پاسخ اجمالی:
يحيى(ع) از همان کودکی مشغول عبادت خدا شد به طورى كه پس از مدتى بدنش لاغر و نحيف گشت. آن حضرت از ترس جهنم آنقدر گریست که صورتش زخم شد. هر گاه زکریا(ع) می خواست مردم را نصیحت کند اول نگاه می کرد که یحیی(ع) در آنجا نباشد چراکه با شنیدن سخنان پدرش فریاد «واغفلتاه» سر می داد و سر به بیابان می گذاشت و در گوشه ای از بیابان از خوف خدا شروع به ناله می کرد. آن حضرت از خوف خدا از همه چیز دنیا دل کَند و برای عبادت به بیت المقدس رفت و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسيد.
پاسخ تفصیلی:
داستان حالات حضرت يحيى(عليه السلام) را مرحوم مجلسى در «عين الحيوة» به نقل از رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) آورده كه خلاصه آن را نقل مى كنيم: حضرت يحيى(عليه السلام)(1) وقتى خردسال بود، روزى به بيت المقدس آمده و رهبانان و احبار را ديد كه پيراهن هائى از مو پوشيده اند و كلاه هاى پشمى بر سر نهاده، زنجيرها در گردن كرده و خود را بر ستون هاى مسجد بسته اند؛ به نزد مادر آمده و پيراهن موئى و كلاه پشمى طلبيد، مادر وى با پدرش حضرت زكريا(عليه السلام) صحبت كرد، حضرت زكريا(عليه السلام) به يحيى(عليه السلام) گفت: تو طفل كوچكى هستى، چه چيزى باعث شده دست به اين كار بزنى؟ یحیی جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشيده است؟ زكريا(عليه السلام) جواب داد: بلى و به مادرش امر كرد هر چه خواهد بكن، حضرت يحيى(عليه السلام) از آن به بعد لباس موئى پوشيده و به عبادت برخاست به طورى كه پس از مدتى بدنش نحيف شد. روزى به بدن خود نظر كرد و گريست، خطاب الهى به او رسيد؛ اى يحيى آيا براى لاغر شدن بدنت گريه مى كنى؟ به عزّ و جلالم سوگند اگر يك نظر به جهنم كنى به جاى اين پيراهن، پيراهن آهن خواهى پوشيد. حضرت بسيار گريست به حدّى كه صورتش زخم شد، خبر به زكريا(عليه السلام) رسيد، حضرت زكريا(عليه السلام) به او گفت: چرا چنين مى كنى؟ من از خداى خود فرزندى طلبيدم كه موجب سُرور من باشد. يحيي(عليه السلام) گفت: اى پدر شما گفتيد: در ميان بهشت و جهنم گردنه و عقبه اى است كه نمى گذرد از آن مگر بسيار گريه كنندگان از خوف الهى. حضرت زكريا(عليه السلام) در پاسخ وى جوابى نداشت و لذا مادرش براى وى دو پاره نمد آماده كرد تا روى دو گونه اش گذارد تا آب چشم او را جذب كرده به صورتش آسيبى نرسد، ولى مگر گريه او تمامى داشت؟ به قدرى گريه مى كرد كه دو نمد خيس مى شد و وقتى فشار مى داد، آب از لابلاى انگشتانش مى چكيد.
هرگاه حضرت زكريا(عليه السلام) مى خواست بنى اسرائيل را موعظه كند، به چپ و راست مى نگريست تا مبادا يحيى(عليه السلام) در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود. روزى كه حضرت يحيى(عليه السلام) در میان جمعیت نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت ایشان يحيى(عليه السلام) که سر خود را در عبا پيچيده بود در ميان مردم نشست و زكريا(عليه السلام) او را نديد، زکریا فرمود: حبيب من جبرئيل مرا خبر داد كه حق تعالى مى فرمايد در جهنم كوهى است آن را «سكران» نامند و در ميان كوه و پائين كوه وادى هست كه آن را «غضبان» نامند؛ زيرا از غضب الهى افروخته شده است و در آن وادى، چاهى است كه صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوت هائى از آتش است و در آن تابوتها، صندوقها و جامه ها و زنجيرهايي از آتش است. چون يحيى(عليه السلام) اينها را شنيد، سر برداشت و فرياد برآورد: «وا غفلتاه، چه بسيار غافليم از سكران» سپس برخاست و سر به بيابان گذارد، حضرت زكريا(عليه السلام) به مادرش امر كرد به دنبال او برو كه مى ترسم او را زنده نيابى، مادر سراغ او را از چوپانى گرفت، گفت: او را در فلان عقبه ديدم كه مى ناليد و مى گفت: خدايا به عزت تو، اى مولاى من آب سرد نخواهم چشيد، تا مكان و منزلت خود را نزد تو ببينم. مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول كرده و به اصرار مادر، پيراهن موئى را درآورد و پشمين پوشيد و از غذائى كه نقل شده، عدس بوده تناول كرد و به خواب رفت.
در خواب به او ندا رسيد اى يحيى، خانه ای بهتر از خانه من و همسايه ای بهتر از من مى طلبى؟ چون اين ندا شنيد برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزّت تو ديگر سايه اى نطلبم به غير از سايه بيت المقدس، لباس موئين را پوشيد و براى عبادت در كنار رهبانان روانه بيت المقدس شد و هر چه مادرش مانع شد كارگر نيفتاد و آخر زكريا(عليه السلام) گفت: رهايش كن كه پرده از قلبش كنار رفته و از عيش دنيا انتفاع [و لذت] نمى برد.(2)
و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسيد. در بعضى روايات دارد كه: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهيد شود؛ زيرا روزى از يحيى(عليه السلام) خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع كرد و از اين روى مادر دختر او را زيبا نموده روانه كاخ كرد و به او گفت: اگر شاه از تو چيزى خواست، سر يحيى را از او بخواه و او چنين كرد و پس از کشتن او سرش را در تشت طلا گذارده و به آن زن هديه كرد.(3) حضرت يحيى(عليه السلام) تا آخر عمر در عبادت به سر برد و از ازدواج كناره گيرى كرد و همسری اختيار ننمود.(4)،(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.