پاسخ اجمالی:
«ابن ابي الحديد» پس از ذكر نامه های رد و بدل شده ميان امام علی(ع) و معاويه می نويسد: «از عجايب روزگار، كه هر زمان مطلب عجيب و تازه اى را آشكار مى سازد اين كه كار [امام] على(ع) به جايى برسد كه معاويه هم طراز او شود و پيوسته به او نامه نگارى كند و هر سخنى كه امام علی(ع) به او مى گويد، آن را خشن تر تكرار نمايد. اى كاش پيغمبر اكرم(ص) شاهد بود تا ببيند اسلامى كه اين همه برايش زحمت كشيد و خون جگر خورد و جنگ هايى را برايش تحمل نمود تا اركانش محكم شد و جهان را فرا گرفت، در چنگال دشمنانش افتاده است».
پاسخ تفصیلی:
از شرحى كه «ابن ابى الحديد» بر نامه 32 نهج البلاغه نگاشته استفاده مى شود كه اين نامه نگارى در ميان امير مؤمنان على(عليه السلام) و معاويه در اين مرحله چند بار تكرار شد. مجموعاً پنج نامه از سوى امير مؤمنان(عليه السلام) و چهار نامه از سوى معاويه فرستاده شد و [معاويه] در هر نامه جرأت و جسارت بيشترى مى كرد. شگفت اينكه مانند يكى از اولياى الهى مخلص و مرتبط با پروردگار سخن مى گفت و گذشته و حال خود را فراموش مى كرد و تعبيرات بسيار زشتى را در نامه هايش به كار مى برد.
شايان توجّه است كه «ابن ابى الحديد» پس از نقل اين نامه ها سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است: «از عجايب روزگار، كه هر زمان مطلب عجيب تازه اى را آشكار مى سازد اين است كه كار [امام] على(عليه السلام) به جايى برسد كه معاويه هم طراز و هم رديف او شود و پيوسته به او نامه نگارى كند و هر سخنى که امام علی(عليه السلام) به او مى گويد، او همان سخن و خشن تر از آن را تكرار نمايد. اى كاش پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) شاهد و ناظر بود تا ببيند، اسلامى كه اين همه زحمت براى آن كشيد و خون جگر خورد و جنگ هايى را براى آن تحمل نمود تا اركانش محكم شد و جهان را فرا گرفت، در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانى كه او را تكذيب كردند و [او را] از وطنش آواره ساختند و صورتش را خون آلود نمودند و عمويش حمزه و بعضى ديگر از خاندانش را كشتند.
گويى نتيجه آن اين بود كه اين دشمنان به حكومت برسند؛ همان گونه كه ابوسفيان در عصر حكومت عثمان، هنگامى كه از كنار قبر حمزه گذشت، لگدى به آن زد و گفت: «اى ابو عماره (ابو عماره كنيه حمزه بود) آن چيزى كه ما با شمشير براى آن جنگيديم [برخيز و ببين] كه امروز به دست بچه هاى ما افتاده و با آن بازى مى كنند و كار به معاويه رسيده، كه بر على فخر مى فروشد همچون هم رديفان كه در برابر هم قرار مى گيرند».
سپس «ابن ابى الحديد» به اين اشعار معروف براى اظهار ناراحتى شديد خود تمسك مى جويد.
إذا عَيَّرَ الطَّائي بِالْبُخْلِ مادِرٌ *** وَ قَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌ
وَ قالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفيةٌ *** وَ قالَ الدُّجى يا صُبْحَ لَوْنُكَ حائِلٌ
وَ فاخَرْتَ الاْرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً *** وَ كاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصى وَ الْجَنادِلٌ
فَيا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَياةَ ذَميمَةٌ *** وَ يا نَفْسُ جِدي إنَّ دَهْرَكَ هازِلٌ
(هنگامى كه مادِر [بخيل معروف عرب] حاتم طايى را سرزنش به بخل كند و باقِل [مرد نادان كه قادر به سخن گفتن نبود] قُسّ بن ساعده [سخنور معروف عرب] را به لكنت زبان متهم سازد.
و سها[ستاره بسيار كوچكى است در آسمان] به خورشيد بگويد: چقدر كم فروغى و تاريكى شب به صبح روشن بگويد چقدر تاريكى.
و زمين از روى سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگ ها و ريگ هاى بيابان خود را بيشتر و برتر از شهاب هاى آسمانى بدانند.
[آرى آن زمان كه چنين امورى رخ دهد] اى مرگ به سراغ من بيا كه زندگى نكوهيده است ـ و اى روح از تن بيرون آى كه زمانه سخنان هزل مى گويد).(1)،(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.