پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در خطبه 179 نهج البلاغه، «خداوند» را با اين اوصاف و اسمای حُسنا توصيف مي فرمايد: «خداوند به همه چيز نزديك است؛ اما نه آن گونه كه به آنها چسبيده باشد و از همه چيز دور است؛ اما نه آن گونه كه از آنها بيگانه گردد، سخن مى گويد؛ بى آن كه نياز به تفكر داشته باشد، اراده مى كند؛ بدون احتياج به تصميم گرفتن، خالق است؛ اما نه به وسيله اعضاى پيكر، لطيف است؛ اما نه اينكه پنهان باشد و بزرگ، قدرتمند است؛ ولى نه اينكه جفاكار باشد، بيناست؛ نه با عضو چشم، مهربان است نه اينكه نازك دل باشد، صورتها در برابر عظمتش خاضع و قلبها از هيبتش لرزانند».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(علیه السلام) در خطبه 179 «نهج البلاغه» يازده وصف از اوصاف و اسماى حسناى خداوند را بيان مى نمايد كه نُه مورد از آنها همراه با تعبيراتى است كه صفات مخلوقات را از او نفى مى كند. در وصف اوّل و دوّم مى فرمايد: (او به همه چيز نزديك است؛ اما نه آن گونه كه به آنها چسبيده باشد و از همه چيز دور است؛ اما نه آن گونه كه از آنها بيگانه گردد)؛ «قَرِيبٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مُلَابِسٍ(1)، بَعِيدٌ مِنْهَا غَيْرُ مُبَايِنٍ».
مشكل مهمّ ما در فهم صفات خداوند، تداعى صفات مخلوقات و ممكنات است كه تا از آن دور نشويم توان درك صفات او را نخواهيم داشت؛ مثلا در همين دو وصف وقتى مى گوييم خدا نزديك است چيزى شبيه نزديك بودن دو جسم با يكديگر كه در دو مكان حسى قرار دارند به نظر مى رسد و هنگامى كه مى گوييم او دور است، بيگانگى و جدايى همچون جدايى دو جسم از يكديگر تداعى مى شود؛ حال آن كه دور و نزديك بودن او چنين نيست. او به همه چيز نزديك است، يعنى احاطه كامل به تمامى موجودات دارد و دور است، يعنى هرگز گرد و غبار امكان و صفات پر از نقص مخلوقات بر دامان كبريايى اش نمى نشيند.
در دوّمين و سوّمين وصف مى فرمايد: (او سخن مى گويد؛ بى آن كه نياز به تفكر داشته باشد و اراده مى كند؛ بى آن كه محتاج به تصميم گرفتن باشد)؛ «مُتَكَلِّمٌ لا بِرَوِيَّةٍ(2)، مُرِيدٌ لَا بِهِمَّةٍ(3)». هنگامى كه موضوع سخن گفتن و اراده كردن مطرح مى شود، فورى فكر ما متوجّه كسى مى شود كه زبانى را قبلا فرا گرفته، مطلبى را در نظر مى گيرد و آن را پس از انديشه در قالب كلمات و جمله بندى ها مى ريزد؛ سپس زبان و لب را به كار مى گيرد تا صدايى را كه از حنجره بر مى خيزد برش هاى لازم دهد و حروف و كلمات را ايجاد كند و به مخاطب منتقل سازد و در مورد اراده نيز به اين معنا منتقل مى شويم كه شخص اراده كننده از پيش، فكر و انديشه خود را به كار گرفته و صلاح و فساد چيزى را انديشيده و سبك و سنگين كرده، سپس اجراى كارى را موافق خويش دانسته و در انجام دادن آن تصميم مى گيرد و به اعضا و جوارح خود فرمان اجراى آن را مى دهد. به يقين هيچ يك از اين امور درباره خداوند صادق نيست؛ او نه جسم است و نه اعضا و جوارح دارد و نه احتياج دارد به انديشيدن و جدا ساختن موافق و مخالف منافع خويش از يكديگر.
سخن گفتن او چيزى جز آفرينش امواج صوتى در فضا همانند آفرينش ساير موجودات نيست؛ شبيه همان امواجى كه موسى(عليه السلام) از درخت وادى طور شنيد و اراده او چيزى جز علم به مصالح و مفاسد و نظام احسن نيست. اين حقيقت در مورد صفات هفت گانه بعد نيز به طور دقيق صادق است. اينجاست كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) برترين راه شناخت خدا را نفى صفات مخلوقات از او مى داند: «وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ نَفْىِ الصِّفَاتِ عَنْهُ».(4)
در پنجمين وصف مى فرمايد: (او سازنده و خالق است؛ اما نه به وسيله اعضاى پيكر)؛ «صَانِعٌ لَا بِجَارِحَةٍ». آرى، او هر چه را اراده كند با فرمان «كُنْ»؛ (موجود باش) بلافاصله ايجاد مى شود.
و در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: (او لطيف است؛ اما نه به اين معنا كه پنهان باشد و بزرگ، قدرتمند است؛ ولى نه به اين معنا كه جفاكار باشد)؛ «لَطِيفٌ لَا يُوصَفُ بِالْخَفَاءِ، كَبِيرٌ لَا يُوصَفُ بِالْجَفَاءِ». لطيف در اینجا به معناى ناپيداست؛ يعنى ذات پاك خداوند، آن چنان ظريف است كه ناپيداست؛ ولى نه به اين معنا كه از بندگان مخفى باشد؛ چرا كه آثارش سراسر جهان هستى را در بر گرفته و از چهره همه موجودات تجلّى كرده است؛ به گفته شاعر:
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من *** با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
و نقطه مقابل آن، جمله «لَا يُوصَفُ بِالْجَفَاءِ» است؛ اشاره به اينكه او داراى عظمت است؛ ولى نه همچون عظمت گردنكشان و خودبزرگ بينان كه همواره آميخته با ظلم و ستم و جفاست؛ همان گونه كه «قرآن مجيد» در اواخر سوره «حشر» مى فرمايد: «الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ»؛ (او پادشاهى است پاكيزه از هر عيب و نقص و ظلم و ستم).
در هشتمين و نهمين وصف مى فرمايد: (بيناست؛ نه با عضو بينايى و چشم، و مهربان است نه به معناى نازك دل بودن)؛ «بَصِيرٌ لَا يُوصَفُ بِالْحَاسَّةِ، رَحِيمٌ لَا يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ». هنگامى كه مى گوييم فلانى بيناست، فورى نظر ما به عضو بينايى يعنى چشم معطوف مى شود و هنگامى كه مى گوييم فلان شخص، مهربان است نازك دلى و رقّت قلب را تداعى مى كند؛ در حالى كه تمام اينها صفات ممكنات و وجودهاى جسمانى است و خداوند برتر و بالاتر از آن است. بصير و بينا بودن خداوند به معناى علم او به تمام موجوداتى است كه با چشم ديده مى شود و رحيم بودن او به معناى لطف و رحمت و بخشش عطاى اوست به بندگانش؛ اين گونه اوصاف تركيبى است از كمال و نقص خداوند؛ كمال آن را داراست و از نقص آن منزه است.
سرانجام در پايان خطبه به آخرين اوصاف او (وصف دهم و يازدهم) پرداخته، مى فرمايد: (صورتها در برابر عظمتش خاضع و قلبها از هيبتش لرزان است)؛ «تَعْنُو(5) الْوُجُوهُ لِعَظَمَتِهِ، وَ تَجِبُ(6) الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ». اشاره به اينكه گرچه او لطيف، رحيم و مهربان است، اما به گونه اى نيست كه بندگانش اين اوصاف را دستاويزى براى جرأت و جسارت در برابر آن ذات پاك قرار دهند؛ بلكه بايد در عين اميد به لطف و رحمتش از نافرمانى او خائف و از مجازاتش بيمناك باشند. لذا «قرآن مجيد» در وصف مؤمنان راستين مى گويد: «وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»(7)؛ (و آنها كه نهايت كوشش را در اجراى طاعات انجام مى دهند؛ در حالى كه دل هايشان ترسان است).
و مى دانيم هميشه تعادل خوف و رجاء است كه انسان را در مسير تكامل و قرب به خدا پيش مى برد.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.