پاسخ اجمالی:
وقتي آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» نازل شد، پيامبر(ص) بنى عبدالمطلب را جمع كرد و ایشان را به اسلام دعوت نمود. سپس فرمود: «چه كسى حاضر است با من برادرى كند و مرا يارى نمايد و بعد از من، وصى و جانشين من در خانواده ام باشد و دين مرا ادا كند؟»، همه خاموش ماندند، ولى على(ع) قبول كرد. حسکانی در «شواهد التنزيل»، نسائى در «خصائص» و دیگران این حدیث را نقل کرده اند. حتی آلوسی نیز آن را نقل کرده ولی گفته چون شیعه از آن استفاده می کند باید گفت مجعول یا ضعیف است!!
پاسخ تفصیلی:
در آيه 214 و 215 سوره «شعرا» مى خوانيم: «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَن اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمُنينَ»؛ (نخست خويشاوندان نزديكت را انذار كن و پر و بال [عطوفت] خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند فرود آر).
اين آيات داستان معروفى دارد كه تقريباً همه مورخان اسلامى آن را نوشته اند. در تفسير اين آيه روايتى ديده مى شود كه به گفته طبرسى در مجمع البيان نزد خاص و عام مشهور است و نيز به گفته حاكم حسكانى در «شواهد التنزيل» براء بن عازب مى گويد: «هنگامى كه آيه «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقْرَبينَ» نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بنى عبدالمطلب را كه چهل نفر بودند جمع كرد و غذايى براى آنها فراهم ساخت و فرمود: «به نام خدا نزديك شويد و بخوريد». سپس ظرفى از شير آوردند و فرمود: «به نام خدا بنوشيد»، فردا نيز آنها را دعوت كرد و غذا و نوشيدنى فراهم ساخت، سپس آنها را انذار و بشارت داد، و فرمود: «من دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، اسلام بياوريد و اطاعت كنيد تا هدايت شويد»، سپس فرمود: «وَ مَنْ يُؤاخينى [مِنُكْمُ] وَ يُوازِرُنى يَكونُ وَلِيّى وَ وَصيّى بَعدى وَ خَليفَتى فى اَهلْى وَ يَقتضى دَيْنى ...»؛ (چه كسى از شما حاضر است با من برادرى كند و مرا يارى نمايد و بعد از من، وصى و جانشين من در خانواده ام باشد و دين مرا ادا كند؟) همه خاموش ماندند، اين سخن را سه بار تكرار فرمود و همچنان همه خاموش بودند، ولى على(عليه السلام) مى فرمود: «من اين كار را مى كنم»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «[آن كس] تو خواهى بود» جمعيّت برخاستند و به ابوطالب مى گفتند: برو اطاعت فرزندت (على) را كن كه محمد(صلى الله عليه وآله) او را امير تو ساخت».(1)
در حواشى «شواهد التنزيل» اين حديث از عبدالله بن عباس و همچنين از ابورافع نقل شده است.
همچنین از «خصائص» نسائى نقل مى كند كه ربيعة بن ناجذ مى گويد: «مردى به على(عليه السلام) عرض كرد به چه سبب تو وارث پسر عمويت، پيامبر(صلی الله علیه و اله) شدى نه عموى تو [كه قاعدتا بر تو مقدم است]؟ على(عليه السلام) در پاسخ او، داستان يوم الانذار را نقل فرمود تا آنجا كه مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «ايُّكُمْ يُبايِعُنى عَلى اَنْ يَكُونَ اَخى و صاحِبى وَ وارِثى؟»؛ (كداميك از شما با من بيعت مى كنيد كه برادر و دوست و وارث من باشيد؟) هيچ كس برنخاست، من برخاستم در حالى كه از همه كوچك تر بودم، فرمود: بنشين، تا مرتبه سوم شد ـ و كسى جز من پاسخ نگفت ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستش را به دست من زد، سپس فرمود: به اين سبب پسر عمويم را وارث خود ساختم نه عمويم را».(2)
طبرى مورّخ معروف نيز همين حديث را به طور مشروح و مفصل نقل كرده و در ذيل آن مى گويد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) اشاره كرد و فرمود: «اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيّى وَ خَلِيْفَتى فيكُمْ فَاَسْمِعُوا لَهُ وَ اَطيعُوهُ»؛ (اين برادر من و وصى من و خليفه در ميان شما است؛ سخنان او را بشنويد و از او اطاعت كنيد). جمعيت برخاستند و خنديدند در حالى كه به ابوطالب مى گفتند: محمد(صلى الله عليه وآله) دستور داد فرمان فرزندت را بشنوى و اطاعت كنى!»(3) سپس طبرى همين مضمون را به طرق ديگر نقل كرده است.
از نكات جالب و شنيدنى اينكه همين طبرى مورخ و مفسر بزرگ اهل سنت كه در تاريخ خود داستان يوم الانذار را به اين صورت نقل كرده؛ هنگامى كه وارد تفسير مى شود ـ توجه داشته باشيد طبرى غير از تاريخ، تفسير مفصلى دارد كه در 30 جلد نگاشته شده ـ و به اين آيه مى رسد و داستان مزبور را نقل مى كند و مى گويد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَيُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذا الاَمْرِ عَلى اَنْ يَكُونَ اَخى وَ كَذا وَ كَذا ...» على(عليه السلام)عرض كرد، «اَنَا يا نَبِىَّ اللهِ اَكُونُ وَزيرُكَ...» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اِنَّ هذا اَخى وَ كذا وكذا»».(4)
همان گونه كه ملاحظه مى كنيد اين مفسر معروف به جاى «وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ» ؛(على(عليه السلام) وصى من و خليفه من در ميان شما است) تعبير به كذا و كذا ـ چنين و چنان خواهد شد ـ مى كند، و اين كار را دو بار تكرار كرده، مبادا تعبير «وصّى و خليفه» به دست پيروان مكتب اهلبيت(عليهم السلام) بيفتد و آن را سندى بر خلافت على(عليه السلام) معرفى كنند و پيش داورى هاى تعصب آلود طبرى و ساير طبرى ها خدشه دار شود!
آيا اين است معنى رعايت امانت در نويسندگى و نقل احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله)؟ آيا او فكر نمى كرد روزى عبارت تاريخ او را در برابر عبارت تفسيرش مى گذارند و با هم مقايسه مى كنند و به قضاوت مى نشينند؟ بايد توجه داشت كه طبرى در اين كار، تنها نيست و از اين گونه كارها فراوان كرده و مى كنند.
آلوسى در «روح المعانى» نيز اين روايت را به طور ناقص و دست و پا شكسته نقل كرده سپس مى افزايد: «شيعه به بعضى از اين روايات براى مقصود خود در امر خلافت استدلال كرده اند، ولى بايد آن روايت را تأويل و تفسير كرد و يا گفت ضعيف يا مجعول است!».(5)
راستى پيش داورى هاى اين مفسر معروف عجيب است، مى گويد: چون اين روايت به نفع شيعه تمام مى شود يا بايد آن را توجيه كرد؛ يا ضعيف شمرد؛ يا مجعول دانست. يعنى پايه قضاوت بر واقعيت هاى تاريخى و قرآن و حديث نيست، پايه اصلى بر پيش داورى هاى قبلى است و هر چيز مخالف آن باشد بايد چشم بسته توجيه و تضعيف شود.
بديهى است با اين طرز تفكر اگر تمام انبياء و كتب آسمانى جمع شوند نمى توانند در فكر كسى كه داراى اين طرز فكر است نفوذ كنند و تغييرى ايجاد نمايند.
احمد حنبل يكى از ائمه چهارگانه اهل سنت در كتاب خود كه معروف به مسند احمد است داستان يوم الانذار را آورده، تا آنجا كه مى گويد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چه كسى تضمين مى كند ديون مرا أدا و وعده هاى مرا وفا كند و با من در بهشت باشد و جانشين من در اهلم باشد، سرانجام على(عليه السلام) پذيرفت و عرض كرد: من اين كار را مى كنم».(6)
ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: «اما خبر وزارت ـ اشاره به همين حديث است كه وزير بودن على(عليه السلام) را تثبيت مى كند ـ را طبرى در تاريخ خود از عبدالله بن عباس از على بن ابيطالب(عليه السلام) نقل نموده است كه وقتى آيه «وَ اَنْذِر عَشيرَتَكَ الاَقْرَبينَ» نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را فرا خواند ... سپس داستان را به طور مبسوط نقل كرده تا آنجا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «قَدْ اَمَرَنِىَ اللهُ اَنْ اَدْعُوكُمْ اِلَيْهِ، فَاَيُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذا الامرِ عَلى اَنْ يَكُونَ اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ!»؛ (خداوند به من دستور داده كه شما را به سوى [آئين] او بخوانم كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد....). على(عليه السلام) عرض كرد: «اَنَا يا رَسُولَ اللهِ اَكُونُ وَزيرَكَ عَلَيْهِ»؛ (اى رسول خدا من وزير و ياور تو در اين كار خواهم بود ...) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هذا اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ»؛ (اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است)».(7) توجّه داشته باشيد در اين روايت و بعضى از روايات سابق، تعبير به «خليفتى فيكم»؛ (خليفه من در ميان شما) آمده و از آن معلوم مى شود كه تعبير به اهل در روايات ديگر نيز به همين معنى است.
ابن اثير(8) در كتاب «الكامل» خود نيز اين جريان را به طور مشروح آورده است ـ و حتى مشروح تر از بسيارى از محدّثان و مورّخان ـ تا آنجا كه مى گويد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَيُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذا الآمْرِ على اَنْ يَكُونَ اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ»؛ (كدام يك از شما مرا در اين كار ياري مى كند تا برادرم و وصيّم و جانشينم در ميان شما باشد؟) و بعد از آن كه همه جواب منفى دادند يا ساكت شدند، على(عليه السلام) عرض كرد: «اَنَا يا نَبىَّ الله اَكُونُ وَزيرَك عَلَيْهِ» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ فَاَسْمِعُوا لَهُ وَ اَطيعُوا»».(9)
جالب اينكه در اين حديث نيز تعبير به «خليفتى فيكم»؛ (جانشين من در ميان شما) شده است و در واقع اين يكى از معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه در آن روز كه على(عليه السلام) سيزده سال بيشتر نداشت چنين جمله اى را قاطعانه به او گفت. چه كسى مى توانست پيش بينى كند كه اين كودك سيزده ساله در آينده يكى از بزرگترين مردان جهان بشريّت خواهد شد و سزاوار است جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) گردد و همه سخن او را بشنوند و سر بر فرمان او نهند؟ و باز جالب اينكه: اين سخن را پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم در اوائل دعوتش در «يوم الانذار» بيان كرد و هم در ماه هاى آخر عمر مباركش در غدير خم. آيا اين سخن بهترين دليل بر امامت على(عليه السلام) نيست؟(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.