پاسخ اجمالی:
در روايات اسلامى تاريخ به عنوان يك منبع الهام بخش معرفت معرفى گرديده است. مخصوصاً براى مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس و توجّه به واقعيّات زندگى بشر. امام علی(ع) هنگام عبور از آثار به جای مانده از کاخ های ساسانیان هنگام جنگ صفین با قرائت آیاتی از سوره دخان، گذشت زمان و نابودی آثار پیشینیان را مورد اشاره قرار دادند. امام صادق(ع) نیز ضمن نقل حادثه ای از زندگی حضرت داود(ع)، بر تاثیر مطالعه آثار گذشتگان در رشد اخلاقی و دوری از معصیت تاکید می کند.
پاسخ تفصیلی:
در روايات اسلامى تاريخ به عنوان يك منبع الهام بخش معرفت معرفى گرديده است؛ مخصوصاً براى مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس و توجّه به واقعيّات زندگى بشر.
در حديثى مى خوانيم: «اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى كه با لشكريان خود به سوى ميدان صفين پيش مى رفت به شهر ساباط و از آن جا به شهر بهرسير(1) رسيد، - مناطقى كه مركز حكومت شاهان مقتدر ساسانى بود- ناگهان يكى از ياران اش نظرش به آثار كسرى (پادشاه ساسانى) افتاد و به اين شعر معروف عرب تمثّل جست:
«جَرَتِ الرِياحُ عَلى مَكانِ دِيارِهمْ *** فَكَأنَّهُمُ كانُوا عَلى مِيعادِ»؛ (بادها به محل خانه ها و قصرهاى آنها وزيد *** گويى همه آنها ميعادى داشتند [و رفتند]).
على(عليه السلام) فرمود: چرا اين آيات را نخواندى:
«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّات وَعُيُون وَزُرُوع وَمَقَام كَرِيم وَنَعْمَة كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ» (2)؛ ([سرانجام همگى نابود شدند] چه بسيار باغها و چشمه ها كه به جاى گذاشتند، ـ و كشتزارها و قصرهاى پر ارزش، ـ و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن غرق شادمانى بودند! ـ اينچنين بود [ماجراى آنان!] وما اين [نعمت ها] را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. ـ نه آسمان و زمين، بر آنان گريست، و نه به آنها مهلتى داده شد).
سپس افزود: «اينها يك روز وارث ملك ديگران بودند، روز ديگر همه چيز خود را براى ديگران به ارث گذاشتند، آنها شكر نعمت را به جا نياوردند، و دنياى آنها بر اثر معصيت بر باد رفت، بپرهيز از كفران نعمت، تا نقمت ها بر تو فرود نيايد»!(3)
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است:
«كه حضرت داوود(عليه السلام) روزى از شهر بيرون آمد در حالى كه زبور مى خواند؛ ـ در اين هنگام كه زبور مى خواند كوه و سنگ و پرنده و حيوان وحشى با او هم صدا مى شدند ـ او همچنان به راه خود ادامه داد، تا به كوهى رسيد كه بر فراز آن پيامبرى عابد زندگى مى كرد كه به او حزقيل مى گفتند. هنگامى كه صداى زمزمه كوه ها و پرندگان و درندگان را شنيد فهميد داوود(عليه السلام) آن جا آمده. داوود(عليه السلام) به او گفت آيا اجازه مى دهى من بالا بيايم؟! گفت: نه، داوود(عليه السلام) گريه كرد، خداوند به حزقيل وحى كرد كه داوود(عليه السلام) را سرزنش مكن، و از من عافيت بخواه. حزقيل برخاست و دست داوود(عليه السلام) را گرفت، و به محل خود آورد؛ داوود(عليه السلام) از او پرسيد آيا هرگز تصميم بر گناه گرفته اى؟ گفت: نه. پرسيد: آيا هرگز عُجب و خودپسندى به خاطر عبادتهايت در تو پيدا شده؟ گفت: نه. گفت: هرگز تمايل به دنيا پيدا كرده اى؟ تا شهوات و لذت هاى آن را دوست داشته باشى؟ گفت: آرى، گاهى به قلب من خطور مى كند؛ پرسيد در آن حال چه مى كنى؟ گفت: وارد اين درّه كه مى بينى مى شوم، و از آنچه در آن است عبرت مى گيرم؛ داوود(عليه السلام) وارد درّه شد، در آن جا تختى از آهن ديد، كه جمجمه پوسيده، و استخوان هاى متلاشى شده و لوحى در آنجا است كه چيزى بر آن نوشته شده. داوود(عليه السلام) آن را خواند و معلوم شد، اينها همه مربوط به پادشاه بسيار قدرتمندى است كه سال هاى طولانى حكومت كرده، شهرهاى بسيارى فراهم نموده، حرمسراى گسترده اى داشته، و سرانجام كارش به اين جا رسيده است... .»(4)،(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.