پاسخ اجمالی:
«یادآوری آفرینش نخستین»، اولین و بدیهی ترین استدلال قرآن در موضوع «معاد» است. قرآن در این رابطه می فرماید: «آيا از آفرينش نخست عاجز و ناتوان شديم كه از تجديد آن در رستاخيز عاجز بمانيم». هم چنین قرآن در جواب عرب جاهلي که از پیامبر(ص) پرسید: «چه کسی قادر است این استخوان های پوسیده را زنده کند»، می فرماید: «همان کس که در آغاز او را از ماده بی جان ایجاد کرد بار دیگر زنده می کند». در واقع همان دست قدرت خداوند که اجزاء پراکنده بدن کنونی ما را از گوشه گوشه هستی جمع کرد، باز هم بر این خلقت توانایی دارد.
پاسخ تفصیلی:
«يادآورى آفرينش نخستين»، اولین استدلال و یکی از بدیهی ترین استدلال های قرآن در موضوع معاد است. قرآن در این رابطه می فرماید: «أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ»(1)؛ (آيا از آفرينش نخست عاجز و ناتوان شديم كه از تجديد آن در رستاخيز عاجز بمانيم؟). در روایت است که مرد عرب بيابانى همين كه چشمش به قطعه استخوان پوسيده در وسط بيابان افتاد كه معلوم نبود صاحب آن در كدام كشمكش قبيله يا غارتگرى كشته شده و يا به مرگ طبیعى از دنيا رفته است، برقى در مغز جامد او زد، پيش خود فكر كرد محمد مى گويد: اين استخوان پوسيده بار ديگر لباس زندگى در بر مى كند و انسانى شاداب و جوان و سرحال و باهوش مى شود. چه افسانه عجيبى!... به بتها سوگند، كه با همين دليلِ دندان شكن، منطق او را در هم مى كوبم. استخوان پوسيده را برداشت و با عجله به سوى شهر روانه شد و سراغ پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را گرفت و به هنگامى كه حضرت را يافت فرياد زد: «مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِيم»(2)؛ (چه كسى قادر است اين استخوان پوسيده را زنده كند؟) در اين موقع آيات قرآن همچون قطرات حيات بخش باران بهار بر قلب پيامبر(صلی الله علیه و اله) ريزش كرد، و با منطقى صريح و شيرين به او پاسخ داد: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»(3)؛ (بگو: همان كس كه در آغاز او را [از ماده بى جان] ايجاد كرد بار ديگر زنده مى كند) «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ»(4)؛ (آيا آن كس كه آسمانها و زمين را آفريد قادر بر آفرينش همانند آنها نيست؟) و در آيات ديگر نيز همين منطق در جمله كوتاه ترى به چشم مى خورد: «كَمَا بَدَأنا اَوَّلَ خَلْقٍ نُّعيدُهُ»(5)؛ (همانطور كه در آغاز آفريديم باز مى گردانيم).
اكنون تاريخچه پيدايش بشر را ورق مى زنيم و به عقب بر مى گرديم و به آغاز آفرينش او مى نگريم:
ناگهان گوى آتشين عظيمى كه بعدها نام «زمين» به خود گرفت از كره خورشيد به خارج پرتاب شد، و بلافاصله شروع به حركت به دور خورشيد كرد، امّا آنقدر شعله ور و سوزان بود كه اگر ناظرى به آن مى نگريست چيزى كه احتمال نمى داد اين بود كه روزى اين كره سوزان مركز باغ هاى زيبا و گلستانها و آبشارها و مرغان خوشرنگ و انسانها گردد. درست نمى دانيم از آن لحظه تاكنون چقدر مى گذرد، اما شايد پنج هزار ميليون سال پيش بوده است! هزاران ميليون سال گذشت و زمين داغ و سوزان بود. گازهاى ئيدروژن و اكسيژن در جو زمين با هم تركيب شدند و بخار آب پيدا شد و با گذشت زمان كه طبقات بالاى جو سرد مى شد و به حد كافى از بخار آب اشباع مى گرديد باران هاى سيلابى وحشتناكى آغاز گشت.
اما زمين هنوز آنقدر داغ بود كه بارانها را به خود راه نمى داد، و پيش از آنكه به آن برسند مجدداً بخار شده به بالا پرتاب مى شدند، و به اين ترتيب ساليان دراز - كه شايد ميليونها سال بود - درياها در وسط زمين و آسمان سرگردان و معلق بودند!
نه در زمين راه داشتند نه در جو آسمان، هر گاه به زمين فرستاده مى شدند زمين بر اثر گرمى اجازه ورود به آنها نمى داد، و هنگامى كه به آسمانها فرستاده مى شدند قدرت حل اين همه بخار آب را در خود نداشتند، و آنها دائماً در رفت و آمد بودند. اما اين رفت و آمد همچون بادبزنى كره زمين را رفته رفته سرد كرد، و از جوش و خروش انداخت.
آبها با زمين آشتى كردند، و زمين آنها را به آغوش خود پذيرفت و در گودالهای خود جاى داد، ولى جز صداى رعد و برق و غرش آبشارها و امواج درياها و غريو طوفانها، نغمه اى در كره زمين به گوش نمى خورد. نه گلى مى خنديد، نه شكوفه اى مى شكفت، نه پروانه اى روى گلبرگها حركت داشت، و نه صداى همهمه بالهاى پرندگانى كه دسته جمعى پرواز داشتند سكوت اين قبرستان را در هم مى شكست، نه نعره جانورى به گوش مى رسيد و نه صداى بلبلى... همه جا خاموش بود، همه جا سكوت بود!
ناگهان انقلاب عجيب و تحول بى سابقه اى روى داد و نخستين موجودات زنده در درياها پيدا شدند، تدريجاً گياهان در همه جا گستردند، و به دنبال آن نخستين جنبندگان ذره بينى و سپس حيوانات گوناگون صحنه درياها و خشكيها را جولانگاه خود قرار دادند.
اما هنوز هيچ كس نمى داند چه عاملى سبب شد كه از ماده بى جان، موجودى جاندار به وجود آمد، همين قدر مى دانيم عوامل مرموزى دست به دست هم دادند و اين ابداع خيره كننده صورت گرفت، اما جزئيات آن هنوز از اسرارى است كه دانشمندان بشر به آن راه نيافته اند.
بنابراين به روشنى مى بينيم اجزاى اين بدن كنونى ما، قبلاً هر كدام در گوشه اى از اين زمين پهناور و بى جان پراكنده بوده، و شايد ميان ذرات آن ميليونها كيلومتر فاصله وجود داشته است. اما نه آن پراكندگى و نه اين فاصله ها مانع از اين نشد كه روزى گرد هم آيند و دست به دست هم بدهند و بدن ما را بسازند.
آيا جاى تعجب است كه اين كار بار ديگر تكرار گردد ذرات خاك شده و پراكنده بدن ما گرد هم آيند و لباس حيات بپوشند و آفرينش نخستين مكرر گردد؟
اگر آن عرب جامد و بى سواد اين سخن را محال و نشانه جنون مى دانست ما امروز در پرتو پيشرفت علم و دانش آن را كاملا عملى و انجام شده مى دانيم و اين همان است كه فلاسفه هم در عبارت كوتاه و پرمعني شان مى گويند: «حُكْمُ الاَمْثالِ فيما يَجُوزُ وَ فيما لا يَجُوزُ واحِد».(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.