پاسخ اجمالی:
غزالى شافعى، متولد سنه (450 ق) در طوس و متوفای سال (505 ق) است او در آغاز جوانى به تحصيل در علوم دينيه پرداخت و به منصب تدريس مدرسه نظاميه بغداد رسید ولى در آخر كار تغییر حال داده و وارد عرفان و تصوف شد و کتبی تأليف كرد. فلاسفه، متكلمين و فقهاء غالبا او را به تزلزل منسوب نموده اند و «ابن الجوزى» مطالب او را مبتنى بر تحقيق نمی داند. غزالى می كوشيد كه ناتوانى عقل را ثابت كند؛ او عناصر عرفانى تصوف را به مذهب خشک اهل سنت (از دید خود) افزود و بدين سان به سنت خشك، رمق و هيجان بخشید.
پاسخ تفصیلی:
ابو حامد محمد بن محمد بن محمد الطوسى مشهور به «امام محمد غزالى»، يكى از دانشمندان قرن پنجم هجری قمری است كه در سنه 450 قمری در «طابران» طوس به دنيا آمد و بنا بر مشهور در مذهب پيرو محمد بن ادريس شافعى بوده و مخصوصاً در پاره اى از قسمت هاى مذهبى تعصب مخصوصى از خود نشان داده است. وفات او را در سال 505 قمری نوشته اند.(1)
غزالى در آغاز جوانى به تحصيل در رشته هاى مختلف علوم دينيه پرداخت و بالاخره به منصب تدريس مدرسه «نظاميه» بغداد نايل شد، ولى در آخر كار حالاتش دگرگون شده و به كلى دست از درس و بحث كشيد و وارد رشته عرفان و تصوف شد. در اين هنگام بود كه كتاب معروف «احياء العلوم» را تأليف كرد.
غزالى به دنبال يك بحران روحى و جسمانى كه شش ماه طول كشيد نظاميه و بغداد را ترك كرد و با لباس صوفيه به بهانه حج از بغداد بيرون آمد (488 ق). سير و سياحت در شام و بيت المقدس و بجا آوردن مناسك حج، و به سر آوردن چلّه و اعتكاف در جامع دمشق نزديك دو سال وى را در آن نواحى مشغول داشت. در اين مدت از اشتغال به درس و بازگشت به سوداى اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب مى ورزيد و اوقات خود را در عزلت و انزوا مى گذرانيد و سپس راه «وطن» را پيش گرفت و از طريق بغداد عازم خراسان شد و در راه بازگشت به «وطن» يك چند در بغداد و در رباط ابوسعيد توقف كرد و آن قسمت از كتاب معروف «احياء علوم الدين» خويش را که در سفر شام و قدس تصنيف كرده بود، به تعدادى از طالبان علم كه بر وى سماع كردند، تدريس نمود.
در طوس نيز كه به خاطر اهل و عيال بدانجا بازگشته بود، همچنان تا سالها عزلت و انزواى خود را ادامه داد و اوقات خويش را غالباً به رياضت صوفيانه يا تفكر و تصنيف مى گذرانيد. بدين گونه بود که تحول قاطعى در زندگى او رخ داد و به قول خودش او را از قيل و قال مدرسه به خلوت و انزواى خانقاه کشید و از يك فقيه و متكلم مجادله جوى به يك صوفى انزوا جوى تبديل كرد.
البته بعضى در صدق مقال او ترديد كرده اند؛ فلاسفه، متكلمين و فقهاء غالبا او را به تزلزل منسوب نمودند و حتى تصوفِ او را هم بعضى مبتنى بر تحقيق نمی دانند؛ از جمله «ابن الجوزى» از فقهاء و علماء حنبلى كتاب «احياء» را به شدت نقد كرد و پاره اى روايات و اخبار آن را نادرست خواند. برخى فقهاء مالكى مثل «ابوالوليد طرطوشى» و «ابوعبدالله مازرى» هم كتاب را متضمن اقوال و احاديث بى اصل شمردند و حتى آنچه را غزالى در آنجا در علوم احوال بيان مى كند مبتنى بر عدم بصيرت دانستند.
فلاسفه اندلس، از جمله «ابن طفيل» و «ابن رشد» هم به سبب مطاعنى كه او نسبت به فلاسفه داشت از او انتقاد كردند. «ابن حراز» هم از مشايخ مغرب كتاب احياء را سراسر بدعت خواند و به احراق (سوزاندن) آن فتوى داد. «ابن سبعين اشبيلى» عارف و صوفى اندلسى در كتاب «بدرالعارف» يكجا به مناسبت ذكر علماء و فلاسفه اسلام، از غزالى سخن به ميان مى آورد و درباه او مى گويد: «فقط لسانى بود بى بيان، و صوتى بود عارى از كلام، گاه صوفى بود و گاه فيلسوف، سوم بار اشعرى بود، چهارمين بار فقيه و بار پنجم حيرت زده! ادراك وى از علوم قديم از تار عنكبوت هم سست تر بود، و همين حال را داشت در تصوف، چراکه آنچه وى را به طريقت صوفيه درآورد اضطرارى بود كه ناشى مى شد از عدم ادراك».(2)
غزالى چون صوفى شد با حرارت و شور بسيار كوشيد كه ناتوانى عقل را ثابت كند و در اين خصوص از هيچ چيز فرو گذار نكرد. در رساله «المنقذ من الضلال» سير و سلوك عقلانى خود را در ميان مذاهب و طريقه هاى عصر خود شرح مى دهد و مى گويد: «فلاسفه با اختلاف فرق و مذاهبى كه دارند همه آنها كافرند»، و بعد از تكفير و تحميق سقراط و افلاطون و ارسطو، تكفير فارابى و ابن سينا را هم واجب مى شمرد و بعد از تقسيم علوم فلاسفه به اقسام ششگانه: رياضى، منطق، طبيعت، حكمت الهى، علم سياست و اخلاق، در قسم الهيات مى گويد: «اغلاط و اشتباهات فلاسفه در الهيات را در تحت بيست اصل مى توان درآورد؛ در سه اصل از اين بيست اصل تكفير آنها واجب است و در هفده اصل ديگر بدعت گذار محسوبند». (اقتباس از المنقذ من الضلال)
كتاب «تهافت الفلاسفه» را غزالى بر ضد تمام فلاسفه اسلام نوشته و مخصوصا به ابن سينا نظر داشته و نيز كتاب «مقاصد الفلاسفه» را که مثل اين است كه «نجات» ابوعلى سينا را تلخيص كرده باشد، براى نشان دادن اشتباهات فلاسفه نوشته است.
به اعتراف غزالى، مذهب رسمى سنت بسيار خشك و ظاهرى است و وظايف مؤمنين را در اجراى محض آداب و سنت مى داند. مذهب سنت هيچ جايى براى احساسات باقى نمى گذارد و از اين رو تنها تنى چند مى توانند با آن سازش داشته باشند. از سوى ديگر آن سان كه ديديم در تصوف احساسات نقش بسيار بزرگى دارد و به عقيده غزالى تصوف در همه جا معيار را در تعليمات خود رعايت نكرده و گاه برخوردى با دين پيدا مى كند. غزالى براى رونق و شكفتگى الهيات از ديد خود، راهى پيدا مى كند: او عناصر عرفانى تصوف را به دين مى افزايد و بدين سان عناصر احساس و عشق، به سنت خشك رمق و هيجان مى بخشد!(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.