پاسخ اجمالی:
مبداء و معاد نخستين موضوعی است كه انسان بايد درباره آن فكر كند. اينكه آغاز هستى از كجا شروع شده؟ مبدأ اين عالم چيست؟ و ما اين مسیر طولانی را چگونه پيموده ايم؟ در كاوشها و پژوهش هاى علمى نیز اعتقاد به يك مبدأ علم و قدرت كه طرح اصلى آفرينش را با نظام خاصى ريخته، به ما روشن بينى مي دهد و به دقت و تفكر هر چه بيشتر در همه پديده ها و نظامات هستى بر می انگیزد و اين خود سرچشمه بسيارى از اكتشافات علمى خواهد بود.
پاسخ تفصیلی:
مسلماً نخستين چيزى كه بايد روى آن فكر كنيم اين است كه آغاز هستى ما از كجا شروع شده؟ مبدأ اين عالم چيست؟ و اين راه دراز را ما چگونه پيموده ايم؟ موضوعى قبل از اين براى فكر و انديشه نداريم، چه اينكه آشنائى با مبدأ هستى و حل اين معما مى تواند كمك زيادى به حل معماهاى ديگر كند. ممكن است بگوئيد بسيار خوب بايد نيروى انديشه را بكار انداخت، ولى مگر نه اين است كه پاره اى از مكتبهاى فلسفى جديد «مانند پراگماتيسم» به ما توصيه مي كنند كه ارزش و اصالت بلكه وجود هر پديده بسته به نتايج آن است؛ يعنى چيزى كه در زندگى ما نتيجه اى ندارد اصلا بايد گفت وجود ندارد و يا وجود و عدمش در ترازوى فكر و انديشه ما يكسان است.
ما چه الزامى به شناسائى مبدأ نخستين هستى از نظر ادامه زندگى فردى و اجتماعى داريم؟ مگر نه اين است كه ملتهائى همچون «ملت چين» بدون حل اين مسئله زنده هستند و شايد از ما هم بهتر زندگى مى كنند، و هرگز زحمت مطالعه در چنان مسئله پيچيده اى را هم به خود نمى دهند؟ ولى كسانى كه با اين منطق مى خواهند خود را حتى از زير بار فكر و انديشه در مورد اين حقيقت بزرگ كنار بكشند دو مطلب را فراموش كرده اند:
نخست اينكه براى كاوش و مطالعه در مسائل مختلف نتيجه اى بالاتر از «درك واقعيت» تصور نمى شود، و به عبارت ديگر ما هميشه علم را بخاطر علم مى خواهيم و حقايق را بخاطر درك واقعيت آنها مى جوئيم نه فقط بخاطر اثرى كه در زندگى ما دارند.(دقت بفرمائيد)
علم بزرگترين گمشده بشر و درك واقعيات جهان هستى آخرين هدف و آرزوى انسانهاست و لذا در تمام طول تاريخ زندگى بشر شاهد تلاشها و كوششهاى خستگى ناپذير انسان براى درك حقايق هستيم، و بخوبى احساس مى كنيم كه انگيزه درونى نيرومندى ما را بسوى اين هدف مى راند، بدون اينكه خود را مسئول ارتباط علوم و دانش هایی كه بخاطر آنها زمين و آسمان را جستجو مى كنيم، با زندگى روزمره، بدانيم. مگر اين همه تلاش و كوشش كه براى پى بردن به اسرار كهكشان ها و سحابي ها و چگونگى پيدايش عوالم دور دست مى شود به خاطر اثرى است كه آنها در زندگى روزانه ما دارند؟ با اينكه در شرائط فعلى هيچگونه اثر محسوسى براى آنها در زندگى ما به چشم نمى خورد، حتى اگر به فرض محال موشك هایی به سرعت سير نور ساخته شود باز دسترسى ما به آنها امكان پذير نيست و يا اينكه پى بردن به اسرار زندگى مورچگان، و تمدن خيره كننده موريانه و حشراتى مانند آنها كه ساليان دراز افكار دانشمندان را بخود جذب كرده است بخاطر تأثير آنها در زندگى مادى ماست؟ چرا دانشمندان فلكى يا حشره شناس از اين همه تلاش هاى خود خسته نمى شوند؟ زيرا آنها درك اسرار آفرينش را (هر چه باشد) بزرگترين پاداش خود در برابر زحمات طاقت فرسا مى دانند و از عمل خود احساس غرور و افتخار مى كنند.
جائى كه درباره موضوعات ساده اى از جهان هستى چنين فكر كنيم آيا مى توانيم درباره بزرگترين و اساسى ترين مسئله مربوط به پيدايش اين جهان يعنى درباره مبدأ نخستين عالم آفرينش (فرضاً كه در زندگى و سرنوشت ما اثر نداشته باشد) از فكر و مطالعه خوددارى نمائيم؟
ثانياً: اصولا اين مسئله اثر عميقى در زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى ما دارد، و سرنوشت ما تا حدود زيادى به آن مربوط است و اصلاح نابساماني هاى كنونى و شكست بن بست هایی كه در زندگى ماشينى فعلى پيدا شده. بدون اعتقاد به آن مبدأ ميسر نيست. آرامش روح و جان ما و باز يافتن قدرت معنوى براى مقابله با مشكلات زندگى بدون اتكاء به چنين مبدئى ممكن نيست. در كاوشها و پژوهش هاى علمى نيز اعتقاد به يك مبدأ علم و قدرت كه طرح اصلى آفرينش را با نظام خاصى ريخته به ما روشن بينى مي دهد و به دقت و تفكر هر چه بيشتر در همه پديده ها و نظامات هستى بر می انگیزد و اين خود سرچشمه بسيارى از اكتشافات علمى خواهد بود.
بنابراين چگونه مي توان گفت حل اين مسئله در زندگى ما اثر محسوسى ندارد و به همين دليل بايد آنرا كنار گذاشت و فكر خود را بخاطر آن خسته نكرد؟(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.