پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در پیش بینی فتنه ای به احنف بن قیس می فرماید: «گويا مى بينم كه با لشكرى بدون غبار و بى سر و صدا، بدون حركت افسارها و شيهه اسبان، زمين را زير قدمهاى خود همچون پاهاى شترمرغان در مى نوردند». بر این اساس سخن امام، اشاره به فتنه «صاحب الزنج» دارد فردی که در بصره بردگان را بصورت لشکری پیاده دور خود جمع نمود، و فتنه بسيار عظيمى را بوجود آورد. در واقع این قيام، عكس العملى بود در برابر اين رفتار غير اسلامى و غير انسانى اربابان خود که جنایات عجیبی مرتکب شدند.
پاسخ تفصیلی:
در خطبه 128 نهج البلاغه امام علی(عليه السلام) «احنف بن قيس»(1) را كه از رهبران و خردمندان طايفه خود بود، مخاطب قرار داده مى فرمايد: (اى احنف! گويا من او را مى بينم كه با لشكرى بدون غبار و بى سر و صدا، بدون حركت افسارها و شيهه اسبان به راه افتاده، و زمين را زير قدمهاى خود كه همچون پاهاى شترمرغان است در مى نوردند!)؛ «يَا أَحْنَفُ، كَأَنِّي بِهِ وَقَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لاَ لَجَبٌ(2)، وَ لاَ قَعْقَعَةُ(3) لُجُم، وَ لاَ حُمْحَمَةُ(4) خَيْل. يُثِيرُونَ الاْرْضَ بِأَقْدَامِهمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ(5)».
امام(عليه السلام) نامى از اين رييس لشكر نبرده ولى قراينى كه در جمله هاى بالا و جمله هاى بعد مى آيد به خوبى نشان مى دهد كه اشاره به «صاحب الزنج» است همان مردى كه در سال 255 هجرى قمرى در «بصره» قيام كرد و بردگان را دور خود جمع نمود، و فتنه بسيار عظيمى در آنجا و نقاط ديگر بوجود آورد.
تعبير به «لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ» و جمله هاى بعد از آن به خوبى نشان مى دهد كه لشكر «صاحب الزنج» لشكر پياده اى بوده، چرا كه بردگان اسب و مركبى نداشتند كه بر آن سوار شوند؛ گروهى پا برهنه و جان به لب رسيده بر ضدّ اربابان قيام كردند و کار را از حدّ گذراندند و جنايات عجيبى مرتكب شدند.
تعبير به «يُثِيرُونَ الاْرْضَ بِأَقْدَامِهمْ...» نشان مى دهد كه پاهاى آنها برهنه بود و به خاطر اين كه يك عمر با پاى برهنه راه رفته بودند پايشان همچون پاى شترمرغ پهن شده بود و با اين حال چابك و تندرو بودند.
مرحوم سيّد رضى به اين جا كه مى رسد مى گويد: «يُؤْمِى بِذلِكَ إلَى صَاحِبِ الزَّنْجِ»؛ (امام با اين سخن به «صاحب الزنج» اشاره مى كند).
سپس در ادامه امام(عليه السلام) می فرماید: (واى بر كوچه هاى آباد و خانه هاى پر زرق و برق شما! كه بالهايى همچون بالهاى كركسان و خرطومهايى همچون خرطوم فيل ها دارد! واى بر آنها از فتنه اين گروه كه كسى بر كشتگانشان گريه نمى كند و از گم شدگانشان جستجو نمى شود)؛ «ثمّ قال عليه السلام: وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُ(6) الْعَامِرَةِ، وَ الدُّورِ الْمُزَخَرَفَةِ(7) الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ(8) كَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ(9) وَ خَرَاطِيمُ(10) كَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ، مِنْ أُولئِكَ الَّذِينَ لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَ لاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ».
از تعبيرات فوق به خوبى استفاده مى شود كه «بصره» در آن زمان بسيار آباد بوده هر چند بردگان در نهايت بدبختى و عسرت زندگى مى كردند خانه هاى آنها همچون قصرهايى بوده كه بالكنها و سايه بانهاى زيبا و ناودانهاى خرطوم مانند جالب، بر زيبايى آن مى افزوده است و چنانكه خواهد آمد، همه اينها با شورش «صاحب الزنج» به ويرانى كشيده شد و صاحبان آن قصرهاى زيبا در خاك و خون غلطيدند.
تعبير به «لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ» به خوبى نشان مى دهد كه اين بردگان نه خانه و خانواده اى داشتند و نه اقوام و بستگانى كه بر كشتگانشان گريه كنند و از گم شدگانشان جستجو نمايند، و اين از اوصاف بردگان آن زمان بود كه با قهر و غلبه از كشورهاى دور دست مخصوصاً آفريقا آنها را به داخل ممالك اسلامى و غير اسلامى مى آوردند و بر خلاف دستورات اسلام همچون حيوانات با آنها رفتار مى كردند و قيام «صاحب الزنج» عكس العملى بود در برابر اين رفتار غير اسلامى و غير انسانى.
سپس در پايان اين سخن مى فرمايد: (من دنيا را به رو افكنده ام و آن را به قدر شايستگى اش اندازه گيرى كرده ام و با چشم خودش به آن نگريسته ام!)؛ «أَنَا كَابُّ(11) الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا، وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا، وَ نَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا».
اين سه جمله اشاره به بى ارزش بودن متاع دنيا در نظر امام(عليه السلام) است گويى دنيا موجود زنده شرور و بى ارزشى است كه امام(عليه السلام) او را به رو افكنده و ارزش ناچيزى براى آن قائل شده، و با چشم حقارت به آن نگريسته است.
اين تعبير شبيه تعبير مشهور ديگرى است كه از امام(عليه السلام) در كلمات قصار نقل شده است آن جا كه مى فرمايد: «يا دُنْيا يا دُنْيا إلَيْكِ عَنِّي أَبي تَعَرَّضْتِ أَمْ إلَيَّ تَشَوَّقْتِ؟ لاَ حَانَ حِيْنُكِ هَيْهَاتَ! غُرِّي غَيْرِي لاَ حَاجَةَ لِي فِيْكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثَاً لا رَجْعَةَ فِيْها»(12)؛ (اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو! خود را به من عرضه مى كنى؟ و اشتياق به من نشان مى دهى؟ هرگز آن زمان كه تو مرا بفريبى فرا نرسد! هيهات! دور شو! ديگرى را فريب ده! من نيازى به تو ندارم تو را سه طلاقه كرده ام كه رجوعى به آن نيست).
تمام بدبختى دنياپرستان آن است كه دنيا را به طور صحيح ارزيابى نمى كنند و با چشم ديگر به آن مى نگرند و سردرپاى آن مى نهند و همه چيز خود را در راه آن قربانى مى كنند اما اين كه اين جمله چه ارتباطى با جمله هاى قبل درباره خطرات و فسادهاى «صاحب الزنج» مى تواند داشته باشد؟ شارحان معروف «نهج البلاغه» به توضيح اين مطلب نپرداخته اند، ولى ممكن است ارتباط از اين نظر باشد كه مردم «بصره» به خاطر دنياپرستى به آن روز افتادند، قصرها را آباد و خانه ها را پر زرق و برق و زندگى خود را مملوّ از اسراف و تبذير كردند در حالى كه بردگان زيادى در شهر آنها و در مزارع اطراف در بدترين حالات زندگى داشتند. و بلاهاى وحشتناكى كه بر سر آنها از طرف زنگيان مى رسد نتيجه اعمال خود آنهاست.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.