پاسخ اجمالی:
ایشان می فرماید: «نه براى اوّل بودن او آغازيست و نه براى ازليتش پايانى. آغازى است كه همواره بوده و پايانى است كه سرآمدى ندارد، پيشانى ها در برابر عظمتش به خاك افتاده و لبها به يگانگي اش گشوده شده، افكار و انديشه ها هرگز نمى تواند با حدود و حركات و نه با اعضاء و ابزار، اندازه و حدّى براى او تعيين كند، هرگز درباره او نمى توان گفت: «كِى» [به وجود آمد]؟ و برايش سرآمدى نيست كه گفته شود «تا كى» [باقى است]؟ آشكارى است كه درباره اش نتوان گفت: از چه چيز عيان شده و مخفى است كه نمى توان گفت: در چه چيز پنهان شده؟ و ...».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در فرازهائی از خطبه 163 «نهج البلاغه» به بيان بخشى از مهمترين «صفات ذات» پروردگار كه موضوع ازليّت و ابديّت و واجب الوجود بودن است مى پردازد و مى فرمايد: (نه براى اوّل بودن او آغازيست و نه براى ازليتش پايانى. آغازى است كه همواره بوده و پايانى است كه سرآمدى ندارد)؛ «لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ابْتِدَاءٌ، وَ لَا لِأَزَلِيَّتِهِ انْقِضَاءٌ، هُوَ الْأَوَّلُ وَ لَمْ يَزَلْ، وَ الْبَاقِي بِلَا أَجَلٍ».
دلايل عقلى ثابت كرده است كه خداوند واجب الوجود است؛ نه آغازى داشته و نه انجامى دارد؛ هميشه بوده و هميشه خواهد بود؛ چرا كه هستى اش از درون ذات اوست و ذات پاكش عين هستى بى پايان اوست. بنابراين، جمله «هُوَ الْأَوَّلُ ... وَ الْبَاقِي ...» نتيجه اى است براى جمله هاى «لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ... وَ لَا لِأَزَلِيَّتِهِ ...» زيرا هنگامى كه آغاز و انجامى براى ازليّت و ابديّت او نباشد، او اوّل و آخِر است و اين دو وصف، در واقع اساس و پايه بسيارى از اوصاف الهى است و اوصاف جمال و جلالش غالباً به اين دو ويژگى باز مى گردد. «قرآن مجيد» نيز مى فرمايد: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ»(1)؛ (اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست و او به هر چيز دانا است).
در ادامه اين سخن مى فرمايد: (پيشانى ها در برابر عظمتش به خاك افتاده و لبها به يگانگي اش گشوده شده است)؛ «خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ، وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ». مسلّم است، كسى كه آفريننده همه اشياء و مخلوقات و نعمت هاست و تمام هستى از وجود او سرچشمه مى گيرد، شايسته عبوديت و سجده و ستايش است و غير او شايسته اين مقام نيست. البتّه آن سجده و آن ستايش، ناظر به كار عارفان بالله است؛ نه كافران و مشركان و عاصيان؛ چرا كه آنها شايسته ذكر نيستند.
سپس در فراز دیگری درباره نامحدود بودن ذات پاك خداوند شرح بيشترى مى دهد و با تعبيرات مختلف اين حقيقت را مشخص مى كند كه او از هر نظر نامحدود و بى پايان است؛ مى فرمايد: (افكار و انديشه ها هرگز نمى تواند با حدود و حركات و نه با اعضاء و ابزار، اندازه و حدّى براى او تعيين كند)؛ «لَا تُقَدِّرُهُ الْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ الْحَرَكَاتِ، وَ لَا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَدَوَاتِ». نه اعضايى همچون اعضاى انسانها دارد و نه براى رسيدن به مقاصدِ خود از ابزار و ادواتى استفاده مى كند؛ نه حركت از جايى به جاى ديگر و نه حدّ و حدودى دارد؛ چرا كه اينها همه، نشانه هاى محدوديت است و ذات پاكش هيچ حد و مرزى را نمى شناسد و به همين دليل، كُنه ذات او براى ما ساكنان عالَمِ محدود و گرفتار در چنگال كاستى ها، غير ممكن است، همان گونه كه در حديث امام باقر(عليه السلام) نقل شده است: «كُلُّ ما مَيَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِكُمْ فِي اَدَقِّ مَعانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ اِلَيْكُمْ»(2)؛ (هر چيزى كه با فكرِ خود در دقيق ترين معنا و مفهوم تشخيص دهيد، مخلوق و مصنوعى مثل شماست و به سوى شما باز مى گردد [و آب و رنگ موجوداتِ امكانى دارد و هرگز واجب الوجود نيست]).
حضرت براى توضيح و تبيين بيشتر مى افزايد: (هرگز درباره او نمى توان گفت: «كِى» [به وجود آمد]؟ و برايش سرآمدى نيست كه گفته شود «تا كى» [باقى است]؟ آشكارى است كه درباره اش نتوان گفت: از چه چيز عيان شده و مخفى و پنهانى است كه نمى توان گفت: در چه چيز پنهان شده؟)؛ «لَا يُقَالُ لَهُ: (مَتَى؟) وَ لَا يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ (بِحَتَّى)، الظَّاهِرُ لَا يُقَالُ: (مِمَّ؟) وَ الْبَاطِنُ لَا يُقَالُ: (فِيمَ؟)». به اين ترتيب، نه آغازى دارد نه انجامى؛ نه آشكار است همچون آشكار بودنِ ماه و خورشيد؛ نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمين و در عين حال، از همه چيز آشكارتر و كُنه ذاتش از همه چيز مخفى تر است؛ به تعبيرى ديگر ظهورش ظهور ذاتى و خفايش نيز از كُنه ذات اوست.
باز براى توضيح بيشتر مى فرمايد: (او نه جسمِ آشكارى است كه بتوان انتهاى او را جستجو كرد و نه پوشيده و پنهان است كه چيزى بر آن محيط باشد. نزديكى او به موجودات آن چنان نيست كه به آنها چسبيده باشد و دورى او از آنها آن گونه نيست كه از آنها جدا گردد!)؛ «لَا شَبَحٌ(3) فَيُتَقَصَّى(4)، وَ لَا مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى(5)، لَمْ يَقْرُبْ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ، وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ». در اين بيان، امام(عليه السلام) نخست از خدا نفى جسمانيت مى كند؛ چرا كه جسم از دو حال خارج نيست: يا آشكار است و داراى حدّ و حدود و يا پنهان است و طبعاً محدود و محجوب در شىء ديگرى؛ و در هر دو صورت، حدّ و پايانى براى او متصور مى شود؛ در حالى كه واجب الوجود بى پايان و نامحدود است.
در دو جمله اخير جلوه ديگرى از نامحدود بودن ذات پاكش ديده مى شود. او به همه چيز نزديك است؛ اما نه به معناى چسبيدن و انضمام يا حلول و اتحاد؛ بلكه به معناى حضور در همه جا و احاطه هر چيز و او از همه چيز دور است، نه به معناى فاصله گرفتن و جدايى از اشياء؛ بلكه به معناى برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشياء. اين سخن، شبيه همان است كه در خطبه اوّل «نهج البلاغه» آمده است: «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقارِنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايِلَةٍ»؛ (او با همه چيز است؛ اما نه به اين صورت كه قرين آنها باشد و غير همه چيز است، اما نه به اين معنا كه بيگانه و جدا از آنها باشد).
بى شك، جمع ميان اين گونه صفات در ممكنات امكان پذير نيست؛ چرا كه اگر چيزى دور باشد نزديك نتوان بود و اگر نزديك باشد دور نخواهد بود؛ ولى تضادّ قُرب و بُعد و امثال آن در ذات نامحدودِ واجب الوجود مفهومى ندارد.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.