پاسخ اجمالی:
اندیشه «تساهل» و «تسامح» بر اساس مبانی هستی شناسی، معرفت شناختی و انسان گرایی و فردگرایی شکل گرفته است. در مبنای هستی شناسی؛ جهان هستی را کثرت و تنوّع فرا گرفته و انسان در این میان باید دست به انتخاب بزند. در پاسخ می توان گفت: گرچه اجزای هستی پراکنده اند، امّا با توجه به تأثیر بر یکدیگر، می توان هستی را دارای نظام واحدی دانست. همچنین مبنای معرفت شناختی؛ هیچ شناختی را یقینی نمی داند. در واقع اگر معیار واقعی برای ارزیابی ادعاهای گوناگون نباشد، دیدگاه طرفداران «تساهل»، و مخالفان آن درست است. و... .
پاسخ تفصیلی:
به طور کلّی اندیشه «تساهل» و «تسامح» در غرب بر اساس سه مبنا شکل گرفته است:
1- مبنای هستی شناسی
این مبنا برگرفته از اندیشه های «ارسطو» است که معتقد بود سراسر جهان هستی را کثرت و تنوّع و اختلاف فرا گرفته است و در این میان انسان[به عنوان موجودی که جوهر حقیقی آن عقل است] باید دست به گزینش و انتخاب بزند و در حقیقت سعادت او در همین گزینش است، و هر چه تفاوت و تکثّر و اختلاف بیشتر باشد، فرصت گزینش عقلی بیشتر و ارزش علمی آن بالاتر خواهد بود. در این راستا، تساهل، به معنای حافظ این اختلاف ها و تنوّع ها ضروری و لازم است.(1)
او معتقد بود که شخص «نامتساهل» که تنوّع و اختلاف را تحمّل نمی کند، درصدد همگون کردن آرا و رویه رفتاری است و از این طریق، زمینه انتخاب و گزینش صحیح عقلی و عمل بر اساس آن؛ یعنی سعادت را محدود می سازد.(2)
پاسخ: اولاً: گرچه اجزای هستی از هم جدا و پراکنده هستند، امّا با توجه به تأثیراتی که این اجزا در یکدیگر دارند، می توان همه جهان هستی را دارای نظام واحدی دانست، هر چند این وحدت برای اجزای جهان، وحدت حقیقی به نظر نمی رسد.
ثانیاً: درست است که وجود تفاوت و اختلاف برای اختیار و انتخاب، ضروری است، امّا این تفاوت نمی تواند نامحدود باشد؛ زیرا در این صورت انسان همواره باید در انتظار حالت تازه ای باشد.
ثالثاً: صرف انتخاب و گزینش نمی تواند منشأ سعادت باشد. انتخاب آنچه موجب کمال و سعادت حقیقی انسان است، باعث سعادت می شود و عقل آدمی به تنهایی برای تشخیص چنین کمال و سعادتی کافی نیست.
رابعاً: نتیجه ای که کثرت گرایان از مبنای «ارسطویی» گرفته و تمرکز قدرت را موجب استبداد دانسته اند، نادرست است؛ زیرا تمرکز قدرت به خودی خود مستلزم خودکامگی و استبداد نیست، همچنان که تمرکز قدرت با مشورت و رایزنی و بهره گیری از نظر کارشناسان، منافاتی ندارد. آنچه باعث استبداد می شود خروج از دایره قانون و تحریف و تفسیر قانون بر اساس منافع فردی یا گروهی و عدم توجه به سعادت کلّ جامعه است که منشأ آن، پیروی از هواهای نفسانی و امیال شخصی و گروهی است. و روشن است که این منشأ و عامل حتی در صورت توزیع قدرت نیز ممکن است وجود داشته باشد.
2- مبنای معرفت شناختی
این مبنا که همان نسبیت در باب معرفت و شناخت است، می گوید: هیچ معرفت و شناختی، یقینی و مطلق نیست؛ چرا که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، و اگر واقعیتی وجود داشته باشد، برداشت آدمیان از آن واقعیات، گوناگون است و معیار مطلقی وجود ندارد که درست از نادرست و حق یا باطل بودن برداشت های مختلف را نشان دهد. لذا به لحاظ معرفتی، تساهل، همزاد شک گرایی و نسبی گرایی و غیر واقع گرایی است.
پاسخ: نقد نظریه شکّاکیت و نسبی گرایی، بحث جداگانه ای می طلبد ولی یکی از اشکالات آن «خود براندازی» است و می تواند بهترین دلیل برای قائل شدن به خشونت و عدم تساهل باشد؛ زیرا در صورتی که معیار واقعی و مطلق برای ارزیابی صحّت و سقم ادعاهای گوناگون وجود نداشته باشد، طرفداران عدم «تساهل» و خشونت نیز می توانند ادعا کنند که نظریه آنان، دست کم به همان اندازه درست و حق است که نظریه های مخالف آنان درست و حق است.
3- مبنای انسان گرایی و فردگرایی
این مبنا می گوید: از یک سو، منبع و مرجعی ورای انسان وجود ندارد که ملاک حقّانیت باشد، و از سوی دیگر همه انسان ها دارای ارزش و حقوقی برابرند. در نتیجه هیچ شخص یا گروهی حقّ تحمیل ارزش ها و باورهای خود را به دیگران ندارد و ارزشها، باورها و سلایق هر فرد باید محترم شمرده شود، مگر در صورتی که ضرر و زیانی برای افراد دیگر داشته باشد که در این صورت می توان از طریق قراردادهایی از آن ها جلوگیری کرد. اساس حقوق بشر غرب همین مبنا است.
اشکال: اولاً: این مبنا با چالش های متعدّدی روبه رو است، آیا همه انسان ها اصالت دارند؟ آیا تبهکاران حرفه ای نیز اصالت دارند؟ قطعاً نمی توان ادعا کرد که هر انسانی به صرف انسان بودن ارزشمند بوده و حق و حقوقی برابر با دیگران دارد.
ثانیاً: اگر مراد این مبنا این است که ملاک اصالت «انسانیت» است نه انسان، در پاسخ می گوییم: انسانیت چیست و مرجع تعیین کننده آن کدام است؟
اندک تأملی نشان می دهد که عقل و احساسات و عواطف فردی و جمعی و قراردادهای بشری به تنهایی نمی توانند ملاک انسانیت و تعیین کننده آن باشند؛ زیرا صرف نظر از نقص و محدودیت و خطا پذیری آن ها، اگر انسان را تعیین کننده انسانیت بدانیم، این نوعی دور است. علاوه بر آن، میان عقل و احساسات فردی و جمعی و قراردادها، همواره ممکن است تعارض و تفاوت وجود داشته باشد. لذا نیازمند به ماورای خود هستیم؛ نیازمند منبعی که محدودیت های انسانی را نداشته باشد و در حکم خود دچار خطا نگردد؛ نیازمند واقعیتی مستقل از انسان و باورها و گرایش های گوناگون. این واقعیت، جلوه ها و مراتب متفاوتی دارد که از آن می توان به «حق» تعبیر کرد که مصداق کامل آن خداوند متعال است که از طریق وحی و دین، ملاک حق و حقّانیت را در اختیار انسان گذاشته است.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.