پاسخ اجمالی:
نيكسون یکی از رؤسای جمهور آمريكا در كتابش حقايق مهمي را درباره اسلام بیان می کند و خطر عمده را متوجه اسلام اصیل مي داند و معتقد است براي نابودي آن باید حتي با دشمن نیز متحد شد. از دیدگاه او زيربناى سياست آمريكا عبارت است از: ايجاد اختلاف، دامن زدن به ناسيوناليسم افراطى، روى كار آمدن دولت هاى دست نشانده، ايجاد وابستگى ها و ايجاد فشار در ميان نسل جوان و فعّال از طريق مواد مخدّر و امور ديگرى مانند آن.
پاسخ تفصیلی:
نيكسون [رئيس جمهور اسبق آمريكا] در كتابش(1) حقايقى را بازگو كرده كه بيدارگر جهان اسلام است و هشدار دهنده فرد فرد آنهايى كه قلبشان براى مظلوميت اسلامى مى تپد.
وجه تسميه و نامگذارى كتاب اين است كه ما بايد پيروزى بدون جنگ و خونريزى داشته باشيم و كوتاه سخن اينكه ارباب همه باشيم، بدون اينكه قطره اى خون از بينى يك آمريكايى بر زمين ريخته شود!
او مى گويد: «خطر عمده در دنيا كه عامل اتحاد آمريكا و شوروى در برابر ريشه كن كردن اين خطر است، اسلام بنيادى است، اسلامى كه نه شرقى و نه غربى است، اسلامى كه مبناى سياست خارجيش عدم تكيه بر قدرت شرق و غرب است». وى همچنین مى گويد: «خطر كمونيسم براى ما كم نيست ولى در اين مرحله بايد دست به دست كمونيسم داده تا اين اسلام را براندازيم و به تعبير يكى از سردمدارانشان ريشه اين ملّت متديّن به اين دين را بركنيم». يكى از همپالگى هاى نويسنده كتاب هم گفته: «اين مهمترين كتاب در قرن اخير براى زيربناى سياست آمريكا است!».
در اينجا جا دارد پيروزى بدون جنگ نيكسون و به قول آن آقا زيربناى سياست آمريكا را تشريح كنيم، لذا برای این کار پنج ماده آن را متذكر مى شويم:
1ـ ايجاد اختلاف؛ كه خود به صورت شعارى درآمده «اختلاف بيندار و حكومت كن».
2ـ دامن زدن به ناسيوناليسم افراطى؛ به هر قوم و مذهبى مى گويند: تو خودت را حفظ كن، تو تاريخ خودت را بساز. به ايرانى مى گويند تو چكار به افغانى و لبنانى دارى به آنها هم چنين مى گويند و چنين القاء مى كنند، 46 شكاف در بين 46 مملكت اسلامى ايجاد مى كنند و پس از ايجاد شكاف هر چه خواهند مى كنند.
مگر در اواخر دوران ستم شاهى ايران، تاريخ اسلام به تاريخ شاهنشاهى تغيير نيافت، مگر به راحتى قوانين اسلام را زير پا نمى نهادند، مگر نمى گفتند فرامين الهى دِمُدِه شده و قوانين و مصوبات غرب و شرق مُد شده است، چرا با اين مملكت چنين مى كردند؟ زيرا ايران در زير بيرق و پرچم شاهنشاهى خطرى نداشت، مگر قانون بى حجابى را هم زمان در تركيه آتاتوركى و ايران رضاخانى و عراق ياسين هاشمى به اجرا در نياوردند؟ مگر ادبيات تركيه و ايران را نمى خواستند دستكارى كنند و مقدارى هم انجام دادند، ولى ديديم چه رسوائى ببار آوردند، چرا چنين مى كردند؟ با اين اعمال هدفى را دنبال نمى كردند مگر ايجاد شكاف بين مسلمين و فرهنگ 1400 ساله آنها، ولى الحمدالله در بسيارى از موارد با شكست مواجه شدند زيرا در محاسبات خود محبت اين مردم را به اهل بيت(عليهم السّلام) و تلالُؤ انوار ولايت آنها را در سينه هاى آنها در نظر نگرفته بودند، و همين نور ولايت بود كه در 22 بهمن 1357 متجلى شده و مبدأ تحولى عظيم در سطح جهانى گرديد.
3ـ روى كار آمدن دولت هاى دست نشانده؛ مثل حجاز، اردن، تونس، مصر، كويت و غيره. مگر پيروزى بدون جنگ غير از اين مفهومى دارد، مردم را در مقابل حكومت هايشان قرار مى دهند تا در برابر آنها بايستند، در نابساماني هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى، فرهنگى و غيره دولت ها را مقصّر جلوه مى دهند، در حالى كه آنها عروسك هاى خيمه شب بازى ای بیش نيستند، و كارگردان اصلى پشت چهره اين عروسكها عمل مى كند.
4ـ ايجاد وابستگى ها؛ صنايع را به عنوان پيشرفت روانه ممالك جهان سوم كرده و به دنبال آن كارشناسان، مشاورين و تكنيسين هاى خود را سرازير آن ممالك مى كند و اين بسيار واضح است، كه آمدن اينها همان و القاء فرهنگ استعمارى به اين مملكتها هم همان.
5ـ ايجاد فشار در ميان نسل جوان و فعّال از طريق مواد مخدّر و امور ديگرى مانند آن؛ در بعضى كشورها هروئين از سيگار ارزانتر است، چرا بايد چنين باشد؟ بايد درك كنيم كه موفقيت استكبار در اين طرحها، پيروزى بدون جنگ است. آرى اينها غم و غصه دارد، مؤمنان غم اين مسائل را مى خورند، ملت ايران تا حدّى بيدار شده ولى متأسفانه بعضى ملتها هنوز در خوابند، آن هم چه خوابى گويا كه مرده اند!!
درد اينجا است كه: نظاره گر از دست رفتن زحمات اين همه انبياء و اولياء باشيم، از زحمات نوح پيامبر(عليه السلام) گرفته تا رنجها و مشقت هاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، آن سمبل حلم و بردبارى در مسير هدف، مولا على(عليه السلام) اين مسائل را در حدّ اعلاء درك مى كند و به تناسب معرفتش، اندوه و غم مى خورد، در خطبه شقشقيه غم و اندوه حضرت در دل الفاظ موج مى زند «صَبَرتُ وَ فِى العَيْنِ قَذى وَ فِى الحَلقِ شَجَی»(2)؛ (صبر كردم در حالى كه در چشمم خار و در گلويم استخوان بود). حضرت 25 سال با اين وضعيت زندگى كرد، يك لحظه اش قابل تحمل براى او نبود و از همين روى غم امت مى خورد، غم اسلام را جرعه جرعه مى نوشد، چرا چنين نكند در حالى كه او نظاره گر از بين رفتن ميراث نبوى و دستبرد فرهنگ اصيل اسلامى است، چقدر ناراحتى دارد كه: باغبان ببيند غنچه ها و گلها و محصولش مى خشكد و از بين مى رود، ولى دست او بسته است، گويا چشم و زبان او هم قادر به ديدن و تكلّم نيست، زيرا آنچه مى بيند و آنچه بازگو مى كند اثرى بر آن مترتّب نيست.
آرى على(عليه السلام) در چنين حالتى بود و امان از بى خردى و بى فرهنگى آن مردمان كه بايد كار را به جائى رسانند كه شخصى و رهبرى مثل او، سر در چاه كرده و با چاه درددل گويد شايد كه چاه او را درك كند، آن مردم كه درك نكردند، من نمى دانم با چاه چه مى گفت؟ خدا داند و قلب على، بايد به هوش بود و عبرت گرفت «فَاعْتَبِروا يَا اُولِى الاَبصَارِ» كه با رهبران حقيقى و الهى خود چه كنيم تا درد دل به چاه نگويند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.