پاسخ اجمالی:
یکی از آثار برجای مانده نگرش عثمانی در مذهب اهل سنت، بی توجهی به خلافت شش ماهه امام مجتبی(ع) است که نه آن را از عهد خلفای راشدین می شناسند و نه از دوره ملوکی محسوب می کنند. در اصل آنها این خلافت را چندان به رسمیت نمی شناسند؛ این وضعیت در حالی است که اکثریت مسلمین تابعیت از وی را به عنوان خلیفه مسلمین پذیرفته بودند؛ البته روشن است که در آن برهه شکاف عمیقی میان مسلمانان به وجود آمده بود و همزمان با امام، معاویه نیز در شام مدعی خلافت بود، گرچه به قول خودِ وی از میان انصار تنها یک نفر با او همراه بود.
پاسخ تفصیلی:
یکی از آثار برجای مانده نگرش عثمانی در مذهب اهل سنت، بی توجهی به خلافت شش ماهه امام مجتبی(علیه السّلام) است که نه آن را از عهد خلفای راشدین می شناسند و نه از دوره ملوکی محسوب می کنند.(1) در اصل آنها این خلافت را چندان به رسمیت نمی شناسند. این وضعیت در حالی است که باقيمانده مهاجر و انصاری که در کوفه بودند، به ضمیمه مردم عراق و نواحی شرق اسلام، تابعیت از وی را به عنوان خلیفه مسلمین پذیرفتند؛ اما روشن بود که شکاف عمیقی میان مسلمانان به وجود آمده و در همین دوره، معاویه نیز در شام مدعی خلافت بود، گرچه به قول خودِ وی، از میان انصار تنها یک نفر با او همراه بود.(2) آشکار بود که اصل تجزیه خلافت نه تنها آن زمان پذیرفته شده نبود؛ بلکه تا آخرین عهد تاریخ خلافت، این مطلب پذیرفته نشد که در آنِ واحد، دو خلیفه در جهان اسلام وجود داشته باشد. در زمانی که امام مجتبی(علیه السّلام) بر سر کار آمد، عراق بدترین شرایط را در قیاس با شام داشت. علاوه بر شکستی که در حکمیت برای مردم عراق به دست آمده بود، شورش خوارج نیز نیروهای عراق را شدیداً تضعیف کرده و پس از سه جنگ، مردم خسته و درمانده شده بودند. روزهای پایانی زندگی امام علي(علیه السّلام) هر چه قدر از مردم خواسته شد تا بسیج شوند، کمتر کسی تن به این کار داد.(3)
اینک پس از شهادت [حضرت] علی(علیه السّلام) و نگرانی شدید مردم عراق از تسلط شام، امید آن می رفت که آنان دست به یک مقاومت جدی بزنند. آنان برای این کار می بایست امامی را بر می گزیدند و همان طور که اشاره شد چاره ای جز پذیرش امام مجتبی(عليه السلام) نداشتند. بیعت «قیس بن سعد» و «عبدالله بن عباس» نیز تأثیر بسزایی در فراهم شدن زمینه برای بیعت مردم عراق با امام حسن(عليه السلام) فراهم کرد. به دنبال بیعت عراق، مردم حجاز نیز با قدری تأمل بیعت کردند. در کنار توده مردم، شیعیانی نیز بودند که در اصل اعتقاد به امامت امام مجتبی(علیه السّلام) داشته و به این دلیل با او بیعت کردند. در اصل گرایش مذهبی کوفه به طور غالب تشیع به معنای عدم پذیرش عثمان و تأیید دولت امام علی(علیه السّلام) بود. آنان در طی پنج سال که از حکومت امام گذشته بود، تحت تأثیر امام و یاران او، علوی الرأی شده و از گرایش عثمانی متنفر بودند. مخالفت با عثمان و بدنامی وی در این شهر از همان عصر امام علی(علیه السّلام) تا به اندازه ای بود که «جریر بن عبدالله بجلی» گفته بود: در شهری که رسماً به عثمان دشنام می دهند نخواهد ماند.(4)
با شهادت [حضرت] علی(علیه السّلام) مردم چه کسی جز امام مجتبی(علیه السّلام) را می توانستند برگزینند؟ البته در میان مهاجران و انصار و یا حتی قریشیان، کسانی از صحابه در کوفه بودند و حتی شخصی چون «عبداللّه بن عباس» نیز در این زمان در کوفه حاضر بود؛ اما کوچکترین تردیدی درباره انتخاب امام مجتبی(علیه السّلام) پیش نیامد و از فرد دیگر نام برده نشد. البته این از آن روی نبود که مردم عراق حسن بن علی(علیه السّلام) را بیش از پدرش دوست می داشتند(5)؛ بلکه بدان دلیل بود که چاره ای جز این کار نداشتند. این تذکر برای این عنوان شد که کسانی قصد آن دارند که بگویند شرایط برای امام حسن(علیه السّلام) آماده بوده و او خود نخواسته است به مبارزه ادامه دهد.
تا آنجا که به نظریه امامت شیعی مربوط می شود شواهدی وجود دارد که امام علي(علیه السّلام) فرزند خود را به عنوان جانشین خویش معرفی کرده است، گرچه سنیان از آن شواهد به عنوان ولایت عهدی یاد نکرده اند.(6) در این زمینه روایتی از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل شده که در مآخذ فراوانی آمده است و آن این است که: «اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ اِمَامَانِ، قَامَا اَوْ قَعَدَا»(7) حدیث مزبور دلیل روشنی است بر این که امامت این دو برادر منصوص بوده است. در این باره، از نظر تاریخی نیز گزارشاتی وجود دارد که شاهدی بر نظریه امامت شیعی درباره امامت امام مجتبی(علیه السّلام) است.
به گزارش «نصر بن مزاحم»، در همان زمان امام علی(علیه السّلام)، «اعور شنّی» خطاب به امام گفت: «خداوند بر رهیابی و شادکامیت بیفزاید، تو به پرتو نور الهی در نگریستی ... تو پیشوایی و اگر کشته شوی، رهبری پس از تو از آن این دو تن- یعنی حسن و حسین- است. من نیز چیزی سروده ام بدان گوش بدار: ای ابا حسن! تو خورشید فروزان نیمروزی و این دو [پسرانت] در میان پدیده ها، ماه تابانند. تو و این دو نوباوه، تا دم واپسین، همچون گوش و دیده همراه و از پی یکدیگرند، شما نیک مردانی هستید با پایگاهی بس والا که دست نوع آدمی از دامان عزّت آن کوتاه است.(8) «منذر بن جارود» نیز در «صفین» به امام گفت: «فَإِنْ تُهْلِك فَهَذَان الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْن أَئِمَّتِنَا مِنْ بَعْدک». او در شعری گفت:
ابا حسن أنت شمس النهار و هذان فی الداجیات القمر و أنت و هذان حتی الممات بمنزلة السمع بعد البصر(9) بدین ترتیب روشن می شود که از همان زمان [حضرت] علي(علیه السّلام) یاران آن حضرت، رهبری پس از وی را از آن حسنین(علیهما السّلام) می دانسته اند و می دانیم که بعد از شهادت امام مجتبی(علیه السّلام) شیعیان کوفه در پی امام حسین(علیه السّلام) فرستاده اند. «عبدالله بن عباس» نیز مردم را به سوی امام مجتبی(علیه السّلام) فرا خوانده و گفت: او فرزند پیامبر شما و وصیّ امام شماست؛ با او بیعت کنید.(10) امام مجتبی(علیه السّلام) نیز در نامه خود به معاویه نوشت: وقتی که پدرم در آستانه مرگ قرار گرفت، این امر را بعد از خود به من سپرد.(11) «هیثم بن عدی» از قول بسیاری از مشایخ خود نقل کرده که آنان گفتند: حسن بن علی(علیهما السّلام) «وصی» پدرش بوده است.(12) «ابو الاسود دئلی» نیز که در بصره بود در وقت گرفتن بیعت برای امام گفت: او از سوی پدر به «وصایت و امامت» رسیده است.(13) از سوی مردم نیز به امام گفته شد که تو خلیفه و وصی پدرت هستی و ما مطیع هستیم.(14)
به هر روی، در مجموع، می توان این نکته را پذیرفت که امام علی(علیه السّلام) فرزندش را به عنوان کسی که او وی را به جانشینی خود می پذیرد مطرح کرده است.(15) در روز جمعه ای نیز که امام کسالتی داشت دستور داد تا حسن(علیه السّلام) نماز را بخواند.(16) صرف نظر از این امر که مردم شیعی کوفه بر اساس گرایش مذهبی خود به سوی امام مجتبی(علیه السّلام) آمدند، باید به مفاهیم شیعی خاص اهل بیت و مقام امامت، در این مرحله توجه داشت. نخستین خطبه امام مجتبی(علیه السّلام) به نقل تمامی مآخذ مربوطه چنین است: «هر کسی که مرا می شناسد که می شناسد، هر کسی نمی شناسد من حسن فرزند محمد رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله) هستم، من فرزند بشیر و نذیرم؛ من فرزند دعوتگر به سوی خدا، به اذن او و با چراغ روشن، هستم، من از اهل بیتی هستم که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور و آنان را تطهیر کرده است؛ کسانی که خداوند دوستی آنان را در کتاب خود واجب کرده [که خداوند فرمود: بگو: بر این رسالت، جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم(17)] و هر که کار نیکی کند به نیکویی اش میافزاییم» پس کار نیک همان دوست داشتن ما اهل بیت است.(18)
«مسعودی» قسمتی از یکی از خطبه های امام حسن(علیه السّلام) را آورده که گفت: ما حزب اللّه رستگاریم، ما عترت نزدیک رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) هستیم، ما اهل بیت طیّب و طاهر و یکی از دو «ثقلین» هستیم که رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) در میان شما باقی گذاشت و دیگری آن کتاب خداست که از هیچ سوی باطل در آن راه ندارد ... پس از ما اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است؛ زیرا ملحق به طاعت از خدا و رسول، اولی الامر است، که: اگر در چیزی نزاع کردید آن را نزد خدا و رسول برید ... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود هر آینه آنان که اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند دانست.(19)
«هلال بن یساف» می گوید: «پای خطبه حسن بن علي(علیه السّلام) بودم که می گفت: ای مردم کوفه! درباره ما از خدا بترسید. ما امیران شما و مهمانان شما هستیم. ما اهل بیتی هستیم که خداوند درباره ما فرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(20) گویا این خطبه بعد از آنی بوده که امام حسن(علیه السّلام) در «ساباط» مجروح شد.
امام مجتبی(علیه السّلام) همچون پدر، علی رغم آنچه درباره بیعت مهاجرین و انصار با خلفای پیشین آمده، خلافت را حق خویش می دانست. نامه امام مجتبی(علیه السّلام) به معاویه، نظیر برخی از اظهارات امام علي(علیه السّلام) حاوی انتقاد از انتخاب خلفای پیشین است. امام در این نامه، با اشاره با استدلال قریش در سقیفه، به خویشی با رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) و پذیرفتن آن استدلال توسط عرب، اظهار می دارد: ما نیز همین استدلال را بر قریش کردیم؛ اما انصافی که عرب در برخورد با قریش نشان داد، اینان برای ما نشان ندادند؛ آنان به اتفاق بر ما ظلم روا داشتند و با ما به دشمنی برخاستند. سپس امام می فرماید: ما به سبب ترسی که از منافقان و احزاب داشتیم تحمل کردیم و چیزی ابراز نکردیم تا این که امروز گرفتار تو شده ایم کسی که هیچ سابقه ای در دین ندارد و پدرش بدترین دشمن رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) و کتاب او بوده است. آنگاه امام از او خواست تا همراه با دیگر مردم، که با او بیعت کرده اند، بیعت کند. معاویه در پاسخ نسبت به برخورد امام با جریان سقیفه نوشت: بدین ترتیب تو به صراحت، ابوبکر، عمر و ابوعبیده را مورد اتهام قرار دادی، نه تنها آنان، که صلحای از مهاجرین و انصار را؛ اکنون ما فضل و سابقه شما را انکار نمی کنیم. آن روز آنان چنین تشخیص دادند که آنان را برای حفظ اسلام برگزینند نه شما را؛ امروز نیز اختلاف میان من و تو، همان اختلاف میان ابوبكر و شما پس از وفات رسول خداست. اگر می دانستم که رعیت داری تو، هواداریت از امت، سیاست خوب، قوت فراهم آوردن مال و برخوردت با دشمن از من قوی تر است با تو بیعت می کردم؛ اما من حکومتی طولانی داشته ام، تجربه بیشتری دارم، از نظر سنّی نیز از تو بزرگترم، سزاوار است که تو حاکمیت مرا بپذیری، اگر چنین کنی پس از خودم، حکومت را به تو واگذار خواهم کرد و از بیت المالِ عراق، مال فراوانی به تو خواهم بخشید و خراج هر کجای عراق را که طلب کنی در اختیارت خواهم گذاشت.(21)
اشاره معاویه به شباهت درگیری او با [حضرت] علي(علیه السّلام) و فرزندش، با دعوای ابوبكر و [حضرت] علي(علیه السّلام)، در نامه متبادله میان محمد بن ابی بکر و معاویه نیز آمده است.(22) معاویه خود را خلف ابوبكر و عمر می دانست و از آنان به شدت دفاع می کرد؛ او در این کار قصد بهره گیری سیاسی نیز داشت. زمانی در برابر امام علي(علیه السّلام) نیز نوشت: تو «بغی» بر خلفا کردی و امام پاسخ داد: اگر چنین کرده از معاویه نباید عذرخواهی کند؛ به علاوه، او بغی نکرده؛ اما از برخی از اعمال آنان انتقاد کرده و در این باره از هیچ کس عذرخواهی نخواهد کرد.(23)
به هر روی، عوامل مختلفی سبب شد تا مردم عراق و حجاز با امام حسن(علیه السّلام) بیعت کنند. گفته شده «قیس بن سعد» در وقت بیعت گفت: بر کتاب خدا، سنت رسول و جهاد با ستمکاران با او بیعت میکند؛ امام تنها کتاب و سنت را پذیرفته و فرمود: اینها برتر از هر شرطی هستند.(24) «مداینی» می گوید: ابن عباس پس از شهادت [حضرت] علي(علیه السّلام) از خانه بیرون آمد و گفت که از [حضرت] علي(علیه السّلام) کسی باقی مانده [وَ قَدّ تَرَکَ خَلْفاً] اگر دوست دارید [برای بیعت با او] بیرون آیيد و اگر کراهت دارید هیچ کس بر دیگری [تعهدی] ندارد.
مردم برای حضرت علي(علیه السّلام) گریه کرده و اعلام رضایت کردند. امام از خانه بیرون آمد و ضمن خطبه ای آیه تطهیر را درباره اهل بیت خواند و مردم با او بیعت کردند.(25) بعدها امام خطاب به مردم فرمودند: «شما نه از روی اکراه؛ بلکه به اختیار با من بیعت کردید».(26) در نقل «اصفهانی» آمده که ابن عباس مردم را به بیعت با او دعوت کرد و آنان گفتند، کسی را دوست داشتنیتر و محقّ تر از او نسبت به خلافت نمی شناسند، سپس با او بیعت کردند.(27)
در اینجا باید به یک مسأله دیگر توجه داشت و آن این که اصل سیاسی پذیرفته شده در امر خلافت، بیعت اهل حرمین بود. در این زمان که حدود سی سال از رحلت رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) گذشته بود، نسل عظیمی از صحابه در فتوحات و نیز در جمل و صفین در گذشته بودند. به علاوه، مدینه نیز از مرکزیت خلافت در آمده بود. در این صورت اصل مذکور که بیعت مهاجرین و انصار ساکن مدینه بود، مواجه با دو اشکال مزبور شد؛ بدین ترتیب مشکلی در این امر به وجود آمده و این خود نشانگر آن بود که اوضاع رو به دگرگونی است. خواهیم دید که همراه با از بین رفتن این اصل، اصل ولایتعهدی توسط معاویه به عنوان جانشین اصل پیشین مطرح گردید. بدین مطلب باید افزود که از سران قریش نیز کمتر کسی که بتواند مدعی خلافت باشد باقی مانده بود. معاویه در نامهای به ابن عباس نوشت: اکنون درباره قریش از خدا بترس! از آنان تنها شش تن باقی مانده: دو نفر در شام که من و عمرو بن عاص هستیم، دو نفر در حجاز که «سعد بن ابی وقاص» و «عبداللّه بن عمر» هستند و دو نفر در عراق که تو و حسن بن علی(عليهما السّلام) هستید.(28) در چنین شرایطی، عراق تنها می توانست به فرزند امام علي(علیه السّلام) اعتماد کند و چنین کرد جز آن که مردم عراق مشکلاتی داشتند که نمی توانستند در راهی که انتخاب کرده بودند ثابت و پایدار باشند. در جریان بیعت با امام، کسانی که اصرار بر جنگ با معاویه داشتند بر آن بودند تا در شرایط بیعت، جنگ با معاویه را نیز بگنجانند. به این معنا که ما بر سر جنگ با معاویه بیعت می کنیم. امام مجتبی(علیه السّلام) حاضر به پذیرش این شرط نشده و فرمود: با آنها بیعت می کند به این شرط که با هر کس جنگید بجنگند و با هر کس به مسالمت برخورد کرد، با مسالمت برخورد کنند.(29) طبیعی است که امامِ جامعه نمی تواند بر پایه چنین شرطی با کسی بیعت کند؛ بلکه باید در امر مهمی همچون جنگ و صلح مختار باشد. این سخن امام چنان که برخی برداشت کرده اند به این معنا نبود که امام از آغاز قصد جنگ نداشته است،(30) چه از اقدامات بعدی امام چنین برمی آید که امام خود از کسانی بوده که بر جنگ اصرار داشته است. هدف اصلی از عدم پذیرش این شرط، حفظ حوزه اقتدار خود به عنوان امام جامعه بوده است.
پذیرش شرط آنها به این معنا بود که آنان فرمانده نظامی برگزیده اند نه امام برای جامعه. به نوشته شیخ مفید، بیعت با امام در روز جمعه، بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بوده است.(31)،(32)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.