پاسخ اجمالی:
يك سازمان مانند بدن انسان گاهى با حوادثی مواجه شده و بيمار مى شود؛ این حوادث گاه همه گیر و عمومی اند و گاه جزئی. در همه این موارد مدیر علاوه بر تجربیاتش می تواند از اصولی کلی بهره گیرد؛ مثلا در حوادث عمومی با خونسردی، توکل بر خدا، قاطعيّت و در عین حال انعطاف پذیری مجموعه را از گزند حادثه مصون دارد. امّا اگر حادثه فردیست، جدّیّت را به همراه صمیمیت بکار برده طوری برخورد کند که جلوی بروز اين گونه حوادث گرفته شود، از تعصّب بیجا و عجله بپرهیزد، عجولانه تصميم نگیرد و ميان جاهل قاصر و مقصّر فرق بگذارد.
پاسخ تفصیلی:
يك سازمان همانند بدن انسان است كه در جريان كار گاهى با موانع و عوارضى برخورد مى كند و بيمار مى شود، يا ناگهان با حالات شوك رو به رو مى گردد. مدير و فرمانده در اين حالات فوق العاده بايد همچون يك طبيب ماهر و قاطع با كمك مشاورانش فوراً دست به كار شود. مدير نبايد فكر كند كه سازمان زير نظرش، هميشه سالم است و هيچ گونه كمبود و نارسائى و بيمارى ندارد، و همه چيز، هميشه در جاى خود كار مى كند كه اگر چنين تصوّرى داشته باشد به هنگام بروز حوادث ناگهانى به سردرگمى خطرناكى گرفتار مى شود.
اين حوادث دو گونه است: گاهى عمومى و همگانى است (همگانى در حوزه مديريّت او)، گاه فردى و شخصى (مربوط به يك يا چند فرد از همكاران).
صورت اوّل مثل اين است كه درگيرى شديدى ميان تمام نفرات يك تشكيلات رخ دهد؛ يا اختلافات مقطعى، يا ريشه دار پيدا شود؛ يا احياناً بر اثر سوء تفاهم نسبت به مدير، يا حتّى سوء تدبير، و سوء تشخيص او، سر به شورش بردارند؛ يا مورد حمله غافلگيرانه از سوى عده اى قرار گيرند. در اين موقع بايد مدير و فرمانده، تمام نبوغ و ابتكار خود را براى مقابله با حادثه به كار گيرد.
مشكل اين است كه در اين موارد اصول و قوانين خاصّى در دست نيست كه به مديران و فرماندهان، راه حلّ مشكلات را بياموزد؛ بلكه، بيشتر در گرو تجربيّات شخصى آنها، در موارد مشابه، یا استفاده از ابتكارات خاصّى است كه از خودجوشى درونى سرچشمه مى گيرد. ولى با اين حال، يك سلسله اصول كلّى وجود دارد كه به كار بستن آنها، در اين موارد ضرورت دارد و مى تواند به حلّ مشكل، كمك كند يا لااقل راه را هموار سازد يا از تشديد مشكل بكاهد؛ از جمله:
1ـ قبل از هر چيز، مدير در اين شرايط بايد خونسردى و تسلّط بر نفس را از دست ندهد و گرفتار وحشت و دستپاچگى نشود كه اگر چنين شود، تمام راههاى چاره به روى او بسته مى شود؛ همچون پرنده اى كه وقتى وارد اطاقى مى شود و خود را محصور و محبوس مى بيند چنان وحشت زده مى شود كه مرتّباً خود را به ديوارها و شيشه ها مى كوبد، بى آن كه درهاى خروجى كه باز است، با چشم ببيند! اگر احساس مى كند اشتباهى از ناحيه او رخ داده، هرگز نبايد گرفتار تعصّب و خودخواهى و لجاجت شود، و بر اشتباه خود اصرار ورزد و آن را ادامه دهد؛ بلكه، به محض آگاهى بر اشتباه، بايد فوراً به اصلاح و جبران پردازد، و اعتراف به واقعيّات در اين مواقع، كمك مؤثّرى به فرو نشاندن آتش مى كند.
باز مى توانيم براى اين دو اصل، از قرآن مجيد و ماجراى «حديبيّه» الهام و كمك بگيريم؛ قرآن مى گويد: «اِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ اَلْجاهِلِيّةِ فَاَنْزَلَ اَللّهُ سَكْينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ اَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ اَلتَّقْوى وَ كانُوا اَحَقَّ بِها وَ اَهْلَها وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء عَليماً»(1)؛ ([و به خاطر بياوريد] هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند؛ و [در مقابل]، خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقيت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چيز دانا است).
ماجرا چنين بود كه مشركان مكّه سخت اصرار داشتند كه مسلمانان را از ورود به مكّه مانع شوند، و از انجام مناسك عمره باز دارند، زيرا تصوّر مى كردند اگر آنها چنين نكنند براى آنها يك نوع شكست است، و قبائل عرب مى گويند اينها قاتلان پدران و فرزندان خود را در جنگهاى بدر و احد به خانه خود راه دادند! ولى با اين ممانعت تمام سنن خويش را زير پا مى نهادند، زيرا سنّت عرب اين بود كه هيچ كس از ورود به مكّه و انجام مراسم منع نشود، حتّى اگر كسى در مراسم حجّ و عمره چشمش به قاتل پدر خويش مى افتاد، مزاحم او نمى شد كه مكّه حرم امن و خانه خدا بود و در ماههاى حرام، امنيّت ويژه اى داشت، به علاوه همين امنيّت بود كه جاذبه فوق العاده اى براى مكّه نزد تمام اقوام عرب ايجاد كرده بود و مركزيّت خاصّى به آن مى داد. امّا به گفته قرآن، آنها گرفتار «حميّت جاهليّت» و تعصّبهاى زشت و كينه توزيهاى جاهلانه شدند و همه اين واقعيّتها را به دست فراموشى سپردند. از سوى ديگر، به هنگام تنظيم صلحنامه حديبيّه هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به امام على(عليه السلام) فرمود بنويس: «بسم اللّه الرَّحمن الرَّحيم»، «سُهيل بن عمرو» نماينده قريش فوراً اعتراض كرد كه ما با اين جلمه آشنا نيستيم، همان تعبير معروف خودمان را بنويس! بنويس: «بِاسْمِكَ اللّهُمَّ!» و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «هذا ما صالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ سُهَيْلَ بْنَ عَمْرو» مجدّداً دادِ «سُهَيْل» بلند شد كه اگر ما تو را رسول خدا مى دانستيم، با تو دعوا نداشتيم! پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود، اين كلمه را محو كن! امام على(عليه السلام) كه اين كار را خلاف ادب مى دانست، حاضر به محو كردن نبود، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) شخصاً آن را محو كرد.(2) در اينجا دشمن دائماً منتظر بهانه اى بود كه اين صلح را كه مقدّمه فتح بزرگى براى مسلمانان بود و قرآن مجيد فتح المبين خوانده بودش، بر هم زند. هر گاه مسلمانان ـ همچون دشمنان خود ـ در برابر اين حوادث غير منتظره گرفتار تعصّب و دستپاچگى و عصبانيّت و حميّت جاهليّت مى شدند، و روح «سكينه» و آرامش را كه زائيده ايمان عميق است از دست مى دادند، و از «كلمه تقوى» كه اهل و شايسته آن بودند فاصله مى گرفتند، مسلّماً قافيه را باخته بودند، در حالى كه دشمن با گرفتارى در چنگال عصبيّت و حميّت جاهليّت، فرصت خوبى را كه براى يافتن حق و پيوستن مسالمت آميز به صفوف اسلام پيدا كرده بود از دست داد.
خلاصه اينكه، در اين گونه حوادث و لحظات بايد روح سكينه و وقار و آرامش بر «مدير» و «فرمانده» حاكم باشد، و ملازم اصول تقوى گردد، و فارغ از تعصّب و نخوت جاهليّت به راه خود ادامه دهد و اگر نيازى به ارزيابى مجدّد از كار خود، و درستى و نادرستى عملكردها دارد، از اين كار باك نداشته باشد.
2ـ مدير و فرمانده، بايد «قاطعيّت و شجاعت» را در تصميم گيرى در اين موارد از دست ندهد، و گرفتار «ترديد و تزلزل» نشود، كه اگر شود رشته كار بكلّى از دست او بيرون مى رود، و به جاى اين كه او بر حادثه مسلّط شود، حادثه بر او مسلّط مى گردد.
3ـ بايد مدير، قبل از هر اقدام ديگر به اين فكر باشد كه حادثه را مهار كند، و از گسترش آن مانع گردد؛ درست همان كارى كه مأموران آتش نشانى انجام مى دهند، قبل از هر چيز آتش را مهار كرده، اطراف آن را مى بندند تا توسعه نيابد، سپس به خاموش كردن آن مى پردازند.
4ـ در اين گونه مواقع بسيار مى شود كه ايستادن در مقابل موج حادثه انسان را در هم مى شكند، كمى بايد همراه موج حركت كرد، و سپس بر موج سوار شد و آن را مهار نمود و اين كارى است «بسيار ظريف و دقيق» كه بايد با هوشيارى كامل عمل شود.
5ـ در اين موارد گاهى «دقيقه ها» و «لحظه ها» سرنوشت ساز است، و در يك لحظه، ممكن است همه چيز دگرگون گردد؛ مدير و فرمانده، بايد بدون فوت وقت، و با نهايت چابكى، در عين خونسردى دست به كار علاج واقعه گردد، و حتّى لحظه ها را نيز از دست ندهد.
6- يك مدير و فرمانده مسلمان و با ايمان، بايد در اين گونه مواقع به درون جان خود باز گردد، و با خداى خود راز و نياز كند، از لطف و رحمت او كمك گيرد، خود را به او بسپارد، و از ساحت مقدّسش بخواهد كه او را از لغزشها باز دارد، و لحظه اى او را به خودش وا نگذارد؛ همانگونه كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمود: «رَبِّ لاتَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْن اَبَداً»(3)؛ (خداوندا! مرا لحظه اى به خودم وامگذار!).
امّا اگر انحراف و نابسامانى جنبه فردى دارد، يعنى يك عضو از اعضاى مديريّت او گرفتار انحرافى شد، رعايت اصول زير ضرورى به نظر مى رسد:
1- او در برخورد با چنين كسى، همچون برخورد با يك عضو مجروح و دردناك، «قاطع و جدّى» و در عين حال كاملاً مهربان و صميمى باشد.
2- او بايد عوامل بيمارى و نارسائى را به دقّت بررسى كند، و به درمان آن بپردازد، و تنها به معالجات موضعى و مقطعى قناعت نكند. اين نكته نيز بسيار قابل دقّت است كه معمولاً طبّ پيشگيرى (بهداشت) از طبّ درمانى مؤثّرتر، كم هزينه تر، و به طور كلّى مفيدتر است، و ضايعات آن به مراتب، كمتر مى باشد. روى اين اصل، جلوگيرى از بروز اين گونه حوادث براى يك سازمان با تدبيرهاى پيشگيرانه، بسيار اميد بخش تر است تا پرداختن به اصلاح بعد از بروز فساد.
براى رسيدن به اين منظور، بايد آنچنان از طريق آموزش مستمر، به افراد نيرو و توان داد كه در برابر عوامل فساد «مصونيّت» پيدا كنند و درست همان گونه كه به هنگام بروز يك بيمارى به «واكسيناسيون» عمومى افراد مى پردازند و محيط بدن را براى پرورش ميكروب هاى بيمارى زا نامساعد مى كنند، به هنگام بروز يك انحراف، بايد نفرات را در برابر آن مجهّز ساخت.
امّا در اينجا، نكته بسيار ظريفى است كه مجهّز ساختن افراد در برابر نفوذ عوامل فساد نبايد به صورت «آموزش فساد» درآيد، و راه را براى كسانى كه خداى نكرده مزاج مستعدّى براى اين امور دارند، هموار سازد؛ بلكه، بى آن كه روى طرق فساد، بحث و تشريح شود، بايد راههاى پيشگيرى را تعقيب كرد هر چند اين كار خالى از صعوبت و پيچيدگى نيست، و گاه عدم رعايت اين نكته ظريف، سبب مى شود كه «درسهاى هدايت» تبديل به «دروس ضلالت» گردد! به همين دليل، كسانى كه عهده دار چنين برنامه هائى مى شوند بايد از تجربه و سليقه كافى برخوردار باشند تا بحثهاى «روشنگرانه» آنها «اغواگرانه» نشود! به هر حال، مدير با همكارى بخش تبليغات و تعليمات سازمان خود، مى تواند نقش مؤثّرى در اين زمينه داشته باشد، افراد را از سقوط در دامان انحراف حفظ كند و در برابر وسوسه هاى شياطين مصونيّت بخشد. زيرا مى دانيم شيطان هرگز بدون مقدّمه دست به كارى نمى زند و به اصطلاح بى«گذرنامه» وارد كشور «وجود آدمى» نمى شود.
و چه ظريف مى گويد قرآن مجيد: «اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ و اَلَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»(4)؛ (تسلّط شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرفته اند و طوق بندگى اش را بر گردن نهاده اند!).
امّا آنها كه روحى نامساعد براى وسوسه هاى شيطانى دارند، و در زمره بندگان مخلص خدا هستند، از اين وسوسه ها بركنارند: «اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُو وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»(5)؛ (او [شيطان] تسلّطى بر مؤمنان و آنهائى كه بر خدا تكيه دارند، ندارد) «اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً»(6)؛ (تو [اى شيطان!] بر بندگان من سلطه ندارى، همين بس كه خداوند حامى آنها است!).
به هر حال از نفوذ تدريجى وسوسه هاى شياطين بايد بر حذر بود و پيشگيريهاى لازم را انجام داد.
3- گفتيم در برخورد با افراد خاطى و گنهكار همچون برخورد با يك عضو شكسته و مجروح، بايد با نرمش و ملاطفت، رفتار كرد و هرگز «خشونت و شدّت عمل» را به عنوان «نخستين درمان» انتخاب ننمود، كارى كه غالباً باعث افزايش درد، و يا سرايت به عضوهاى سالم ديگر است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در فرمان تاريخى اش به مالك اشتر مى فرمايد: «يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَ تَعْرُضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلى اَيْدِيهِمْ فِى الْعَمْدِ وَ الْخَطَاءِ، فَاَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِى تُحِبُّ وَ تَرْضَى اَنْ يُعْطِيَكَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ»(7)؛ (گاه از كسانى كه تحت فرماندهى تو هستند، لغزش و خطا سر مى زند؛ ناراحتيهائى به آنان عارض مى گردد؛ از روى عمد يا اشتباه كار خلافى به دست آنها انجام مى گيرد؛ در اين موارد، از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنايت كند!) امّا با اين حال، گاه درمانها چاره نمى بخشد، و راهى جز «جرّاحى و جدا كردن» عضو فاسد وجود ندارد، در اينجا نيز بايد با قاطعيّت، و در عين حال با نهايت هوشيارى در به كار گرفتن «معيارها و ضوابط اسلامى» رفتار كرد و نتيجه را به آگاهى كسانى كه تحت فرماندهى او هستند، رساند؛ تا هم حسن اعتماد آنها متزلزل نگردد، و افراد وظيفه شناس، احساس امنيّت كنند، و هم خطا كاران عاقبت كار خود را ببينند.
4- توجّه به اين نكته مخصوصاً لازم است كه «تعصّب در نگاهدارى و حمايت از عضو فاسد» به همان اندازه زيانبار است كه مجازات و توبيخ بيش از حد.
درست است كه كنار گذاشتن فردى كه شخص «مدير» او را برگزيده احياناً گران تمام مى شود، امّا تحمّل مفاسد اصرار بر ادامه كارش، بيشتر موقعيّت او را تضعيف و حيثيّت او را به خطر مى افكند.
5- روى افراد فاسد تا آنجا كه ممكن است بايد كار كرد، و همچنان يك برادر دلسوز و مهربان، زحمت كشيد؛ و از تصميم هاى عجولانه بر حذر بود؛ امّا در عين حال، به هنگام عدم تأثير چاره جوئيها، نبايد در كنار گذاشتن آنها بر طبق ضوابط اسلامى ترديدى به خود راه داد.
بايد توجّه داشت موضع مدير، موضع يك برادر است، و وظايف او، وظايف يك برادر... در بسيارى از آيات قرآن مجيد از پيامبران الهى به عنوان «اخ»؛ (برادر) قوم و ملّت خود ياد شده، و اين تعبير بسيار پر معنى است.
در مورد «هود» مى فرمايد: «وَ إِلى عاد أَخاهُمْ هُوداً».(8)
در مورد «صالح»: «وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً».(9)
در مورد «شعيب»: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً».(10)
در مورد حضرت «نوح»: «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ».(11)
در مورد «لوط» پيامبر بزرگ خدا: «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ».(12)
به اين ترتيب، موضع پيامبران، موضع برادر است، نه قيّم يا صاحب برده و نه يك فرد بيگانه و خشك و خالى از محبّت و دلسوزى. پس بايد همان گونه كه برادر به حال برادر مى انديشد، مدير و فرمانده به حال نفرات و پرسنل تحت فرماندهى خود بينديشد.
6- در هر حال، بايد ميان «جاهل قاصر»(13) و «جاهل مقصّر»(14) و ميان آنها كه حسن نيّت داشته و اشتباه كرده اند با آنها كه از روى سوء نيّت مرتكب خلافى شده اند فرق گذاشت.
امير مؤمنان على(عليه السلام) درباره گروهى كه به دنبال حق بودند و بر اثر نادانى به انحراف كشيده شدند توصيه مى كند كه مدارا كنيد؛ سپس چنين استدلال مى فرمايد: «لَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَاءَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأَدْرَكَهُ»(15)؛ (آن كس كه به دنبال حق رفته و خطا كرده، همانند كسى نيست كه آگاهانه به دنبال باطل رفته و آن را يافته است!).
7- اينها همه در مورد نارسائيهاى داخلى بود؛ امّا در مورد آسيبهائى كه از ناحيه دشمن ممكن است برسد، و مسائل پيش بينى نشده اى بيافريند؛ مدير و فرمانده بايد در عين حفظ روحيّه نفرات در حدّ عالى و ناچيز شمردن قدرت دشمن، امكان ضربات شكننده او را عملاً ناچيز نشمرد، و هر گونه احتمال اقدامات نفوذى و حمله هاى «موضعى» و «گسترده» را بدهد، و براى مقابله با آن در زمان جنگ و حتّى در زمان صلح آماده باشد. امام على(عليه السلام) در همان فرمان تاريخى مى فرمايد: «وَ لاتَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ وَ لِلّه فيهِ رِضًى فَاِنَّ فِى الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ راحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلادِكَ، وَ لكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَاِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فى ذَلِكَ حُسْنَ الظَنِّ»(16)؛ (هر گاه صلحى را كه از جانب دشمن پيشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است [جنبه صلح تحميلى ندارد، و شكست معنوى در آن نيست] رد مكن كه در صلح، آرامش سپاه [و تجديد قوا] و راحتى از اندوه، و امنيّت بلاد تو است؛ امّا زنهار! زنهار! كه از دشمنت پس از عقد قرارداد صلح بر حذر باش، چرا كه دشمن، گاه نزديك مى شود تا غافلگير سازد، دور انديشى را از دست مده و خوش بينى را در اين زمينه كنار بگذار!).(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.