پاسخ اجمالی:
قرآن در توصیف حيات و قيوميّت خداوند مى فرمايد: «هيچ معبودى جز خداوندِ يگانه زنده و پاينده نيست». حيات در مورد خدا به معنی حيات حقيقى است، زيرا حيات او عين ذات اوست. در واقع حيات در او به معنى علم و قدرت است؛ چرا كه آنها از نشانه های حيات می باشند. از سویی نه تنها خداوند قائم بالذات خويش است؛ بلكه قيام موجودات ديگر و ربوبيت آنها به دست خداوند است. در واقع حيات او هيچ شباهتى به حيات ساير موجودات ندارد، حيات او ذاتى، ازلى، ابدى، تغيير ناپذير و... است، و بيانگر احاطه علمى و توانايى وی می باشد.
پاسخ تفصیلی:
در سوره بقره و آل عمران ضمن اشاره به وحدانيت خداوند سخن از حيات و قيوميّت است و مى فرمايد: (هيچ معبودى جز خداوندِ يگانه زنده و پاينده نيست [خداوندى كه قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او])؛ «أَللهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ».
همان گونه كه اشاره شد حيات در مورد خداوند با آنچه در مورد انسان و حيوان و گياه گفته مى شود متفاوت است. حيات او حيات حقيقى است، زيرا [حيات او] عين ذات او است، نه عارضى است و نه موقّت. حيات در او به معنى علم و قدرت است؛ چرا كه نشانه اصلى حيات اين دو است. او نه تنها قائم به ذات خويش است؛ بلكه قيام موجودات ديگر و ربوبيت و تدبير آنها در تمام امور به او است. كوتاه سخن اين كه حيات او هيچ شباهتى به حيات ساير موجودات زنده ندارد، حيات او ذاتى، ازلى، ابدى، تغيير ناپذير و خالى از هرگونه نقص و محدوديت است، حيات او بيانگر احاطه علمى او به هر چيز و توانايى او بر هر كار است.
در سوره طه نيز در حالى كه اشاره به وضع روز رستاخيز مى كند، مى فرمايد: (و [در آن روز] همه چهره ها در برابر خداوند زنده پاينده، خاضع مى شود؛ و آن كه بار ستمى بر دوش دارد، مأيوس [و زيان كار] است)؛ «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً».
«عَنَتْ» از ماده «عَنْوَة» به معناى خضوع و ذلت آمده، و لذا به اسيران «عانى» مى گويند، چرا كه در دست اسير كننده خاضع و ذليل است. در اينجا خضوع و ذلّت به «وجوه» (صورت ها) نسبت داده شده، زيرا شريف ترين عضو انسان صورت او است، به علاوه آثار مسائل روانى از جمله خضوع قبل از هر چيز در چهره انسان ظاهر مى شود. تكيه بر عنوان «حى» و «قيوم» در مسائل مربوط به جهان ديگر اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه حيات جاويدان و قيّوميت خداوند در آن روز از هميشه ظاهرتر و آشكارتر است، در آن روز ضعف و ناتوانى انسان و وابستگى او به ذات پاك خداوند واضح تر و روشن تر مى شود زيرا همه انسان ها بعد از مرگ زنده شده و عجز و ناتوانى آنها در آن دادگاه بزرگ و نيازشان به لطف پروردگار بر كسى پوشيده نخواهد بود.
همچنين قرآن در سوره فرقان، خدا را به عنوان وجود زنده اى كه هرگز نمى ميرد توصيف كرده و به پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد كه بر چنين كسى تكيه كند، مى فرمايد: (و توكّل كن بر آن زنده اى كه هرگز نمى ميرد)؛ «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ».
مسلّماً انسان مومن با داشتن چنين تكيه گاهى از هيچ كس بيم و هراسى ندارد، و از هيچ حادثه اى ترس و وحشتى به خود راه نمى دهد. از اينجا روشن مى شود كه آيه با اين كه يك اصل اعتقادى را بيان مى كند در عين حال از آن نتيجه گيرى اخلاق و عملى دارد، و پايه هاى توكل را در روح و جان انسان تقويت مى كند. علاوه بر اين در سوره غافر همين معنی با نتيجه گيرى عملى و اخلاقى ديگرى منعكس شده، و مى فرمايد: (زنده [واقعى] او است؛ معبودى جز او نيست)؛ «هُوَ الْحَىُّ لا إِلهَ إِلّا هُوَ». (پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده ايد)؛ «فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».
لحن آيه فوق [همان گونه كه فخر رازى در تفسير خود آورده] افاده حصر مي دهد(1)؛ يعني زنده حقيقی تنها او است و ديگران اگر حياتي دارند ناپايدار و آميخته با مرگ تدريجي است و لذا شايسته الوهيت و عبوديت نيستند و از همين جا مسأله لزوم اخلاص در دين و عبادت و نفى هرگونه شرك نتيجه گيرى مى شود. بنابراین از مجموع آيات فوق به خوبی توصيف ذات خداوند به حيات، آن هم حيات جاويدان استفاده مى شود. حياتى كه آميخته با مرگ و فنا يا دگرگونى نيست، حياتى كه توام است با قائم بودن به ذات و قيام موجودات ديگر به او، حياتى كه الهام بخش توكل و اخلاص است؛ و بالاخره حياتى كه درس توحيد در عبوديت و نفى هرگونه شرك مى دهد.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.