پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) درباره علت شهادت «محمد بن ابي بكر» مى فرمايد: «من مردم را به ملحق شدن به او و كمك كردنش قبل از اين حادثه [بارها] امر كردم و تشويق نمودم و در آشكار و پنهان و از آغاز تا پايان، آنها را براى حركت به سوى او فرا خواندم؛ ولى [با نهايت تأسف] گروهى با كراهت آمدند و گروه ديگرى به دروغ به بيمارى و بهانه هاى ديگر متوسل شدند و جمعى ديگرى آشكارا از قيام براى جهاد سر باز زدند و دست از ياريش كشيدند». همین کوتاهی ها بود که باعث شد امام(ع) نتواند نیروی کمکی برای محمد بفرستد و او به شهادت رسید.
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در آغاز نامه 35 نهج البلاغه، خبر اشغال مصر به وسیله معاویه و شهادت محمد بن ابى بكر را مى دهد و مى فرمايد: (اما بعد [از ثنا و حمد الهى] مصر [با نهايت تأسف به دست دشمن] افتاد و محمد بن ابى بكر كه رحمت خدا بر او باد به شهادت رسيد! ما اين مصيبت را به حساب خداوند مى گذاريم و اجر آن را از او مسئلت داريم)؛ «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْر ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللهِ نَحْتَسِبُهُ(1)». آن گاه مى افزايد: (او فرزندى خيرخواه و كارگزارى تلاشگر و كوشا و شمشيرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود)؛ «وَلَداً(2)نَاصِحاً وَ عَامِلاً كَادِحاً(3)وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ رُكْناً دَافِعاً».
اين اوصاف چهارگانه، شخصيت محمد بن ابى بكر را كاملاً روشن مى سازد و ابعاد مختلف فضايل او را تشريح مى كند. نخست اشاره به خيرخواهى و به منزله فرزند بودن او مى كند. محمد نه تنها فرزند روحانى امام علي(عليه السلام) بود؛ بلكه با توجّه به اينكه مادرش اسما بعد از فوت ابوبكر با حضرت علي(عليه السلام) ازدواج كرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش يافت، به منزله فرزند آن حضرت محسوب مى شد.(4)
آن گاه به عامل كادح بودن او اشاره مى كند كه در منصب فرماندارى، سخت كوش و مدبّر و آگاه بود. سپس به موقعيت او در برابر دشمنان مى پردازد و از او به عنوان سيف قاطع و شمشير برنده ياد مى كند. پس از آن به حالت دفاعى و بازدارندگى او در برابر هجمات دشمن يا حوادث ناراحت كننده اشاره و او را به ستون نيرومندى تشبيه مى كند كه بنا را از فرو ريختن نگه مى دارد و آفات را از آن دور مى سازد. آن گاه براى اينكه هيچ كس توهم نكند امام علي(عليه السلام) در حفظ محمد كوتاهى كرده، مى فرمايد: (من مردم را به ملحق شدن به او و كمك كردنش قبل از اين حادثه [بارها] امر كردم و تشويق و تحريص نمودم و در آشكار و پنهان و از آغاز تا پايان، آنها را براى حركت به سوى او [به سوى سرزمين مصر] فرا خواندم؛ ولى [با نهايت تأسف] گروهى با كراهت آمدند و گروه ديگرى به دروغ به بيمارى و بهانه هاى ديگر متوسل شدند و جمعى ديگر، آشكارا از قيام براى جهاد سر باز زدند و دست از ياريش كشيدند)؛ «وَ قَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ(5)النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِيَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ(6)وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً(7)، فَمِنْهُمُ الاتِي كَارِهاً وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ(8)كَاذِباً وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلا(9)».
«طبرى» در تاريخ خود در حوادث سنه 38 نقل مى كند كه امام علي(عليه السلام) در اين هنگام مردم كوفه را دعوت به اجتماع كرد فرمود: فرياد محمد بن ابى بكر و برادرانتان در مصر را مى شنويد؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشكرى به سوى آنها حركت كرده است. نكند گمراهان در خواست هاى باطل خود و مسير طاغوت، از شما در برابر حق خود راسخ تر و اتحادشان محكم تر باشد. عجله كنيد و با دوستان خود مواسات نماييد و آنها را يارى كنيد. اى بندگان خدا، مصر از شام بزرگ تر و خير و بركتش بيشتر است، نكند آنها بر مصر غلبه كنند. بودن مصر در دست شما عزت و آبروى شماست و سبب خوارى دشمنتان. همگى فردا به منطقه جرعه ـ قريه اى ميان حيره و كوفه ـ حركت كنيد و در آنجا اجتماع نماييد و من در آنجا به شما ملحق مى شوم.
سپس «طبرى» اضافه مى كند: فردا صبحگاهان امام(عليه السلام) به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتى يك نفر دعوت امام(عليه السلام) را اجابت نكرد. هنگام غروب به سراغ سران قبايل و اشراف مردم فرستاد. آنها به قصد فرماندارى آمدند، در حالى كه امام(عليه السلام) بسيار اندوهگين بود. سپس امام(عليه السلام) آنها را مخاطب ساخته و خطبه اى بسيار داغ و سوزان و كوبنده و بيدارگر براى آنها خواند.(10) «طبرى» در بخش ديگرى از كلام خود اين سخن را از امير مؤمنان علي(عليه السلام) نقل مى كند كه بعد از شهادت محمد بن ابى بكر آنها را شديدا سرزنش كرد و فرمود: «من شما را به يارى برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از اين فراخواندم؛ ولى شما همگى كوتاهى كرديد و هيچ تصميمى براى جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهى نگرفتيد».(11)
اين گروه هاى سه گانه اى را كه امام(عليه السلام) از آنها نام مى برد، منحصر به عصر آن حضرت نبود؛ بلكه افراد سست و بى اراده در هر عصر و زمان در يكى از اين گروه هاى سه گانه جاى مى گيرند. آنهايى كه خود را در فشار مى بينند، در صحنه حاضر مى شوند، در حالى كه خوشايندشان نيست و به همين دليل كارى از دستشان ساخته نخواهد بود. گروه ديگرى به بهانه ها و عذرهاى مختلف چنگ مى زنند تا خود را از حضور در صحنه مبارزه دور نگه دارند. گروه ديگرى كه اين ملاحظات را كنار مى گذارند با صراحت مخالفت مى كنند. واى به حال جامعه اى كه اكثريت آنها از اين سه گروه باشند كه رهبران و پيشوايان هر قدر مديريت و كارآيى و قدرت داشته باشند با نداشتن اعوان و انصار شجاع و مخلص، از كار باز مى مانند.
دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه در عصر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) نيز اين سه گروه بودند؛ هرچند گروه مخلص بر آنها فزونى داشتند. قرآن مجيد درباره گروه اوّل در آن عصر و زمان مى گويد: «يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ»(12)؛ (آنها پس از روشن شدن حق باز با تو مجادله مى كردند [و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه] گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و آن را با چشم خود مى نگرند).
درباره گروه دوم در داستان جنگ احزاب مى فرمايد: «وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِىَ بِعَوْرَة إِنْ يُريدُونَ إِلاّ فِراراً»(13)؛ (و گروهى از آنها از پيامبر اجازه [بازگشت] مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بى حفاظ است؛ در حالى كه بى حفاظ نبود آنها فقط مى خواستند [از جنگ] فرار كنند). درباره گروه سوم مى فرمايد: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِى سَبيلِ الله»(14)؛ (تخلف كنندگان [از جنگ تبوك] از مخالفت با پيامبر خدا و كناره گيرى از جهاد خوشحال شدند؛ و خوش نداشتند كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنند).
آن گاه امام(عليه السلام) براى خود دعايى از سوز دل مى كند و عرضه مى دارد: (از خدا تقاضا مى كنم كه براى نجات من از ميان اين گونه افراد به زودى گشايشى قرار دهد [و مرا از آنها برهاند])؛ «أَسْأَلُ اللهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً». [حضرت] در تأكيد اين خواسته خود مى فرمايد: (به خدا سوگند اگر علاقه من به شهادت به هنگام پيكار با دشمن نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست داشتم حتى يك روز با اين مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نكنم)؛ «فَوَ اللهِ لَوْلاَ طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ وَ تَوْطِينِي(15)نَفْسِي عَلَى الْمَنِيَّةِ، لاَحْبَبْتُ أَلاَّ أَلْقَى مَعَ هَؤُلاءِ يَوْماً وَاحِداً وَ لاَ أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً».
نامردمى آن مردمان به جايى رسيده بود كه امام(عليه السلام) با آن صبر و حوصله اى كه بيست و پنج سال در گوشه خانه ماند، همچون كسى كه استخوان در گلويش باشد و خاشاك در چشمش و همه را تحمل كرد؛ ولى طىّ اين مدت، به قدرى در فشار قرار گرفت كه آرزو داشت حتى يك روز با چنان مردمى روبه رو نشود و آنچه او را بر ماندن در ميان آنها تشويق مى كرد عشق به شهادت در راه خدا بود. شبيه همين سخن را امام(عليه السلام) در خطبه 119 بيان كرده، آنجا كه مى فرمايد: «وَ اللهِ لَوْلاَ رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلاَ أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ»؛ (به خدا سوگند اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود ـ اگر چنين توفيقى نصيبم شود ـ مركب خويش را آماده مى كردم و از شما دور مى شدم و تا نسيم از شمال و جنوب مى وزد هرگز به سراغ شما نمى آمدم).(16)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.