پاسخ اجمالی:
لفظ مولی در آیه 15 سوره حدید به معنى اولى بکار رفته است؛ و قرائن تاریخی و حدیثی وجود دارد که مقصود از مولى در حدیث غدیر، اولى به تصرف و یا صاحب ولایت می باشد؛ از جمله: 1- در روز غدیر حسّان بن ثابت شاعر پیامبر(ص) به جاى لفظ مولى، کلمه امام و هادى را به کار برد. 2- امام علی(ع) در نامه به معاویه فرمود: پیامبر خدا ولایت مرا بر شما در روز غدیر واجب ساخت. 3- پیامبر(ص) ابتدا از اولویت خود نسبت به جان آنان اقرار گرفت... بعد فرمود: مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ.
پاسخ تفصیلی:
اهل سنّت چنین مناقشه می کنند که استدلال شیعیان به حدیث غدیر، در صورتى صحیح است که لفظ «مولى» به معناى «أولى» یا «ولى» باشد، در حالى که احتمال دارد مقصود از آن، «محب» و «ناصر» باشد و گویا پیامبر(صلى الله علیه و آله) به مردم سفارش مى کند که على(علیه السلام) را پس از وى یارى کنند و دوست بدارند.
در پاسخ می گوییم: روشن ترین گواه بر این که لفظ «مولى» در زبان عرب به معنى «اولى» آمده است، آیات قرآن است که به نقل برخى از آنها اکتفا مى کنیم:
خداوند می فرماید: «فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ».(1)
(امروز (رستاخیز) نه از شما و نه افرادى که کفر ورزیده اند، عوضى گرفته نمى شود، جایگاه شما آتش است و آن براى شما اولى و سزاوار است و چه بازگشتگاه بدى است!).
مفسران اسلامى مى گویند: لفظ «مولى»، در این آیه به معنى اولى است، زیرا براى این افراد بر اثر اعمال ناشایستى که مرتکب شده اند، جز آتش چیزى شایسته و سزاوار نیست.(2)
همچنین می فرماید: «یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ».(3)
(کسى (بت) را مى خواند که ضرر او از سودش نزدیکتر است، چه ولىّ و مصاحب بدى است).
در این آیه، به گواهى مضمون آن و آیات ماقبلش که مربوط به مشرکان و بت پرستان است، لفظ «مولى» به معنى «ولىّ» است، زیرا گروه بت پرست، به اصنام به عنوان «ولىّ» توجه نموده و آنها را «ولىّ» خود مى خواندند.
و در آیه دیگر می فرماید: «النَّبِىُّ أَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(4)؛ (پیامبر نسبت به جان مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است).
کسى که از خود انسان، نسبت به او شایسته تر و سزاوارتر باشد، طبعاً نسبت به مال او نیز چنین خواهد بود، و لازمه برخوردارى از چنین اولویت، ولایت مطلقه است که اطاعت امر و نهى را به دنبال مى آورد.
در صورتی که ثابت شودکه مولى در این حدیث به معنى همان «اولى» در آیه است، طبعاً امام امیرمؤمنان (علیه السلام) داراى همان مقامى خواهد بود که پیامبر گرامى(صلى الله علیه و آله) به نصّ آیه شریفه دارا بوده است و چنین اولویت مطلقه در جان و مال، لازمه مقام رسالت و امامت است، ولى از آنجا که به دلایل خاتمیت، باب نبوت و رسالت به روى بشر بسته شده است، طبعاً امام جز این مقام، دیگر مناصب پیامبر را دارا بوده و در عصر خود پیشواى امت و رهبر جامعه و اولى به تصرف در جان و مال مردم بوده است.
اکنون به بیان قرائن و شواهد تاریخی و حدیثی مى پردازیم که به روشنى ثابت مى کند که مقصود از مولى در حدیث، جز همان «اولى به تصرف» و یا صاحب ولایت در تمام شؤون، چیز دیگرى نیست.
1. در روز واقعه تاریخى غدیر، حَسّان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) با کسب اجازه برخاست و مضمون کلام پیامبر را در قالب شعر بیان کرد. این مرد آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ مولى، کلمه امام و هادى را به کار برد و چنین سرود: «فَقَالَ لَهُ: قُمْ یا عَلِىُّ فَإِنّنى *** رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِى إِماماً وِهادِیاً»
چنان که روشن است، وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى تلقى نکرده است(5).
2. امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى گوید:
«وَأَوجَبَ لى ولایَتَهُ عَلَیْکُمْ رَسُولُ اللّهِ یَومَ غَدِیرِ خُمّ»(6)؛ (پیامبر خدا ولایت مرا بر شما در روز غدیر واجب ساخت).
3. قرائنى در سخنان پیامبر: قرائنى در متن حدیث و در خطبه پیامبر(صلى الله علیه و آله) وجود دارد که نشان مى دهد مقصود از مولى، اثبات زعامت و اولویت بر جان و مال است. این قرائن و شواهد عبارتند از:
گواه نخست: پیامبر(صلى الله علیه و آله) پیش از بیان متن حدیث فرمود: «الَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»؟
در این جمله، پیامبر(صلى الله علیه و آله) لفظ «اولى به نفس» به کار برده و از همه مردم درباره اولویت خود نسبت به جان آنان، اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ».
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى خواهد همان مقامى را که خود پیامبر به نص قرآن دارد، در مورد على(علیه السلام) نیز ثابت کند؟ در نتیجه معنى حدیث چنین خواهد بود: هر کس من نسبت به او اولى و سزاوارتر هستم، على نیز نسبت به او اولى است.(7) و اگر مقصود پیامبر(صلى الله علیه و آله) جز این بود، دیگر لزومى نداشت براى اولویت خود از مردم اقرار بگیرد.
گواه دوم: پیامبر(صلى الله علیه و آله) در آغاز سخن، از مردم در مورد سه اصل مهم اسلامى اقرار گرفت و فرمود: «أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لا إِلهَ إِلّا اللّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنّارَ حَقٌّ؟».
هدف از این اقرارگیرى چیست؟ آیا جز این است که مى خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیتى را براى على ثابت کند که در ردیف اصول سه گانه است. ضمن اینکه:
اوّلًا: لزوم دوستى با همه افراد با ایمان- چه رسد به مؤمنى مانند على- مطلب مخفى و پنهانى نبود که پیامبر(صلى الله علیه و آله) آن را در اجتماع بزرگ اعلام فرماید.
ثانیاً: این مسأله (دوستى و یارى) چندان اهمیت نداشت که در ردیف اصول سه گانه قرار بگیرد.
گواه سوم: پیامبر(صلى الله علیه و آله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى گوید و مى فرماید: «انّى اوشکُ أن ادْعى فأجیب».(8)
این جمله حاکى از آن است که پیامبر(صلى الله علیه و آله) مى خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مى آید، پر کند. آنچه مى تواند چنین خلائى را پر کند، تعیین رهبرى است که زمام امور را پس از رحلت پیامبر به دست بگیرد، نه مودّت و دوستى فردى و یا نصرت و کمک به او.
گواه چهارم: پیامبر(صلى الله علیه و آله) پس از جمله «من کنت مولاه...»
چنین فرمود: «اللّهُ أَکْبَرُ عَلى إِکْمالِ الدِّینِ وَإِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الربّ بِرسالَتى وَالْولایَةُ لِعَلىّ مِنْ بَعْدِى».
اگر مقصود پیامبر(صلى الله علیه و آله) دوستى و نصرت فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید و نعمت او به پایان رسید؟ روشن تر از همه این که مى فرماید: خداوند به رسالت من و ولایت على(علیه السلام) راضى گردید.(9)
گواه پنجم: چه گواهى روشن تر از این که شیخین و گروه بى شمارى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پس از فرود آمدن از منبر خطابه، همگى به على(علیه السلام) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام این چنین تهنیت گفتند: «هَنیئاً لَکَ یَابنَ أبى طالِب أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَولاىَ وَمَولى کُلِّ مُؤْمِن وَمُؤمِنَة».(10)
گواه ششم: اگر مقصود همان مراتب دوستى على بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنین هواى گرم مطرح گردد کاروان صد هزار نفرى را از رفتن باز بدارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ هاى بیابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند.
مگر نه این که قرآن افراد با ایمان را برادر یکدیگر نامیده و مى فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ».(11)
(مؤمنین و افراد با ایمان برادر یکدیگرند).
مگر قرآن، در آیات زیادى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ على نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى داشت که مستقلًا درباره دوستى و مودّت على(علیه السلام) داد سخن دهد؟(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.