پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در اين خطبه كوتاه، فضایل اهل بيت(ع) را اینگونه برشمرده اند: «آنها مايه حيات علم و مرگ نادانى هستند؛ حلم آنها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق حكيمانه آنها؛ هرگز با حق مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند؛ آنها ستون هاى دين هستند و پناهگاههاى مردم؛ به وسيله آنان حق به جايگاه مناسب رسيد و باطل از جايگاهش كنار رفت؛ آنها دين را درك كردند، دركى همراه با عمل، چرا كه راويان علم فراوانند و عمل كنندگان آن كم ...».
پاسخ تفصیلی:
امام(عليه السلام) دوازده فضيلت در اين خطبه 239 نهج البلاغه، براى اهل بيت برشمرده كه عظمت مقام آنها را به خوبى ثابت مى كند و مخاطبان خويش را به پيروى از آنان وامى دارد. اوصافى كه مجموعه فضائل انسانى را در بردارد و شرايط رهبرى را در خود گنجانيده است. در اوّلين و دومين وصف مى فرمايد: (آنها [آل محمد] مايه حيات علم و دانش و مرگ جهل و نادانى هستند)؛ «هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ». امام(عليه السلام) در اين تعبير علم و جهل را به صورت دو موجود زنده تشبيه كرده است كه آل محمّد حيات به علم مى بخشند و جهل را مى ميرانند و يا به تعبيرى ديگر روح علم اند و سبب مرگ جهل.
اين همان چيزى است كه در حديث معروف پيغمبر اكرم آمده است كه مى فرمايد: «أهْلُ بَيْتي كَالنُّجُومِ بِأَيُّهُم إقْتَدَيْتُمْ إهْتَدَيْتُمْ»(1)؛ (اهل بيت من همچون ستارگان آسمانند [که در شبهاى تاريك راهنماى مسافران صحرا و دريا هستند] به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مى يابيد). در حديث ديگرى از ابن عباس آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «النُّجُومُ أمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ مِنَ الْغَرْقِ وَ أهْلُ بَيْتي أمانٌ لاُِمَّتي مِنَ الاِْخْتِلافِ فَإذا خالَفَتْها قَبيلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصاروا حِزبَ إِبْليس»(2)؛ (ستارگان امان براى اهل زمين هستند از غرق شدن [در دريا در شبهاى تاريك، زيرا به كمك آنها راه خود را پيدا مى كنند] و اهل بيت من امان امت من از اختلافاتند، هرگاه قبيله اى از عرب با آنها مخالفت كند اختلاف در ميان مردم ظاهر مى شود و حزب شيطان خواهند شد).
سپس در ادامه سخن امام به سه وصف ديگر اشاره كرده مى فرمايد: (حلم آنها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق حكيمانه آنها شما را مطلع مى كند)؛ «يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ مَنْطِقِهِمْ». جمله «يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ» نشان مى دهد كه ميان اين دو صفت «حلم» و «علم» رابطه نزديكى برقرار است، زيرا افراد جاهل بردبار نيستند و در برابر حوادث مختلف و سؤالاتى كه از آنها مى شود به زودى خشمگين و ناراحت مى شوند؛ ولى عالمان عميق در برابر اين گونه موضوعات خونسرد و بردبارند. و همچنين رابطه ميان ظاهر و باطن را كه در غالب موارد كه حسن ظاهر و رفتار و كردار دليل بر حسن باطن است و نيز رابطه سكوت را با منطق حكيمانه روشن مى سازد و تجربه نشان داده آنها كه كمتر سخن مى گويند گزيده تر و حساب شده تر حرف مى زنند، چنان كه در حديث آمده است: «قالَ رَسُولُ اللهِ: إذا رَأَيْتُمُ الْمُؤمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإنّهُ يُلْقِى الْحِكْمَةَ»(3)؛ (هنگامى كه فرد با ايمان را خاموش و كم حرف ببينيد به او نزديك شويد كه سخنان حكمت آميز مى گويد).
آنگاه در ششمين و هفتمين اوصاف آنها مى فرمايد: (هرگز با حق مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند)؛ «لاَ يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ». دليل آن هم روشن است. آنها از يك سو داراى مقام عصمت و از سوى ديگر احاطه كامل به احكام خدا و وحى الهى و سنّت پيامبر دارند و كسى كه چنين باشد نه گامى بر خلاف حق بر مى دارد و نه اختلافى در آن پيدا مى كند. حديث معروف نبوى كه مى فرمايد: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلى لِسانِهِ وَ الْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُ ما دارَ عَلِىٌّ»؛ (على با حق و حق با اوست و بر زبان او جارى مى شود و هرگونه على بگردد حق با او مى گردد). در تعبير ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْقُرآنِ، وَ الْحَقُّ وَ الْقُرآنُ مَعَ عَلىٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ»(4)؛ (على همراه حق و همراه قرآن است و حق و قرآن همراه على است و هرگز اين دو از يكدگر جدا نمى شوند). مى دانيم امامان معصوم از فرزندان على(عليه السلام) نيز وارثان علم او بودند و به همين دليل هرگز با حق مخالفت نمى كردند.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كِتابَ اللهِ فِيهِ نَبَأُ ما قَبْلِكُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدِكُمْ وَ فَصْلُ ما بَيْنَكُمْ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ»(5)؛ (در كتاب خدا اخبار پيشينيان و خبرهاى آينده و آنچه سبب مى شود كه اختلاف را ميان شما حل كند، وجود دارد و ما همه آنها را مى دانيم). با اين حال چگونه ممكن است آنها در حق اختلاف كنند، اختلاف نشانه جهل است و كسانى كه به همه اين امور آگاه اند ممكن نيست اختلافى داشته باشند.
آنگاه به سراغ هشتمين و نهمين اوصاف آنها مى رود و مى فرمايد: (آنها اركان اسلام اند [و ستون هاى دين] و پناهگاههاى مردم)؛ «وَ هُمْ دَعَائِمُ الاِْسْلاَمِ، وَ وَلاَئِجُ(6)الاِْعْتِصَامِ». به اين ترتيب دين همانند خانه يا خيمه اى است كه ستون آن آل محمّدند و همان گونه كه اگر ستون خانه و خيمه برداشته شود، همه چيز فرو مى ريزد، اگر آل محمّد را از اسلام كنار بزنيم و اسلام را بدون آنها قرائت كنيم، اصول و فروع آن فرو خواهد ريخت.
در ادامه سخن به بيان سه وصف ديگر [اوصاف دهم تا دوازدهم] پرداخته مى فرمايد: (به وسيله آنان [آل محمّد] حق به اصل و جايگاه مناسب رسيد و باطل از جايگاهش كنار رفت و زبان باطل از بن كنده شد)؛ «بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ(7)، وَ انْزَاحَ(8)الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ». اين تعبير اشاره به انحرافاتى است كه بعد از رسول الله مخصوصا در عصر خليفه سوم روى داد؛ بيت المال اسلام بازيچه دست گروهى دنيا پرست شد و بنى اميّه كه بازماندگان دشمن شماره يك اسلام؛ يعنى ابوسفيان بودند، مقامات مهم را در حكومت اسلامى در اختيار گرفتند و هركارى از دستشان ساخته بود كردند و نتيجه آن شورشى بود كه بر ضد خليفه بر پا شد و منجر به كشته شدن خليفه و دستياران او(9) در برابر چشم مهاجران و انصار شد بى آنكه از وى دفاع كنند.
ولى هنگامى كه امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) زمام حكومت را به دست گرفت حق به جايگاه اصلى اش بازگشت و طرفداران باطل كنار زده شدند و ديگر كسى قدرت نداشت كه از وضعيت سابق دفاع كند و حقوق توده هاى مستضعف مسلمين را در كام دنيا پرستان جاه طلب و زياده خواه بريزد. نه تنها اميرمؤمنان، بلكه همه امامان اهل بيت(عليهم السلام) به حكم داشتن مقام عصمت كه با دلايل مختلف از جمله حديث ثقلين، قابل اثبات است هرگاه قدرت حكومت را به دست مى گرفتند به يقين همين امور رخ مى داد.
در پايان با بيان آخرين وصف مى فرمايد: (آنها دين را درك كردند؛ دركى توأم با نگهدارى كامل و عمل، نه تنها با شنيدن و روايت كردن، چرا كه راويان علم فراوانند و عمل كنندگان آن كم)؛ «عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَة(10)وَ رِعَايَة، لاَ عَقْلَ سَمَاع وَ رِوَايَة. فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ، وَ رُعَاتَهُ(11)قَلِيلٌ».
به يقين آگاهى از دين؛ مانند آگاهى از هر امر ديگر مراتبى دارد: مرحله اوّل شنيدن و نقل الفاظ است مرحله دوم فهم معنا و درك محتواست و مرحله سوم ايمان و يقين عميقى است كه در همه وجود انسان نفوذ كند و او را به عمل وا دارد. اهل بيت پيامبر در اوج مرحله سوم قرار داشتند و به همين دليل رسول خدا به همه امت تأكيد فرمود كه بعد از رحلت او در كنار قرآن دست به دامن اهل بيت زنند تا از ضلالت و گمراهى در امان باشند.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.