پاسخ اجمالی:
قرآن در سوره «كهف» به معرفي شخصيت «ذوالقرنين» مي پردازد كه پاسخی است از پیامبر(ص) به گروهی از طایفه قریش. قرآن می فرماید: «ما در روى زمين او را تمكّن داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم». در واقع خداوند اسبابي را در اختيارش گذارده بود اعم از عقل، مديريت صحيح و امكانات مادى. اینكه قرآن می فرماید: «ما به ذوالقرنين گفتيم»، ممکن است مقصود الهام قلبى باشد، همانند غير پيامبران، و يا مى خواهد نبوت او را مطرح نماید.
پاسخ تفصیلی:
گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به اصطلاح، آزمايش كنند، به همین منظور پس از مشاوره با يهود «مدينه» سه مسأله مشکل از ایشان پرسیدند: يكى تاريخچه اصحاب كهف، ديگرى مسأله روح و سوم سرگذشت ذوالقرنين كه پاسخ مسأله روح در سوره «اسراء» آمده، و پاسخ دو سؤال ديگر در سوره «كهف».
داستان «ذوالقرنين»
در سوره «كهف»، به سه داستان اشاره شده كه، هر چند ظاهراً با هم مختلفند امّا داراى يك قدر مشترك مى باشند، (داستان اصحاب كهف، موسى و خضر و ذوالقرنين) هر سه داستان مشتمل بر مسائلى است كه ما را از محدوده زندگى معمولى، بيرون مى برد و نشان مى دهد عالم و حقايق آن، منحصر به آنچه مى بينيم و به آن خو گرفته ايم نيست. داستان ذوالقرنين درباره كسى است كه افكار فلاسفه و محقّقان را از دير زمان تاكنون، به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند. ما نخست، به تفسير آيات مربوط به ذوالقرنين ـ كه مجموعاً 16 آيه است ـ مى پردازيم كه قطع نظر از شناخت تاريخى شخص او، خود درسى است بسيار آموزنده و پر از نكته و سپس، براى شناخت شخص او با استفاده از قرائن موجود در اين آيات، روايات و گفتار مورّخان، وارد بحث مى شويم. و به تعبير ديگر، ما نخست از «شخصيّت» او سخن مى گوييم، و آنچه از نظر قرآن اهميّت دارد، همان موضوع اوّل است.
نخستين آيه مى گويد: (از تو درباره ذوالقرنين سؤال مى كنند)؛ «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ». (بگو: به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى كنم)؛ «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً».
تعبير به «سَأَتْلُوا» با توجّه به اين كه: «سين» معمولاً براى آينده نزديك است، ـ در حالى كه در اين مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلافاصله از ذوالقرنين سخن مى گويد ـ ممكن است براى رعايت ادب، در سخن بوده باشد، ادبى كه آميخته با ترك عجله و شتابزدگى است، ادبى كه مفهومش دريافت سخن از خدا و سپس بيان براى مردم است. به هر حال آغاز اين آيه، نشان مى دهد: داستان «ذوالقرنين» قبلاً در ميان مردم مطرح بوده، منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همين دليل، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.
آنگاه مى افزايد: (ما در روى زمين او را تمكّن داديم [قدرت، ثبات، نيرو و حكومت بخشيديم])؛ «إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي الاَرْضِ» (و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم)؛ «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْء سَبَباً».
گرچه، بعضى از مفسّران خواسته اند، مفهوم «سَبَب» را ـ كه در اصل به معناى طنابى است كه به وسيله آن از درختان نخل بالا مى روند، و سپس به هر گونه وسيله اطلاق شده ـ در مفهوم خاصّى محدود كنند؛ ولى پيداست آيه، كاملاً مطلق است، و مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه خداوند اسباب وصول به هر چيزى را در اختيار «ذوالقرنين» گذارده بود: عقل و درايت كافى، مديريّت صحيح، قدرت و قوّت، لشگر و نيروى انسانى، و امكانات مادّى، خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادّى براى پيشرفت و رسيدن به هدف ها لازم بود، در اختيار او نهاديم.
(او هم از اين وسائل استفاده كرد)؛ «فَأَتْبَعَ سَبَباً» (تا به غروبگاه آفتاب رسيد)؛ «حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» (در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مى رود)؛ «وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْن حَمِئَة»(1) (و در آنجا گروهى از انسان ها را يافت [كه مجموعه اى از انسان هاى نيك و بد بودند])؛ «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» (به ذوالقرنين گفتيم: آيا مى خواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكوئى را در ميان آنها انتخاب نمائى)؛ «قُلْنا يا ذَاالْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً».(2)
بعضى از مفسّران از تعبير «قُلْنا»؛ (ما به ذوالقرنين گفتيم) مى خواهند نبوّت او را استفاده كنند، ولى اين احتمال، نيز وجود دارد كه: منظور از اين جمله الهام قلبى باشد، كه در مورد غير پيامبران نيز، وجود داشته، امّا نمى توان انكار كرد كه: اين تعبير، بيشتر نبوّت را در نظر انسان مجسم مى كند.
خلاصه ذوالقرنين گفت: (امّا كسانى كه ستم كرده [و به ستم خود ادامه دهند] آنها را مجازات خواهيم كرد)؛ «قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» (سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود)؛ «ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً».(3)
اين ظالمان و ستمگران، هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.
(و امّا كسى كه ايمان آورده، و عمل صالح انجام دهد، پاداش نيكو خواهد داشت)؛ «وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» (و ما فرمان آسانى به او خواهيم داد)؛ «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً».
هم با گفتار نيك با او برخورد خواهيم كرد، و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد، و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.
گويا هدف «ذوالقرنين» از اين بيان، اشاره به اين است كه: مردم در برابر دعوت من به توحيد و ايمان، و مبارزه با ظلم و شرك و فساد، به دو گروه تقسيم خواهند شد: كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند، مطمئّناً پاداش نيك خواهند داشت، و در امنيّت و آسودگىِ خاطر، زندگى خواهند كرد.
امّا آنها كه در برابر اين دعوت، موضع گيرى خصمانه داشته باشند و به شرك و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.
ضمناً از مقابله «مَنْ ظَلَمَ» با «مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» معلوم مى شود: ظلم در اينجا به معناى شرك و عمل ناصالح است، كه از ميوه هاى تلخ درخت شوم شرك مى باشد.
«ذوالقرنين» سفر خود را به غرب پايان داد، سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مى گويد: (بعد از آن، از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجدداً بهره گرفت)؛ «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (و همچنان به راه خود ادامه داد، تا به خاستگاه خورشيد رسيد)؛ «حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» (در آنجا مشاهده كرد خورشيد بر جمعيّتى طلوع مى كند كه براى آنها در مقابل آفتاب پوششى قرار نداده بوديم)؛ «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً».
اين جمعيّت در مرحله اى بسيار پايين، از زندگى انسانى بودند، يعنى برهنه زندگى مى كردند، و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد، داشتند. بعضى از مفسّران، اين احتمال را نيز بعيد ندانسته اند كه: آنها خانه و مسكنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.(4) احتمال ديگرى كه در تفسير اين جمله گفته اند، اين است كه: سرزمين آنها يك بيابان فاقد كوه و درخت و پناهگاه بود، و چيزى كه آنها را از آفتاب بپوشاند و سايه دهد در آن بيابان وجود نداشت.(5) در عين حال، تفسيرهاى فوق، منافاتى با هم ندارند.
آرى (اين چنين بود كار ذوالقرنين، و ما به خوبى مى دانيم او چه امكاناتى براى [پيشبرد اهداف خود] در اختيار داشت)؛ «كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً». بعضى از مفسّران، اين احتمال را در تفسير آيه داده اند كه: جمله فوق، اشاره اى به هدايت الهى، نسبت به ذوالقرنين در برنامه ها و تلاش هايش است.(6)
سد ذو القرنين
سپس قرآن مجيد در ادامه اين بحث مى افزايد: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً * حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً * قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً * قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّة أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً * آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً * فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً * قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً»؛ ([باز] از اسباب مهمى [كه در اختيار داشت] استفاده كرد. * [و همچنان به راه خود ادامه داد] هنگامى كه كنار آن دو [كوه] قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند [و زبانشان مخصوص خودشان بود]! * [آن گروه با اشاره به او] گفتند: اى ذوالقرنين! [قوم] يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛ آيا ممكن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم، كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى؟! * ذوالقرنين گفت: آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است؛ [از آنچه پيشنهاد مى كنيد؛ كافى است] مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما و آنها سدّ محكمى قرار دهم! * قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد [و روى هم بچينيد]! تا وقتى كه ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: در اطراف آن آتش بيفروزيد، و در آن بدميد! [آنها دميدند] تا آتش قطعات آهن را سرخ كرد، گفت: [اكنون] مس مذاب برايم بياوريد تا بر روىِ آن بريزم (و شكافهاى آن را پر كنم»! * [ سرانجام چنان سدّى ساخت] كه آنها [= طايفه يأجوج و مأجوج] قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمى توانستند سوراخى در آن ايجاد كنند. * [آنگاه] گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است! و هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى كوبد؛ و وعده پروردگارم حق است).
شرح و تفسير:
آيات فوق به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده مى گويد: «بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمّى كه در اختيار داشت بهره گرفت و همچنان راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» اشاره به اين كه: او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيّتى (غير از دو جمعيّتى كه در شرق و غرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدّن در سطح بسيار پايينى بودند؛ چرا كه يكى از روشن ترين نشانه هاى تمدّن انسان، همان سخن گفتن اوست.
بعضى نيز اين احتمال را داده اند که منظور از جمله «لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»، اين نيست كه: آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.
در اين هنگام، آن جمعيّت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام «يأجوج و مأجوج» در عذاب بودند، مَقْدَم «ذوالقرنين» را - كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود - غنيمت شمرده، و دست به دامن او زده «گفتند: اى ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى» اين گفتار آنها، با اين كه، حدّاقل زبان ذوالقرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد، و يا لغت بسيار ناقصى كه نمى توان آن را به حساب آورد. اين احتمال را نيز داده اند كه: تفاهم ميان آنها به وسيله بعضى از مترجمين يا به الهام الهى، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با «سليمان»، بوده است.
به هر حال، از اين جمله استفاده مى شود: آن جمعيّت از نظر امكانات اقتصادى وضع خوبى داشتند، امّا از نظر صنعت، فكر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزينه اين سدّ مهم را بر عهده گيرند مشروط بر اين كه ذو القرنين طرح و ساختمان آن را پذيرا گردد. امّا ذو القرنين در پاسخ آنها چنين اظهار داشت: «آنچه را خدا در اختيار من گذارده [از آنچه شما مى خواهيد بگذاريد] بهتر است و نيازى به كمك مالى شما ندارم بلکه مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و اين دو قوم مفسد، سدّ نيرومندى ايجاد كنم».
«رَدْم» (بر وزن مرد) در اصل، به معناى پركردن شكاف به وسيله سنگ است، ولى بعداً به معناى وسيع ترى كه شامل هرگونه سدّ، و حتّى شامل وصله كردن لباس مى شود، گفته شده است.
جمعى از مفسّران معتقدند: «رَدْم» به سدّ محكم و نيرومند گفته مى شود(7) و طبق اين تفسير ذوالقرنين به آنها قول داد: بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.
ضمناً، بايد توجّه داشت: «سَدّ» (بر وزن قد) و «سُدّ» (بر وزن خود) به يك معناست و آن حائلى است كه ميان دو چيز ايجاد مى كنند، ولى به گفته «راغب» در «مفردات»، بعضى ميان اين دو فرق گذاشته اند، اوّلى را مصنوع انسان و دومى را حائل هاى طبيعى دانسته اند.
خلاصه ذوالقرنین چنين دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد». «زُبَر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ و ضخيم آهن است.
هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد: (تا كاملاً ميان دو كوه را پوشاند)؛ «حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ».
«صَدَف» در اينجا به معناى كناره كوه است، و از اين تعبير روشن مى شود كه: ميان دو كناره كوه، شكافى بوده كه يأجوج و مأجوج از آن وارد مى شدند، ذوالقرنين تصميم داشت آن را پر كند.
سومين دستور ذوالقرنين اين بود: به آنها گفت: موادّ آتش زا (هيزم و مانند آن) بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد در آن آتش بدميد تا قطعات آهن، سرخ و گداخته گردد. در حقيقت او مى خواست از اين طريق، قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد، با اين طرح عجيب، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد، يعنى به قدرى حرارت به آهن ها داده شد كه كمى نرم شدند و به هم جوش خوردند!.
سرانجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: (گفت: مس ذوب شده براى من بياوريد تا به روى اين سدّ بريزم)؛ «قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً». و به اين ترتيب، مجموعه آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.
بعضى از مفسّران نيز گفته اند: در دانش امروز به اثبات رسيده، اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مى كند، ذوالقرنين چون از اين حقيقت آگاه بود، اقدام به چنين كارى كرد. ضمناً، مشهور در معناى «قِطْر» همان است كه گفتيم (مس مذاب) ولى بعضى از مفسّران آن را به «روى مذاب» تفسير كرده اند كه خلاف معروف است.
سرانجام، اين سدّ به قدرى نيرومند و مستحكم شد كه (آن گروه مفسد، نه قادر بودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند)؛ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً».(8)
در اينجا «ذوالقرنين» با اين كه كار بسيار مهمّى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران، مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منّتى بر سر آن گروه بگذارد؛ امّا چون مرد خدا بود، با نهايت ادب چنين اظهار داشت: «اين از رحمت پروردگار من است». اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمّى بردارم از ناحيه خداست، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم، آن هم از ناحيه اوست. و اگر چنين مصالحى در اختيار من قرار گرفت آن هم از بركت رحمت واسعه پروردگار است، من چيزى از خود ندارم كه بر خويشتن ببالم و كار مهمّى نكرده ام كه بر گردن بندگان خدا منّت گذارم! سپس اين جمله را اضافه كرد: گمان نكنيد اين يك سدّ جاودانى و ابدى است! نه، هنگامى كه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را درهم مى كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدّل مى سازد! و اين وعده پروردگار من حق است.
ذوالقرنين در اين گفتارش، به مسأله فنای دنيا، و درهم ريختن سازمان آن در آستانه رستاخيز اشاره مى كند امّا بعضى مفسّران، وعده خدا را اشاره به پيشرفت هاى علمى بشر مى دانند كه با آن ديگر سدّ غير قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوايى، همچون هواپيماها، هليكوپترها و مانند آن تمام اين موانع را برمى دارد. ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.