پاسخ اجمالی:
قرآن نمونه هايی از سه نوع «حكومت» را آورده است؛ حكومت فرعون كه خودكامه بود و مردم را مجبور به پرستيدن خود می كرد. نمرود هم مدعي بود هر كاری كه خدا انجام دهد او هم می تواند انجام دهد. اصحاب اخدود هم از اين قسم بودند. «ذونواس» مردم مسيحی نجران را از كوچك و بزرگشان به خاطر نپذيرفتن آيين يهود در آتش سوزاند. حكومت مردم بر مردم حكومت ملكه سبا است كه براي پاسخ به نامه سليمان نبی(ع)، مشاوران خود را احضار كرد. از حكومت های الهی می توان به حكومت داود(ع)، سليمان نبی(ع) و پيامبر اكرم(ص) اشاره كرد.
پاسخ تفصیلی:
در قرآن مجيد نمونه هايى از سه نوع حكومت ارائه شده است:
1ـ قرآن در مورد حكومت استبدادى خودكامگان، به حكومت فرعون اشاره کرده و مى فرمايد: (فرعون در زمین برترى جویى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود; گروهى از آنها را به ضعف و ناتوانى مى کشاند، پسرانشان را سر مى برید و زنانشان را [براى کنیزى و خدمت] زنده نگه مى داشت؛ او به یقین از تبهکاران بود)؛ «اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ اَبْنائَهُمْ وَ يَسْتَحُيى نِسائَهُمْ اِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ».(1)
او تمام سرزمين مصر را مِلك شخصى خود مى دانست و رودها و نهرهاى عظيم آن را متعلق به خود مى پنداشت و مى گفت: (اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟! آیا نمى بینید؟!)؛ «يا قَوْمِ ألَيس لى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الاَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلاتُبْصِرُونَ».(2) او حتى به حكومت خودكامه بر مردم قانع نبود و انتظار داشت همگى او را بپرستند و غير او را پرستش نكنند! از اين رو به موسى گفت: (اگر معبودى غیر از من برگزینى، مسلماً تو را از زندانیان قرار خواهم داد!)؛ «لَئِنِ اتَّخَذْتَ الهاً غَيْرى لاَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ».(3) او حتى عقيده داشت كه اگر كسى در مقام تحقيق بر آيد و از مدعى نبوت معجزاتى ببيند و به صدق و راستى او يقين پيدا كند، حق ندارد بدون اذن و اجازه فرعون ايمان بياورد! به همين دليل ساحران خود را كه بعد از مشاهده دلائل روشن به موسى(عليه السلام) ايمان آوردند سخت نكوهش كرد و گفت: (فرعون گفت آیا پیش از آن که به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟!)؛ «قالَ فِرْعَوْنِ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ اَنْ آذَنَ لَكُمْ».(4)
شبيه همين معنى در مورد سلطان خودكامه ديگرى يعنى «نمرود» نيز ديده مى شود، كه با صراحت به ابراهيم(عليه السلام) گفت: «معجزاتى را كه مى گويى كار خداست از من هم ساخته است! من زنده مى كنم و مى ميرانم! «أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ» ولى هنگامى كه با استدلال دندانشكن ابراهيم(عليه السلام) روبرو شد كه مى گفت: «خداوند همه روزه خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد، اگر تو قدرت دارى يك روز آن را از مغرب بيرون آور، و اينجا بود كه او فرو ماند و مبهوت شد».(5)
اصولا همه مردم حتى خود سلاطين خودكامه آنها را به فساد در روى زمين و برهم زدن نظام جامعه انسانى مى شناختند، به همين دليل هنگامى كه نامه «سليمان» به «ملك سبا» رسيد، و او در صدد بر آمد تا تحقيق كند سليمان، پادشاه خودكامه است يا پيامبر خداست، هدايايى براى او فرستاد و در ضمن گفت: (پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند، و عزیزان آن جا را ذلیل مى کنند؛ [آرى] روش آنان همواره این گونه است)؛ «اِنَّ الُمُلُوكَ اِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا اَعِزَّة اَهْلِها اَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ».(6)
آنها مخالفان خود را به بدترين وجهى شكنجه مى كنند و زنده زنده در آتش مى سوزانند همان گونه كه درباره «اصحاب الاخدود» در سوره «بروج» آمده است. در تاريخ مى خوانيم: «ذونواس» پادشاه آنها دستور داد خندقى حفر كنند و هيزم فراوان در آن بريزند و آتشى عظيم بر افروزند، و مسيحيان پايدار بر آيين مسيح(عليه السلام) را در كام آتش بيفكنند، حتى بر پيران فرتوت و كودكان شيرخوار نيز رحم نكنند) گناه آنها چه بود؟ چيزى جز آن نبود كه به خداوند عزيز شايسته ستايش، ايمان آورده بودند «وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ اِلاّ اَنْ يُؤْمِنُوا بِاللهِ الْعَزيزِ الْحَميد»(7)؛ (آنها هیچ ایرادى بر مؤمنان نداشتند جز این که به خداوند توانا و شایسته ستایش ایمان آورده بودند). تاريخ از اين گونه حكومت هاى خودكامه بسيار به خاطر دارد و قرآن مجيد در آيات مختلف اشارات متعددى به آنها دارد كه با ملت خويش به صورت بردگان و حتى بدتر از آن رفتار مى كردند، و اصولا يكى از اهداف قيام انبياء مبارزه با اين خودكامگان و نجات مردم از چنگال آنها بوده است.
2ـ در مورد حكومت شورايى و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم نيز بعضى از اشارات در قرآن ديده مى شود؛ هر چند به طور كامل همانند آنچه امروز به اين عنوان شناخته مى شود نيست. در داستان سليمان(عليه السلام) و ملكه سبا مى خوانيم: هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد مشاوران خود را جمع كرد و جريان نامه را براى آنها شرح داد و گفت: ([سپس] گفت اى اشراف! نظر خود را در این امر مهمّ به من بازگو کنید، که من درباره هیچ کار مهمى، بدون حضور [و مشورت] شما تصمیم نگرفته ام)؛ «قالَتْ يا اَيُّها الْمَلَؤُ اَفْتُونى فى اَمْرى ما كُنْتُ قاطِعَةً اَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ».(8)
به يقين در آن زمان نه انتخاباتى در كار بود و نه آراء مردمى؛ ولى همين اندازه كه او در كارهايش مقيّد به شورا بود چهره كمرنگى از حكومت شورايى را نشان مى داد. اضافه بر اين، مسأله شورا و مشورت يكى از برنامه هاى مؤكد اسلام در امور اجتماعى و حكومتى است. چنانكه قرآن درباره مؤمنان راستين مى گويد: «و اَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»(9)؛ (و امورشان با مشورت در میان آنها انجام مى گیرد) و حتى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه در كارهايش با مؤمنان مشورت كند: «وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ»(10)؛ (و در کارها، با آنان مشورت کن!). حكومت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هر چند از نوع حكومت الهى بود، اما با اين حال مأمور به مشورت با مردم بوده است تا بُعد مردمى آن نيز حفظ شود.
3ـ اما در مورد حكومت هاى الهى در قرآن مجيد بحث هاى فراوانى ديده مى شود. در مورد حضرت داوود(عليه السلام) كه حكومت عظيمى داشت، مى فرمايد: «وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ»(11)؛ (و خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد). و درباره سليمان(عليه السلام) از زبان خودش مى گويد: «قالَ رَبِّ اِغْفِرْلى وَ هَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغى لاَحَد مِنْ بَعْدى اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُ»(12)؛ (گفت پروردگارا! مرا ببخش و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد، که توبسیار بخشنده اى). از آيات بعد از آن به خوبى استفاده مى شود كه اين دعا به اجابت رسيد و خداوند حكومت بى نظيرى به او داد كه درگذشته و حال سابقه نداشته و ندارد. باد به فرمان او بود، و ديوان و ددان در تسخير او بودند، و حتى از پرندگان آسمان نیز براى مقاصد خود استفاده مى كرد.
درباره آل ابراهيم(عليه السلام) مى فرمايد: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُ مُلْكاً عَظيماً»؛ (ما به خاندان ابراهیم، [که یهود از آنها هستند نیز،] کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمى در اختیار آنها [پیامبران بنى اسرائیل ] قرار دادیم). آل ابراهيم(عليه السلام) شامل پیامبران بنىاسرائيل مانند: يوسف، داود، سليمان(علیهم السلام) و غير آن ها مى شود. در مورد طالوت - يكى از سلاطين معروف بنى اسرائيل - از قول پيامبر آن زمان «اشموئيل» مى فرمايد: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً»(13)؛ (و پیامبرشان به آنها گفت خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برگزیده است)؛ يعنى اين موهبت از ناحيه او است.
بنى اسرائيل كه از معيارهاى شايسته حكومت الهى بى خبر بودند، بر اين انتخاب خرده گرفتند و خود را شايسته تر از او براى اين منصب پنداشتند؛ چرا كه طالوت يك روستائى زاده بود، نه مال و ثروتى داشت و نه از طايفه و از خاندان معروف و بزرگى بود؛ ولى پيامبرشان آنها را از اين اشتباه بيرون آورد و گفت: معيار حاكميت الهى، قدرت روحانى و جسمانى است كه هر دو در طالوت وجود دارد، نه مال و ثروت و امتيازات ظاهرى بى ارزشى كه در اختيار دنياپرستان است.
قرآن اشاره روشنى به حكومت الهى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و آل ایشان كرده، مىفرمايد: «اَمْ يَحْسُدونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً»(14)؛ (یا این که نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش]، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مى ورزند؟! ما به خاندان ابراهیم، [که یهود از آنها هستند نیز،] کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمى در اختیار آنها [پیامبران بنى اسرائیل ] قرار دادیم). اين بود نمونه هايى از انواع حكومت در قرآن مجيد.(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.