پاسخ اجمالی:
بسیاری از مردم مشرق در برابر غرب احساس حقارت دارند و لذا چشم امید به غرب دوخته و دروازه کشورهای خود را به روی محصولات غربی باز کرده اند. این احساس حقارت در تمام شئون اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و دینی و ... زندگی آنها دیده می شود و تا زمانی که این بیماری در بین آنها باشد هرگز به جایی نخواهند رسید.
پاسخ تفصیلی:
امروز غالب مردم مشرق زمين يك نوع، «احساس حقارت» ناراحت كننده اى[در خود] در برابر غربي ها دارند و به دنبال اين احساس حقارت چشم اميد خود را به دروازه هاى غرب همان جا كه به خيال آنها يك «جنس برتر» زندگى مى كند دوخته و دروازه كشورهاى خود را با حرص و ولع زننده اى به روى فرآورده هاى تمدن غربى از هر قبيل گشوده اند.
گويا غرب هم اين نقطه ضعف روانى را احساس كرده، و لذا «وازده هاى مصنوعات» خود و ته مانده داروها و كالاهاى نامرغوب ديگر، حتى لباس هاى كهنه خود را به شرق مى فرستد. از همه بدتر اين كه راه فاضلاب و كثافات تمدن خود را نيز به شرق گشوده است. اين فاضلاب همان فيلم هاى بدآموز سكسى و گان گستر بازى، همان موادّ مخدّر، همان هيپى ها و همان بيتل ها هستند كه در سراسر مشرق زمين رخنه كرده و فضاى پاك اين محيط ها را به کلی «متعفن و آلوده» ساخته اند.
اگر اين احساس حقارت در آغاز معلول تفوق صنعتى «غرب» بوده، امروز عامل اصلى عقب افتادگى «شرق» است؛ زيرا مسلم است مردمى كه خود احساس حقارت مى كنند هرگز به پا نمى خيزند و هيچ گاه كوششى براى تجديد حيات خود نخواهند كرد.
علائم اين «عقده حقارت» در تمام شؤون زندگى شرقي ها امروز به چشم مى خورد: از محيط خانه گرفته تا محل كسب و كار، دستگاه هاى ادارى و مطبوعات، همه و همه تحت تأثير مرگبار اين عقده واقع شده اند. براى نمونه: ما غالباً از پوشيدن لباس هاى ملّى و محلّى خود خجالت مى كشيم و آن را نشانه عقب افتادگى مى دانيم، به عكس سعى داريم از انواع مدهاى زشت و زيبا و احياناً مضحك و بد تركيب و بى قواره به نام «مدهاى اروپايى و آمريكايى» تقليد نماييم با اين كه هيچ دليلى ندارد كه آن نوع لباس ها كوچكترين مزيتى بر لباس هاى خودمان داشته باشد. و اگر فى المثل كسى يك خوراك شرقى پاكيزه و لذيذ خورده باشد زياد براى او مهمّ نيست ولى هستند كسانى كه مثلًا از خوردن يك «خوراك خرچنگ!» بدليل آن كه يكى از خوراك هاى اروپايى است احساس «سرافرازى» در خود مى نمايند.
ما آثار پرشكوه و با عظمت باستانى فراوان داريم، ولى همين آثار آن گاه در نظر ما جلوه مى كنند كه مثلًا مستر «فلان» از «سانفرانسيسكو» به تماشاى آن بيايد.
خلاصه بايد عظمت اين آثار هم به امضاى غربي ها برسد، و آنها بگويند اين آثار شما آثار گران بهايى است، و الّا اينها هم نشانه عقب افتادگى خواهد بود، چون بوى كهنگى مى دهند و چه بهتر كه فراموش شوند.
در انتخاب اسم مؤسسات و شركت هاى تجارى، اتوبوسرانى و ... حتى مغازه هاى كوچك دنبال اسم هاى خارجى (اگر چه ظاهرش خارجى باشد و در باطن بى معنا) مى رويم.
در نامگذارى كودكان خود نيز از نام يك پيشواى بزرگ علمى، مذهبى و يا سياسى و اجتماعى از گذشتگان خود، احساس غرور و افتخار نمى كنيم، ولى از يك نام خارجى گرچه نام يك فرد بى سرو پا باشد استقبال مى نماييم، و به اين ترتيب نسل جديدى که روى كار مى آيد به كلى مفاخر گذشته خود را فراموش خواهد نمود.
در سياست داخلى و خارجى بيشتر سعى داريم كارى كنيم كه آنها ما را مترقّى! و كشور ما را كشور توسعه يافته بدانند، مثل اين كه از خودمان شك داريم و آنها بايد ما را تصديق كنند.
حتى در مسائل اصيل مذهبى و تاريخ زندگى پيشوايان بزرگ اسلام ميل داريم غربي هاى مسيحى پاى آن را امضا كنند و مثلًا درس «خداشناسى» را «كريسى موريسن» آمريكايى و درس عظمت پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را «كارلايل انگليسى» به ما بدهد!
غالب مطبوعات ما بزرگترين الهام بخش اين حقارتند؛ مثلًا همان روزنامه اى كه با شعارهاى رياكارانه و پر طمطراق «رستاخير ملى: ايرانى، جنس ايرانى بخر»! وارد ميدان شده، همه هفته در صفحه خانواده و در مجله زنانش! خوانندگان عزيز خود را با شرح و تفصيل آخرين مدهاى پائيزه و بهاره، زمستانه و تابستانه اروپايى و آمريكايى مفتخر مى سازد [گويا اينها همه از اجناس اصيل ايرانى است كه ايرانيان موظّفند آن را بخرند] و به اين ترتيب خوانندگان گرامى آنها نه تنها جنس ايرانى نمى خرند، دوخت و مد ايرانى را هم نمى خرند و اگر دستشان برسد حتماً لباس هاى خود را در دوزندگي هاى پاريس مى دوزند.
نه تنها اين قسمت از مطالب مطبوعات ما نشانه آن عقده حقارت است، بلكه رپورتاژها، مسابقات، رمان ها و ساير بخش هاى آن هم معرف اين نوع بيمارى است.
جالب توجّه اين كه چندى قبل در يك آگهى مربوط به يك نوع «بيسكويت» اين موضوع به چشم مى خورد كه صاحبان كارخانه بيسكويت سازى مزبور اصرار، بلكه التماس كرده بودند كه همه مردم باور كنند كه بيسكويت هاى كارخانه آنها «حتماً و قطعاً» زير نظر دو كارشناس خارجى «مسيو فلان» و «مستر بهمان» تهيه مى گردد. يعنى اينها نيز فهميده اند كه بيسكويت هاى نامرغوب را هم مى شود به اين عنوان در حلقوم ملّتى كه احساس حقارت از در و ديوار اجتماعشان مى بارد فرو كرد!
مسلماً اين يك نوع بيمارى يا لااقل نقطه ضعف روانى است كه امروز سايه شوم خود را بر سراسر مشرق زمين افكنده و مى رود كه شرق را با تمام سوابق تمدّن درخشانش به صورت يك جامعه طفيلى، و بى روح درآورد و در جوامع غربى هضم و نابود كند.
بديهى است تا غربي ها داراى چنان روحيه اى هستند، و ما داراى چنين روحيه اى، تفوق اقتصادى و صنعتى آنها بر ما ادامه خواهد يافت، و مردم مشرق زمين چه بخواهند و چه نخواهند سرنوشتشان به دست غربي ها تعيين خواهد شد، گو اين كه سند استقلالشان را غربي ها هزار بار امضا كرده باشند و آنچه در كشورهاى جنوب شرقى آسيا [مانند ويتنام] و كشورهاى آفريقايى [مانند كنگو] مى گذرد شاهد زنده اين موضوع است.
شايد عده اى از فرنگى مآب هاى ما از شنيدن اين حقايق تلخ و دردناك ناراحت شوند ولى با اين حال بايد اين حقايق را بى پرده گفت، و همه را از خطر بزرگى كه تمدن كهن و اصالت شرق را تهديد مى كند آگاه ساخت.
نه تنها بايد دردها و نقطه هاى ضعف را به همه بگوييم بلكه بايد همه متفكران و انديشمندان و علاقهمندان تجديد عظمت گذشته شرق، طرح هاى جامع و عملى مؤثرى براى پايان دادن به اين وضع دردناك بريزند.
پس چه بايد كرد؟
بعضى تصوّر مى كنند براى پايان دادن به وضع كنونى بايد بكوشيم و به هر قيمتى كه هست عقب افتادگى صنعتى خود را هر چه زودتر جبران نماييم تا در رديف كشورهاى بزرگ صنعتى جهان در آييم، در آن موقع همه مشكلات حل خواهد شد و اين دنباله روي ها و غرب زدگي ها خود به خود متوقّف مى گردد. غافل از اين كه در اين مدّت كه ما مشغول جبران عقب افتادگى صنعتى خود هستيم غربي ها آرام ننشسته اند، آنها هم به سرعت پيش مى روند. فى المثل آن روز كه كارخانه هاى ذوب آهن در كشورهاى مشرق زمين شروع به كار كند؛ غربي ها در كره ماه پياده شده اند و آن روز كه ما به كره ماه برسيم آنها از كهكشان ها هم گذشته اند؛ زيرا بديهى است آنها كه در يك گوشه متوقّف نشده اند كه ما بدويم و به آنها برسيم.
ما اگر راه «پيشرفت صنعتى» را با اتومبيل مثلًا طى مى كنيم آنها اين راه را با «هواپيماهاى جت» مى روند. و لذا مى بينيم كارخانه هاى ما با اين كه مزد كارگرانش نسبت به كارگران غرب بسيار كمتر و ساير هزينه هاى آنها هم به همين نسبت كم مى باشد باز قادر به رقابت با مصنوعات غربى نيستند، زيرا آن روز كه آنها يك كارخانه كوچك به ما مى دهند كارخانه هاى بسيار عظيمى كه به واسطه وسعت حجم كار، فرآورده هايش بسيار ارزان تمام خواهد شد براى خود تهيه ديده اند.
دل ما خوش است كه كم كم بعضى از صنايع كوچك را مانند ساختن يخچال و كولر و ... در اختيار گرفته ايم ولى بايد توجّه داشته باشيم كه غربي ها هم بى ميل نيستند سرمايه هاى عظيم خود را از اين صنايع كوچك دست و پاگير جمع كنند و در صنايع سنگين و صادر كردن كارخانه ها متمركز نمايند.
پس چه بايد كرد؟ آيا دست روى دست بگذاريم و تماشا كنيم؟ يا اين كه تمام دروازههاى شرق را به روى مصنوعات غربى ببنديم؟ آيا چنين كارى در شرايط كنونى امكان پذير است يا نه؟ تصوّر مىشود موضوع به همين سادگى نباشد؛ بايد كار را از ريشه اصلاح كرد. يعنى بايد قبل از هر چيز امور زير را به دقّت تحت مطالعه قرار دهيم.
1. اصلاح وضع روانى و گشودن عقده حقارتى كه شرقي ها در خود احساس مى كنند و زنده كردن استقلال روحى و فكرى، و كشتن روح غرب زدگى در افراد.
2. كوشش براى زنده كردن سرمايه هاى ملى و ذخاير فكرى شرق و ريختن طرح هاى صحيحى براى قناعت نمودن به اين سرمايه ها.
3. احياى سنن اصيل گذشته و آشنا ساختن عموم [مخصوصاً نسل جوان] به افتخارات پيشين و معرفى مردان بزرگ شرق، و تشريح تمام نقاط درخشان تمدّن بزرگى كه در گذشته داشته ايم، با ارائه سندهاى زنده.
4. اقدام فورى براى بستن راه فاضلاب و كثافات تمدّن غربى.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.