ عرب را چنين عادت بود كه افراد هر قبيله به افراد قبيله ديگر «يا ابن اخى» اى فرزند برادر خطاب مى كردند ـ تو داراى شرف خانوادگى هستى، ولى چيزى را مدّعى هستى كه موجب برخورد و تفرقه ميان قوم خود گرديده است. اكنون گوش فرا ده تا مطلبى را بر تو عرضه دارم!» پيامبر فرمود: «بگو، گوش فرا مى دهم». عتبه گفت: «اى فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن ثروت است، آن اندازه اموال براى تو فراهم مى سازيم تا ثروتمند ترين مردم قريش گردى. اگر تشنه مقامى، تو را رئيس خود مى گردانيم. و اگر خواسته باشى تو را فرمانرواى خود مى سازيم». سپس گفت: «آن كه بر تو ظاهر مى گردد و چيزهايى با تو زمزمه مى كند، خللى است كه بر اعصاب تو اثر گذارده، حاضريم تو را با خرج خود كاملا مداوا كنيم و از بذل مال در اين زمينه دريغ نورزيم ...». عتبه مى گفت و پيامبر(ص) كاملا ساكت، به تمام گفته هايش گوش فرا داد. آن گاه پيامبر(ص) به او گفت: «آيا از گفتن مطالب خود پايان يافتى؟» گفت: «آرى». فرمود: «پس اكنون به سخن من گوش فرا ده». عتبه گفت: «با جان و دل آماده ام». پيامبر(ص) در اين هنگام لب به تلاوت قرآن گشود و از ابتداى سوره فصّلت شروع به خواندن نمود: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ... كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيراً وَ نَذِيراً ...»(6) و همچنان ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا مى داد؛ دست ها را به عقبِ سر بر زمين تكيه داده، مجذوب تلاوت پيامبر(ص) گرديده بود، تا موقعى كه به آيه سجده رسيد و پيامبر(ص) سجده نمود. سپس گفت: «اى ابوالوليد! شنيدى آنچه را كه بر تو تلاوت كردم، اكنون اين تو و انديشه خود تا چگونه قضاوت نمايى!». در اين هنگام عتبه از حالتِ جذبه روحى كه به او دست داده بود، بيرون آمد و بدون آنكه چيزى بگويد به سوى دوستانش روانه گشت. او را دگرگون ديدند و ميان خود گفتند: عتبه با آن حالتى كه رفت با حالتى ديگر مى آيد. موقعى كه نزد آنان نشست. گفتند: «چه خبر آورده اى؟» گفت: «آنچه آورده ام آن است كه سخنى شنيدم، به خدا سوگند! هرگز چنين سخنى شيوا نشنيده بودم، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سِحر و نه كهانت، آن گونه كه شما مى پنداريد. اى گروه قريش! از من بپذيريد و به من واگذار كنيد. اين مرد را به حال خود رها سازيد و با او كارى نداشته باشيد. به خدا سوگند! سخنى كه من از وى شنيدم پيامد كلانى به دنبال دارد. اگر عرب با دستِ ديگران [جز قريش] كار او را ساختند از دست او آسوده شده ايد و اگر بر عرب پيروز آيد ـ كه آينده چنين مى نمايد ـ پس پيروزى او پيروزى شماست و فرمانروايى او فرمان روايى شما و عزّت و آبروى او عزت و آبروى شماست. آن گاه شما به وسيله او خوش بخت ترين مردم جهان خواهيد گرديد». بدو گفتند: «اى ابوالوليد! محمد تو را با بيان خود سحر كرده است». گفت: «آنچه به شما گفتم نظر من است، اكنون هرگونه خواهيد رفتار كنيد».(7)
«ابوذر غفارى» - كه نامش جندب بن جُناده بود - برادرى داشت به نام «أنيس» كه شاعرى توانا و هم آورد طلب بود و در مسابقات شعرى شركت مى نمود و بر اقران (هم آوردان) خود همواره برترى داشت. ابوذر گويد: «نيرومندتر از برادرم انيس شاعرى را نيافتم، با دوازده شاعر نامى در دوران جاهليت مسابقه داد و بر همه برترى يافت. او عازم مكّه بود، به او گفتم: تو از سخن و سخنورى سررشته دارى، باشد از پيامبرى كه در آنجا به دعوت برخاسته خبرى برايم بياورى. مدتى طولانى گذشت و از سفر آمد به او گفتم: چه كردى؟ گفت: مردى را در مكّه ديدم كه بر شيوه تو بود ـ ابوذر بيش از سه سال بود كه خدا را عبادت مى كرد و از بتان بيزارى مى جست ـ و بر اين گمان بود كه خداوند او را به پيامبرى فرستاده است. ابوذر گويد: به او گفتم: مردم چه مى گويند؟ گفت: مى گويند شاعر يا كاهن يا ساحر است؛ ولى من سخنان ناهنجار كاهنان را شنيده ام و اوزان شعرى را خوب ياد دارم، هرگز بدان نمى ماند، به خدا سوگند! او راست مى گويد و مردم درباره او دروغ مى گويند».(8) از اين گواهي ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره قرآن فراوان است كه تاريخ، آن را ضبط كرده و در بسترِ تاريخ اين گواهى ها زنده بوده و براى هميشه جاويدان خواهد ماند.(9)،(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.