پاسخ اجمالی:
بر اساس آیات قرآن و روایات، انسان موجودى است که در ميانه دو جهان مادّه و مجرّدات قرار داشته و داراى روح و جسم است. در واقع از جانب روح متعالى است و دست بر آسمان دارد و از سوى جسم متسافل است و دست بر زمين نهاده است. از سویی «قرآن» در توصیف مراحل آفرينش انسان، او را به جايى مى رساند كه از جهان مادّه فراتر رفته و روح متعالى در او دميده مى شود. وحى يك پديده روحانى است و در افرادى يافت مى شود كه داراى خصايص روحى والا هستند. اين الهامات و مطالب از خارج بر آنان اِلقا مى شود نه اينكه از داخل ضمير آنان بر ايشان جلوه گر شود، آن طور كه مُنكران وحى تصور كرده اند. پس وحى صرفاً پديده روحى است كه فقط براى اهل آن قابل درك است.
پاسخ تفصیلی:
«وحى» در واقع نوعى برقرارى رابطه ميان ملأ اَعلى و مادّه سُفلى است و از همين رو اين پرسش مطرح شده است كه چگونه اين رابطه برقرار مى شود؛ در حالى كه «سنخيّت»؛ (همتايى و تناسب) بين رابط و مربوط شرط است؟ بهعلاوه صعود و نزول و مقابله مستلزم «تحيّز»؛ (جهت داشتن) است، حال آنكه جهان وراى ماده داراى تجرّد محض (عارى از صفات جسمانى) است.
برخى روشنفكرانِ غربزده كه به اصطلاح گرايش دينى پيدا كرده اند، با نگاهى نو به پديده وحى مى گويند: آنچه پيامبران با نام وحى عرضه كرده اند، انعكاس افكارِ درونى آنان است. پيامبران مردانى خيرانديش و اصلاح طلب بوده اند كه خيرانديشى درونشان به صورت وحى و گاه به صورت ملك تجسم يافته و گمان برده اند كه از جایگاهى ديگر بر آنان الهام شده است، و بدين سبب برخى نادرستى ها كه در گفته ها و نوشته هاى آنان يافت مى شود، بديهى و طبيعى است؛ زيرا ساختار فكرى و انديشه چنين مردانى مولود محيط و جوّ حاكم بر افكار و عقايد مردم آن زمان است. از همين رو در گفتارشان برخى باورهاى زمان خويش را آورده اند كه سپس نادرستى آن ثابت شده است. و گرنه، خداوند اعلى و اشرف از آن است كه نادرستى هايى در سخنش يافت شود.(1)
ارائه اين گونه تفسير از جایگاه پيامبران الهى در واقع انكار نبوّت است، و گوياى اين است كه ارائه كنندگان اين تفاسير يا پيامبران را افرادى «ساده لوح» فرض كرده اند كه واقعيت را از تخيّلات تشخيص نداده اند؛ يا آنان را «حيله گر» و «دروغ گو» پنداشته اند؛ در حالى كه درستى و صداقت، بزرگى و جلالت شأن انبياء بر همگان روشن است. اين روشنفكران دچار دو اشتباه شده اند:
1. براى تحقيق و بررسى نمونه هاى وحى آسمانى به كتاب هاى تحريف شده كه ترجمه هاى ناقص و آميخته با تصرّفات ديگران است رجوع كرده اند؛ در حالى كه قبلا مى بايست از صحت اين نوشته ها اطمينان پيدا مى كردند.
2. انسان را موجودى مادى فرض كرده اند. حال آنكه انسان تركيبى از روح و جسد است كه روحش از سنخ ملأ اعلى است و سنخيت كه شرط برقرارى رابطه محسوب مى شود، وحى را امكان پذير مى كند. در بيان بُعد ملكوتى انسان، «مولوى» عارف بلند آوازه مى گويد:
«من مَلَك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دِير خراب آبادم»
مشابه بيت فوق به زبان عربى توسط دانشمند بزرگ ابن سينا نيز بيان شده است:
«هَبَطَتْ إِلَيْکَ مِنَ المَحَلِّ الأرْفَعِ *** وَرْقاءُ ذاتُ تَعَزُّزٍ و تمنُّعٍ»
و در اشعار منسوب به حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) آمده است:
«أَتَزْعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغيرٌ *** وَ فِيْکَ انْطَوى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ»
در اين بيت به اين واقعيت اشاره شده است كه تمامى مراتب عالم وجودى در وجود انسان نهفته است. مسئله روحانيت انسان و سنخيّت او با ملأ اعلى در جاى خود به طور مفصل بحث شده است؛ ولى براى اينكه بتوانيم بحث وحى و جایگاه آن را به خوبى روشن سازيم، به توضيحاتى چند از «قرآن» و حديث اشاره مى كنيم.
روحانيّت انسان
روحانيّتِ انسان يكى از مسائلى است كه از ديرباز فكر بشر را به خود مشغول ساخته است. توجّه به اين مسئله باعث شده كه موضوع روحانيتِ انسان در فلسفه، فرهنگ و هنر نيز جایگاه خاصى پيدا كند. همچنين در «قرآن» و حديث بارها بدان اشاره شده و در فلسفه اسلامى نيز اين مسئله مطرح بوده است. در اينجا به گوشه اى از آنچه در «قرآن» و حديث در اين باره آمده است، مى پردازيم: انسان موجودى دو جانبه است كه در ميانه دو جهانِ مادّه و مجرّدات قرار دارد و داراى روح و جسم است. از جانب روح متعالى است و دست بر آسمان دارد و از سوى جسم متسافل است و بر زمين دست نهاده است. «قرآن» پس از آنكه مراحل آفرينش انسان را ـ در دوران جنينى ـ وصف مى كند، در مراحل پى در پى او را به جايى مى رساند كه از جهان مادّه فراتر رفته و روح متعالى در او دميده مى شود: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ...»(2)؛ (و ما انسان را از عصاره اى از گِل آفریدیم * سپس او را نطفه اى در قرارگاهِ مطمئن [رَحِم] قرار دادیم * سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [چیزى شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را بصورت استخوان هایى در آوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم ...).
قرآن تا اينجا مراحل وجود مادّى انسان را مطرح مى كند، آن گاه مى فرمايد: «... ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚفَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(3)؛ (... سپس آن را آفرینش تازه اى بخشیدیم؛ پس بزرگ و پر برکت است خدایى که بهترین آفرینندگان است!). اين آفرينش ديگر، همان روح انسان است كه پس از گذشت چهار ماه ـ دوران جنين ـ بر او دميده مى شود. در آيه ديگرى نيز به اين دو مرحله آفرينش اشاره شده است: «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ ...»(4)؛ (آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد * سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچیز و بى قدر آفرید * سپس [اندام] او را نظام بخشید و از روح خویش [روحى شریف و برجسته] در وى دمید).
نكته جالب در اين آيه آن است كه روح دميده شده در انسان از سِنخ عالَم ملكوت معرفى مى شود «مِن رُّوحِهِ» و به خود پروردگار نسبت داده مى شود و نشان مى دهد كه روح فراتر از سنخ ماديّات است. امام صادق(علیه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ خَلْقاً وَ خَلَقَ رُوحاً ثُمَّ أَمَرَ مَلَكاً فَنَفَخَ فِيه ...»(5)؛ (خداوند آفريده اى آفريد و روحى آفريد سپس فرشته اى را دستور داد تا روح را در آفريده بدمد). انسان از ديدگاه قرآن، آفريده اى است كه از جسم و روح به وجود آمده است، ابتدا كالبدى آفريده شده و سپس روان جاويد در آن دميده شده است.
از ديدگاه فلسفه، انسان يك موجود مادّى محض نيست. يعنى انسان به همين پديده جسمانى كه از گوشت و پوست و استخوان و عضلات تشكيل يافته است منحصر نمى شود؛ بلكه وجودى والاتر دارد كه او را در مرتبه اى فراتر از جهان مادّه قرار مى دهد، و از چارچوپ جسمانى محض خارج مى كند.(6) بر این اساس، انسان در وجود خود داراى دو جنبه است: جنبه جسمانى و روحانى. پس عجيب نيست كه احياناً با عالَم ماوراى مادّه ارتباط برقرار كند؛ زيرا چنين ارتباطى مربوط به جنبه روحى و باطنى اوست، كه ارتباطى پوشيده است و همين امر پديده وحى را تشكيل مى دهد.
وحى يك پديده روحانى است و در افرادى يافت مى شود كه داراى خصايص روحى والا هستند. اين خصايص در وجود آنها صلاحيت ارتباط با عالم بالا را به وجود مى آورد. لذا مكاشفاتى در باطن براى آنها رخ مى دهد، يا مطالبى به آنان الهام مى شود، كه از خارجِ وجودشان نشأت گرفته است. اين الهامات و مطالب از خارج بر آنان اِلقا مى شود نه اينكه از داخل ضمير آنان بر ايشان جلوه گر شود، چنانكه مُنكران وحى تصور كرده اند. بنابراين وحى يك پديده فكرى يا انعكاس حالت درونى نيست كه براى پيامبران رخ داده باشد؛ بلكه يك اِلقاى روحانى است كه از عالَم بالا انجام گرفته است. منتها در اين ميان چيزى كه ما نمى توانيم آن را درك كنيم، اگرچه يك واقعيّت بوده و ايمانى استوار بدان داريم، چگونگى برقرارى اين ارتباط روحانى است. ما وقتى تلاش مى كنيم آن را درك كنيم، مى خواهيم با معيارهاى مادّى كيفيت اين ارتباط را دريابيم. يا موقعى كه مى خواهيم آن را توصيف كنيم، با الفاظ و كلماتى اين ارتباط را وصف مى كنيم كه براى مفاهيمى وضع شده كه از دايره محسوسات فراتر نرفته است. بنابراين موضوع هم چنان بر ما پنهان مى ماند. تعبيرات در اين باره جنبه استعاره و تشبيه داشته و به مجاز و كنايه مى ماند، و هرگز اين تعبيرات حقيقى و واقع نما نيستند. پس گرچه پديده وحى قابل قبول بوده و پايه ايمان را تشكيل مى دهد؛ ولى قابل وصف و درك حقيقى نيست. در واقع وحى صرفاً يك پديده روحى است كه فقط براى كسانى قابل درك است كه اهليّت و شايستگى آن را دارند.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.