پاسخ اجمالی:
درباره اينكه ذوالقرنين» كيست؟ ميان مفسران اختلاف است. اما مهمترين اقوال اين سه قول است. 1. اسكندر مقدوني بود. 2. يكي از پادشاهان يمن بود. 3. كورش كبير بود. وجه نامگذاري به «ذوالقرنين» يا به خاطر رسيدن به شرق و غرب عالم يا زندگي يا حكومت در دو قرن يا برآمدگي مخصوص در دو طرف سر او بوده است. دو نظر اول مدرك محكمي ندارند و بهترين نظريه قول سوم است؛ چراكه قرآن از صفات ممتاز ذوالقرنين تعريف كرده و اسباب پيروزيها را در اختيار او گذاشته و سازنده يكى از مهمترين سدها بوده و متون تاريخي، اين اوصاف اخلاقي را براي كورش تاييد كرده است.
پاسخ تفصیلی:
در آيه 83 از سوره «كهف» مىخوانيم: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً...»؛ (و از تو درباره ذى القرنين سؤال مىكنند بگو به زودى گوشهاى از سرگذشت او را براى شما بازگو مىكنم). در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه ذوالقرنين چه كسى بود؟ در اينكه ذوالقرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مىشود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهمترين آنها سه نظريه زير است.
اول: بعضى معتقدند او كسى جز «اسكندر مقدونى» نيست، لذا بعضى او را به نام اسكندر ذوالقرنين مىخوانند و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم، مغرب و مصر تسلط يافت و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد «هند» و «چين» نمود و از آنجا به خراسان بازگشت، شهرهاى فراوانى بنا نهاد و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بيمار شد و از دنيا رفت و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آنجا دفن نمودند.(1)
دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذوالقرنين يكى از پادشاهان «يمن» بوده (پادشاهان يمن بنام «تبع» خوانده مىشدند كه جمع آن «تبابعه» است). از جمله اصمعى در «تاريخ عرب قبل از اسلام» و ابن هشام در تاريخ معروف خود بنام «سيره» و ابوريحان بيرونى در «الآثار الباقية» را مىتوان نام برد كه از اين نظريّه دفاع كردهاند. حتّى در اشعار «حميرىها» (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مىشود كه در آنها افتخار به وجود «ذوالقرنين» كردهاند.(2) طبق اين فرضيه، سدّى را كه ذوالقرنين ساخته، همان سدّ معروف «مأرب» است.
سومين نظريه كه ضمناً جديدترين آنها محسوب مىشود همان است كه دانشمند معروف اسلامى «ابوالكلام آزاد» كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانهاى كه در اين زمينه نگاشته است آمده.(3) طبق اين نظريه ذوالقرنين همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشى است.
نظريه اوّل و دوّم تقريباً هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذوالقرنين شمرده و نه هيچ يك از پادشاهان يمن، به علاوه «اسكندر مقدونى» سدّ معروفى نساخته، امّا «سدّ مأرب» در «يمن» سدّى است كه با هيچ يك از صفاتى كه قرآن براى سدّ ذوالقرنين ذكر كرده است تطبيق نمىكند؛ زيرا سدّ ذوالقرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سدّ مأرب از مصالح معمولى و به منظور جمع آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود كه شرح آن را قرآن در سوره «سبا» بيان كرده است. به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوّم متمركز مىكنيم و در اينجا لازم مىدانيم به چند امر دقيقاً توجه شود:
الف: نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه «ذوالقرنين»؛ (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) تعبير مىكند. بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه وي دو قرن زندگى يا حكومت كرد و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند. بعضى مىگويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذوالقرنين معروف شد و بالاخره بعضى بر اين عقيدهاند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مىانجامد و چنانكه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوّم يعنى «ابوالكلام آزاد» از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مىشود كه ذوالقرنين داراى صفات ممتازى بود:
ـ خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.
ـ او سه لشگر كشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقهاى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد.
ـ او مرد مؤمن و موحّد و مهربانى بود و از طريق عدل و داد منحرف نمىشد و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود و به مال و ثروت دنيا علاقهاى نداشت.
ـ او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز.
ـ او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد، كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم يأجوج و مأجوج بوده است.
ـ او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت و لذا قريش يا يهود از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) درباره آن سؤال كردند، چنانكه قرآن مىگويد: «يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْن»؛ (از تو درباره ذوالقرنين سؤال مىكنند). اما از قرآن چيزى كه صريحاً دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمىشود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنانكه در تفسير آيات سابق گذشت. از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده نيز مىخوانيم: «او پيامبر نبود؛ بلكه بنده صالحى بود».(4)
ج: اساس قول سوم (ذوالقرنين كورش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است: نخست اينكه: سؤال كنندگان درباره اين مطلب از پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) طبق رواياتى كه در شأن نزول آيات نازل شده است يهود بودهاند و يا قريش به تحريك يهود، بنابراين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد. از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال، فصل هشتم باز مىگرديم، در آنجا چنين مىخوانيم: «در سال سلطنت «بل شصّر» به من كه دانيالم رؤيائى مرئى شد بعد از رؤيائى كه اولاً به من مرئى شده بود و در رؤيا ديدم و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر «شوشان» كه در كشور «عيلام» است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر «اولاى» هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينك قوچى در برابر نهر باستاد و صاحب دو شاخ بود و شاخهايش بلند... و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى» شاخ زنان ديدم و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهائى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مىنمود و بزرگ مىشد...».(5) پس از آن در همين كتاب از «دانيال» چنين نقل شده: «جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود: قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مىگيرد و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد. چيزى نگذشت كه «كورش» در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد و همان گونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مىزند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد. يهود را آزاد ساخت و به آنها اجازه بازگشت به فلسطين داد. جالب اينكه در تورات در كتاب «اشعيا»، فصل 44، شماره 28 چنين مىخوانيم: «آنگاه در خصوص كورش مىفرمايد كه شبان من اوست و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به «اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد». اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش تعبير به عقاب مشرق و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است.(6)
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر «مرغاب» مجسمهاى از كورش كشف شد كه تقريباً به قامت يك انسان است و كورش را در صورتى نشان مىدهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخهاى قوچ در آن ديده مىشود. اين مجسمه كه نمونه بسيار پرارزشى از فنّ حجّارى قديم است آنچنان توجه دانشمندان را جلب نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصّات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملاً قوت گرفت كه ناميدن «كورش» به «ذوالقرنين»؛ (صاحب دو شاخ) از چه ريشهاى مايه مىگرفت و هم چنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهائى همچون بال عقاب است و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلّم شد كه شخصيت تاريخى ذوالقرنين از اين طريق كاملاً آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تأييد مىكند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشتهاند. هرودوت مورخ يونانى مىنويسد: «كورش» فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطوريكه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند». «هرودوت» درباره او مىنويسد: «كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال، حرص نداشت؛ بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار مىساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مىداشت». مورّخ ديگر «ذى نوفن» مىنويسد: «كورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود، همّتى فائق و وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيّت و خوى او بذل عدالت بود و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عُجب را گرفته بود».
جالب اينكه اين مورّخان كه كورش را اين چنين توصيف كردهاند از تاريخنويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او؛ بلكه اهل يونان بودند و مىدانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمىكردند؛ زيرا با فتح «ليديا» به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت. طرفداران اين عقيده مىگويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين با اوصاف كورش تطبيق مىكند. از همه گذشته كورش سفرهائى به شرق، غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است و با سفرهاى سه گانهاى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مىباشد:
نخستين لشگركشى كورش به كشور «ليديا» كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت. هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجكهاى كوچك غرق مىشود، مخصوصاً در نزديكى «ازمير» كه خليج، صورت چشمهاى به خود مىگيرد.
قرآن مىگويد: ذوالقرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گل آلودى فرو مىرود. اين صحنه همان صحنهاى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بيننده) در خليجكهاى ساحلى مشاهده كرد. لشكركشى دوّم كورش به جانب شرق بود، چنانكه «هرودوت» مىگويد: اين هجوم شرقىِ كورش بعد از فتح «ليديا» صورت گرفت، مخصوصاً طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى، كورش را به اين حمله واداشت. تعبير قرآن «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»(7) اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مىكند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابانگرد و صحرانورد بودند. كورش لشگركشى سومى داشته كه به سوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه، سدّ محكمى بنا كرد. اين تنگه در عصر حاضر تنگه «داريال» ناميده مىشود كه در نقشههاى موجود ميان «ولادى كيوكز» و «تفليس» نشان داده مىشود، در همانجا كه تاكنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده؛ زيرا اوصافى كه قرآن درباره سد ذوالقرنين بيان كرده كاملاً بر آن تطبيق ميكند. اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است.(8) درست است كه در اين نظريه نيز نقطههاى ابهامى وجود دارد؛ ولى فعلاً مىتوان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.(9)،(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.