پاسخ اجمالی:
مغز انسان در واقع اطاق كنترلی برای كارگاه عظيم بدن است؛ همان اطاق اسرارآميز با همان دكمه ها و چراغ هایی که با تحريك يك يا چند سلول بخشى از بدن را به كار انداخته و يا از كار مى اندازد؛ قلب، معده، دستگاه تنفس، چشم و زبان و گوش به فرمان اين اطاق كنترل عجيب هستند. آیا می توان باور کرد که در ساختمان اين اطاق كنترل استثنائى هيچگونه محاسبه و برنامه قبلى در كار نبوده و پديده هاى كاملا تصادفى دست به دست هم داده و چنين اعجوبه اى را بوجود آورده اند؟
پاسخ تفصیلی:
بیایید اندیشه در عالم هستی را از خودمان شروع كنيم از مركز ادراكات مان، از مغزمان و از آنچه ماوراى آن قرار گرفته و آنچه «خودمان» نام دارد. در اينجا با جهان اسرارآميزى روبرو مى شويم كه اگر همه عمرمان را وقف شناخت آن كنيم باز نقاطى كشف نشده در آن خواهد بود! حيرت آور است، ما همه چيز را با عقل مان درك مى كنيم اما فكر درباره ماهيت همين فكر، عقل ما را گيج و ويج مى كند. اصلا ما چگونه اشياء را درك مى كنيم؟ مفهوم واقعى «ادراك» چيست؟ خاطرات ما در كجاست؟ رابطه روح با جسم و با خارج چگونه است؟ اين يك مشت ماده خاكسترى رنگ و به ظاهر نامنظم و بى مصرف، كه يك عمر در ميان جمجمه ما زندانى است چه نقشى در اين ميان دارد؟ و اصلا اين همه قدرت و استعداد عجيب و باور نكردنى را كجا يافته است؟
اين نخستين گام ما براى شناخت هستى است كه با اين همه پيچيدگى روبروست، اما نبايد اين سخن را به اين معنى گرفت كه ما در نخستين گام در راه حل معماهاى هستى با شكست روبرو شده ايم و چه بهتر كه از همين آغاز كار دست از اين تلاش برداريم، از اين «خيال محال» صرف نظر كنيم كه اين مسافرتى است كه گام اولش تمام عمر ما را مى بلعد و بنابراين مانند بعضى از فلاسفه كه آب پاكی روى دست همه ريخته و شناخت هستى را به كلى محال پنداشته اند بگوشه اى بنشينيم و به فكر زندگى، زندگى تنها بمعنى خور و خواب و شهوت و آنچه طريق «دد» است باشيم؛ نه، ابداً اينطور نيست، وضع ما همچون مسافرى است كه در يك شب تاريك با اتومبيل از جاده هایی عبور مى كند، چراغهاى اتومبيل او قسمتى از جاده و اطراف آنرا روشن كرده و او را بسوى مقصد رهبرى مى نمايد، اما در دو طرف جاده در هر قدم تا مسافتى كه انتهاى آن معلوم نيست هزاران هزار اشياء و ساختمانها و موجودات ناشناخته سر به آسمان كشيده و در تاريكى فرو رفته اند. مسلّم است عدم شناخت اين اشياء و ساختمانهاى مرموز و اسرارآميز، هرگز مانع از پيشروى اين مسافر نخواهد شد و حتى نبايد از سرعت سير او بكاهد. ما نيز مسير خود را از ميان اين معماها مى شكافيم و پيش مى رويم و از لابلاى «شناخته ها و حل شده ها» راه را تعقيب مى كنيم گو اينكه در اطراف ما باز هزاران نقطه ناشناخته باشد، تكيه گاه ما در اين مسير معلومات ماست نه مجهولات ما.
در بحث استقلال روح، با دلايل مختلفى اين حقيقت را خواهيم يافت كه اين ماده مغزى ما ابزار دقيقى براى فعاليتهاى نيروى مرموزى به نام روح است، نه خود روح، و به اصطلاح مغز «خانه» است نه «صاحب خانه» و بعبارت ديگر تلكسوب عظيمى براى رصد كردن ستارگان آسمان وجود است نه خود منجم! و بالاخره مغز مهندس «اطاق كنترل» است. حالا كه صحبت «اتاق كنترل» به ميان آمد اجازه بدهيد كمى درباره آن بحث كنيم، كه اين تشبيهات و مثالها راههاى دشوار را آسان مى سازد و جاده هائى را كه استدلال هاى عقلى «دور» مي زنند، مثالها «ميان بُر» مى كنند! اين روزها هنگام بازديد از مؤسسات عظيم و مدرن صنعتى، غالباً به اطاقى برخورد مى كنيد كه «اطاق كنترل» نام دارد، اين اطاق محيطى است خاموش و آرام و بى سر و صدا اما پر از يك مشت صفحات، با دكمه ها و كليدها و چراغهای كوچك و رنگارنگ روى آن. مهندسان از درون اين اطاق تمام جزئيات آن مؤسسه صنعتى كه گاهى ممكن است در چندين ده كيلومتر مربع گسترده باشد زير نظر مى گيرند. با فشار يك دكمه فلان بخش عظيم را به كار مى اندازند و فلان لوله عظيم را بطور خودكار باز مى كنند، يا مى بندند، با فشار دكمه ديگرى كار فلان بخش را كند، يا تند، مى كنند. روشن شدن يك چراغ كوچك قرمز در اينجا نشان مى دهد در ديگ عظيم بخار يا در كوره ها مثلا چه مى گذرد و از همه مهمتر اينكه عقربه هاى كوچكى با مركب مخصوص كه منظماً روى نوارهاى ظريف كاغذى در حركت است مانند «نامه عمل انسان» تمام جزئيات كار اين دستگاهها را ثبت مى كند.
مغز انسان در واقع اطاق كنترل كارگاه عظيم بدن است، همان اطاق اسرارآميز، با همان دكمه ها و چراغها، با تحريك يك يا چند سلول بخشى از بدن شروع به كار مى كند، يا از كار مى ايستد، قلب، معده، دستگاه تنفس، چشم و زبان و گوش به فرمان اين اطاق كنترل عجيب هستند. با اين تفاوت كه پيچ و مهره هاى اين اطاق و چراغها و دكمه هاى آن همه جان دارند، همه زنده اند، غذا مى خورند و نمو مى كنند، اما فوق العاده كوچك و ظريفند. با اينكه سلولهاى آن از لطيف ترين گلبرگها لطيف تر است از آهن و پولاد با دوامتر مى باشند، مرتباً خود را سرويس و تعمير مى كنند و برخلاف همه ماشينهاى دنيا كه كارشان يك نواخت است كار اين دستگاه دائماً رو به تكامل مى رود و عجيب تر اينكه در حال پيرى كه نيروهاى جسمى همگى رو به ضعف و فرسودگى مى روند اين دستگاه مى تواند قدرت خود را در بسيارى از قسمتها حفظ كند، منتها شرطش اين است که كار مداوم خود را تعطيل نكند. مگر نه اين است كه دانشمندان و علماى بزرگ و رجال سياسى و اقتصادى تا آخرين لحظات زندگى قدرت علمى و فكرى خود را (جز در موارد خاصى) حفظ مى كنند كه اين خود علاوه بر خاصيت عجيب مغز، دليل زنده اى بر استقلال روح مى باشد كه با فرسوده شدن همه دستگاههاى بدن و رسيدن آن به حداقل قدرت، روح همچنان نيرومند و سرشار از علم و قدرت است.
غالباً مى شنويم فلان كس با نهايت تأسف گرفتار سكته مغزى شده كه اگر از نوع كامل آن باشد فاتحه او خوانده مى شود و اگر از نوع ناقص آن باشد بخشى از اعضاى بدن از كار مى افتد، گاهى نيمى از تن، گاهى تنها زبان و قسمتى از صورت و زمانى چشم يا گوش بيمار را در حال اسف انگيزى فرو مى برد. دوستى مى گفت: همه چيز كاملش خوب است جز «سكته» كه ناقص آن ترجيح دارد! گفتم اتفاقاً آنهم كاملش خوب است، تكليف انسان را يكسره مى كند، يا زنده اين دنیاست، يا مرده آن دنيا، نه يك موجود فلج معلق ميان اين دو! منظورم اين نبود؛ منظور اين بود كه سكته مغزى چنانكه از نامش پيدا است همان از كار افتادن ناگهانى همه يا قسمتى از اين اطاق كنترل عجيب است.
بسيار مي شود يك رگ موئين كه بسيار از مو نازكتر و باريكتر و لطيف تر است و مسؤليت تغذيه سلولهاى ظريف مغزى را به عهده دارد بر اثر از دست دادن قدرت ارتجاعى خود پاره مى شود و يك قطره كوچك خون روى يك بخش كوچك از مغز مى افتد و آنرا فاسد مى كند و از كار مى اندازد. اين دكمه بسيار ظريف و كوچك گاهى دكمه كنترل زبان است و بلافاصله زبان از كار مى افتد، در حاليكه در خود زبان هيچ گونه اختلالى پيدا نشده، يا مربوط به چشم است و بلافاصله چشم، با آنكه ساختمانش هيچ آسيبى نديده، از كار مى ايستد و اگر مربوط به عصاب طرف راست تن باشد طرف راست فلج مى شود و هنگامي كه با داروها اين قطره خونرا برطرف سازند و آن دكمه از كار افتاده سرويس و تعمير شود كار دستگاه مربوط به آن مانند اول از نو شروع مي گردد.
آقاى محترمى را ديدم كه گرفتار سكته مغزى شده بود و بخشى از تن او بضميمه زبانش از كار افتاده بود، گاهى براى اداى يك كلمه با فشار زياد، مانند بچه هائى كه تازه به زبان آمده اند، آنرا شكسته بسته ادا مى كرد و فوراً متوقف مى شد، اما با نهايت تعجب هنگام نماز حمد و سوره را به همان روانى و فصاحت هميشگى مانند بلبل مى خواند! اگر بگوئيم بخاطر اين بود كه اين جمله ها را زياد تكرار كرده بود كلمات زياد ديگرى وجود داشت كه در شبانه روز بيش از حمد و سوره تكرار مى كرد و اگر بگوئيم علاقه خاص او روى دستگاه گويائى فلج شده اثر مى گذارد و آنرا بكار مى انداخت باز اين خود پرده ديگرى از طرز كار عجيب اين دستگاه است كه در عين فلج بودن كار مى كند و در عين كار كردن فلج است!...
چه كسى مى تواند باور كند كه در ساختمان اين «اطاق كنترل استثنائى» هيچگونه محاسبه و برنامه قبلى در كار نبوده و پديده هاى كاملا تصادفى دست به دست هم داده و چنين اعجوبه اى را بوجود آورده اند بدون اين كه از كار عجيبى كه انجام گرفته و از ارزش آن حتى خود اين عوامل باخبر باشند. آيا همين مقدار خودشناسى و اطلاع از وضع ساختمان اين مركز شگفت انگيز براى كشف نخستين راز آفرينش و آن قدرت و علم بى پايانى كه جهان را اداره و رهبرى مى كند كافى نيست؟ آنچه عقل ندارد چگونه عقل مى آفريند؟ و آنچه حساب در كارش نيست و اعمالش همه تصادفى است چگونه چنين ماشين حساب عجيبى را بوجود مى آورد؟ و آنچه سر از فرمول و حساب در نمى آورد چگونه همه كارهايش ممكن است بر طبق فرمول هاى دقيق صورت گيرد؟! اينجاست كه «خودشناسى» دليل راه «خداشناسى» مى شود.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.