پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) سه حكمت براى ساده زيستى خود بيان كرده است؛ اول: به ياد حساب و كتاب روز قيامت بودن و در نتيجه، زاهدانه زيستن. دوم: مسئوليّت زمامدارى و اينكه در زمانى كه وضع مادّى مردم خوب نيست، پيشوا ساده ترين زندگى را انتخاب كند، تا لااقل تقويت روانى براى محرومان باشد و او را به فكر حل مشكلات آنها بيندازد. سوم: اينكه با قطع نظر از مسائل روز رستاخيز و مسئوليت پيشوايان الهى، مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد كه سفره هاى رنگين براى خود بچيند در حالى كه در همسايگى آنها گرسنگانى هستند كه نان شب را هم ندارند.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) پس از آن که در بخشی از نامه 45 نهج البلاغه می فرماید: من يك وجب از زمين هاى اين دنيا را به تملك خود در نياورده ام، داستان غم انگيز فدك را به عنوان يك استثنا بيان مى كند كه هم تأكيدى باشد بر بى اعتنايى او بر دنيا و هم اشاره اى بر مظالم و ستم هاى مخالفانش. مى فرمايد: (آرى از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده تنها «فدك» در دست ما بود كه آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزيدند و گروه ديگرى سخاوتمندانه آن را رها كردند و بهترين حاكم و داور [در اين داستان اندوهبار] خداست)؛ «بَلَى! كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ(1)عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم وَ سَخَتْ(2)عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ».
منطقه فدك در نزديكى قلعه هاى خيبر قرار دارد. پس از فتح خيبر اهالى آن نزد پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند و با آن حضرت صلح كردند و نصف قريه فدك را بدون جنگ و درگيرى به آن حضرت واگذار كردند و آن حضرت نيز در حيات خود آن را به دختر گراميش فاطمه زهرا(عليها السلام) بخشيد. چون ممكن بود درآمد فدك وسيله اى براى پيشرفت اميرمؤمنان على(عليه السلام) در امر خلافت شود، رقيبان بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) به سرعت آن را از دست حضرت فاطمه(عليها السلام) در آوردند و كاركنان آن حضرت را از آن بخش از آبادى خارج ساختند و به هيچ قيمت حاضر به باز پس گردانيدن آن نشدند.
منظور از جمله «كَانَتْ فِي أَيْدِينَا» مدت چهار سالى است كه از فتح خيبر تا رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) ادامه داشت. جمله «فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم» اشاره به غاصبان حكومت است كه نسبت به مالكيّت فدك بخل ورزيدند و از آن بيم داشتند كه اگر در دست بنى هاشم باشد ممكن است پايه هاى حكومت آنها را سست كند. جمله «سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِينَ» اشاره به بنى هاشم است كه وقتى ديدند مخالفان اصرار بر غصب فدك دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به اين وسيله بى اعتنايى خود را نسبت به آن نشان دادند. جمله «نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ» جمله اى است بسيار پر معنا و اشاره به ماجراهاى دردناكى است كه در ماجراى فدك واقع شد و امام(عليه السلام) آن را به داورى الهى در روز قيامت مى سپارد. جالب است بدانيم از امام(عليه السلام) نقل نشده است كه در دوران حكومتش كه توان باز پس گرداندن فدك را داشت به سراغ آن رفته باشد.
آن گاه امام(عليه السلام) براى اينكه كسى تصور نكند دلبستگى خاصى به مسأله فدك دارد مى فرمايد: (مرا با فدك و غير فدك چكار؟ در حالى كه جايگاه فرداى هر كس قبر است؛ قبرى كه در تاريكيش، آثار او محو و اخبارش ناپديد مى شود)؛ «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَك وَ غَيْرِ فَدَك وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا(3) فِي غَد جَدَثٌ(4)تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا». سپس به توضيح بيشترى درباره قبر كه پايان زندگى انسان به آنجا منتهى مى شود پرداخته مى فرمايد: (حفره اى است كه هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر كننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و كلوخ آن را پر مى كند و خاك هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد)؛ «وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا، لَاَضْغَطَهَا(5)الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ(6)وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ».
آن گاه امام(عليه السلام) به بيان درسى پر فايده براى طى كردن مسير الى الله و نجات يوم المعاد مى پردازد و مى فرمايد: (جز اين نيست كه من نَفْس [سركش] خود را با تقوا رياضت مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز ترسناكِ عظيم، با امنيّت وارد [صحنه قيامت] شود و در كنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد)؛ «وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاَْكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ(7)». حقيقت رياضت، رام ساختن است كه گاه در مورد حيوانات چموش به كار مى رود و گاه در مورد نفْس سركش و امروز اين واژه به معناى ورزش به كار مى رود. جالب اينكه امام(عليه السلام) با آن مقامِ با عظمت و تصفيه روح و نفْس و پيمودن تمام مدارج سير الى الله و رسيدن به مقامى كه جز خدا نبيند، باز مى فرمايد: من نفْس خويش را رياضت مى دهم تا به دو نكته اشاره كند: نخست اينكه هرقدر انسان به خودسازى و رياضت نفْس بپردازد، نبايد از اينكه اين اژدهاى خفته زمانى بيدار شود و خطرى ايجاد كند، ايمن باشد و ديگر اينكه وقتى امام با اين مقامات چنين سخنانى را مى گويد ديگران حساب كار خويش را بكنند و هرگز از خطرات نفْس سركش غافل نشوند.
اين نكته نيز شايان دقت است كه امام(عليه السلام) هدف از رياضت نفس را به وسيله تقوا، امنيّت روز قيامت و روز خوف اكبر و نجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ مى شمارد. اشاره به اينكه اين امنيّت جز در سايه رياضت نفْس حاصل نخواهد شد و در روايات اسلامى آمده است كه جهاد اكبر همين است؛ جهادى كه از پيكار با دشمنان سرسخت و خطرناك نيز مشكل تر است. اين سخن در واقع برگرفته از قرآن مجيد است كه مى فرمايد: «الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُّهْتَدُونَ»(8)؛ ([آرى] آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با هيچ ستم [و شرك] نيالودند، ايمنى تنها ويژه آنهاست و آنها هدايت يافتگانند). تعبير به «مَزْلَق» ممكن است اشاره به پل صراط باشد؛ زيرا از آيات و روايات استفاده مى شود كه صراط پلى است بر روى دوزخ و عبور از آن بسيار سخت و سنگين است و ناصالحان در همان جا مى لغزند و در دوزخ سقوط مى كنند.
قرآن مجيد مى گويد: «وَ إِنْ مِّنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَّقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيًّا»(9)؛ (و همه شما [بى استثنا] وارد جهنم مى شويد؛ اين امر، نزد پروردگارت حتمى و پايان يافته است؛ سپس كسانى كه تقوا پيشه كرده اند را [از آن] رهايى مى بخشيم و ستمكاران را ـ در حالى به زانو درآمده اند ـ در آن رها مى سازيم).
از آنجا كه رياضت نفْس دو گونه است، گاه از غم عدم دسترسى به مواهب دنياست و گاه بر اثر ايمان و اراده و تصميم به تهذيب نفْس در عين قدرت بر تمام اين مواهب است، لذا در ادامه سخن براى اينكه كسى تصوّر نكند رياضت نفْس امام(عليه السلام) از قسم اوّل است مى فرمايد: ([فكر نكنيد من قادر به تحصيل لذت هاى دنيا نيستم. به خدا سوگند] اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود [بهترين] غذا و لباس را تهيّه كنم اما هيهات كه هواى نفْس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذيذ نمايد در حالى كه شايد در سرزمين حجاز يا يمامه [از مناطق شرقى عربستان] كسى باشد كه حتى اميد براى به دست آوردن يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير به خود نديده باشد)؛ «وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ(10)وَ نَسَائِجِ(11)هَذَا الْقَزِّ(12)وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي(13)إِلَى تَخَيُّرِ الاَْطْعِمَةِ ـ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ». امام(عليه السلام) در اينجا به وظيفه سنگين زمامداران و حاكمان كشورهاى اسلامى اشاره مى كند كه آنها نبايد به سراغ غذاهاى لذيذ و لباس هاى فاخر بروند در حالى كه مى دانند يا احتمال مى دهند در گوشه و كنار، افرادى گرسنه و برهنه هستند.
آن گاه امام(عليه السلام) اشاره به جنبه هاى عاطفى اين مسأله مى كند كه در واقع چهره سومى از اين موضوع است. مى فرمايد: (آيا من با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد و يا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس كه با شكم سير بخوابى در حالى كه در اطراف تو شكم هاى گرسنه اى است كه آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارد!)؛ «أَوْ أَبِيتُ مِبْطَاناً(14) وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى(15)وَ أَكْبَادٌ حَرَّى(16)أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَة(17) *** وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ(18)إِلَى الْقِدِّ!(19)».
به گفته شاعر فارسى زبان كه آن را در داستان يك قحط سالى شديد در دمشق سروده است:
من از بى نوايى نيم روى زرد *** غم بى نوايان رخم زرد كرد
كه مرد ار چه برساحل است اى رفيق *** نياسايد و دوستانش غريق
نخواهد كه بيند خردمند ريش *** نه بر عضو مردم نه بر عضو خويش
آن گاه امام(عليه السلام) براى توضيح و تفسير بيشتر بيان ديگرى دارند و مى فرمايد: (آيا من به همين قناعت كنم كه گفته شود من امير مؤمنانم؛ امّا با آنها در سختى هاى روزگار شركت نكنم و اسوه و مقتدايشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم)؛ «أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ: هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ(20)الْعَيْشِ!».
امام(عليه السلام) در مجموع براى ساده زيستى خود سه حكمت ذكر فرموده است: نخست به ياد حساب و كتاب روز قيامت بودن و در نتيجه زاهدانه زيستن و ديگر مسئوليّت زمامدارى و اينكه در زمانى كه وضع مادّى مردم خوب نيست، پيشواى جمعيت براى مواسات با آنها ساده ترين زندگى را انتخاب كند تا لااقل تقويت روانى براى محرومان باشد و بگويند اگر لباس ما مثلاً كرباس است، شبيه لباس مولايمان است و اگر غذاى ما بسيار ساده از نان جوين است، سفره ما شبيه سفره مولاى ماست. همين امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پيشوا را به فكر حل مشكلات آنها بيندازد. سوم اينكه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخيز و مسئوليت پيشوايان الهى مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد كه سفره اى از غذاهاى رنگين براى خود بچيند در حالى كه در همسايگى آنها گرسنگانى هستند كه نان شب را هم ندارند.(21)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.