پاسخ اجمالی:
امام باقر(ع) در رابطه با ظلم هایی که قریش به اهل بیت(ع) و شیعیان ایشان روا داشت، با يكى از ياران خود درد دل کرده و می فرمودند: «...چقدر از قريش و حمايت آنان از هم بر عليه ما ستم ديديم و شيعيان و دوستداران ما چه قدر ستم ديدند...» و بعد مصادیقی از این ظلمها را برای او بر شمردند
پاسخ تفصیلی:
در شرح نهج البلاغة آمده: روايت شده است كه محمّد بن على باقر(عليه السلام) به يكى از ياران خود گفت: «فلانى! چقدر از قريش و حمايت آنان از هم عليه ما ستم ديديم و شيعيان و دوستداران ما چه قدر ستم ديدند!
پيامبر خدا در گذشت و به مردم، خبر داده بود كه ما سزاوارترينِ مردم (در سرپرستى) بر آنان هستيم. قريش، عليه ما همدست شدند تا آن كه حكومت را از سر جاى خودش بيرون بردند و با همان حق و حجّت ما، بر ضدّ انصارْ استدلال نمودند. آن گاه، حكومت را دست به دست گرداندند تا اين كه به ما باز گشت؛ ولى باز، بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ به راه انداختند؛ و صاحب حكومت (على(عليه السلام))، همواره در سختىِ فزاينده بود تا آن كه كشته شد.
آن گاه با پسرش حسن(عليه السلام) بيعت شد و با او پيمانْ بسته شد؛ ولى بعداً به وى نيرنگ زدند و او را تسليم كردند. عراقيان به وى هجوم آوردند، تا آن جا كه خنجرى در پهلويش فرو بردند و اردوگاهش را غارت كردند و خلخال مادران فرزندانش را بردند تا اين كه با معاويه مصالحه كرد و خون خود و خاندان بسيار اندك خويش را حفظ كرد.
آن گاه، بيست هزار نفر از عراقيان با حسين(عليه السلام) بيعت كردند؛ ولى بعداً به او نيرنگ زدند و در حالى كه بيعتش بر گردنشان بود، بر وى خروج كردند و او را كشتند.
پس از آن، ما اهل بيت، همواره خوار گشته ايم و مورد ستم قرار گرفته ايم، كنار زده شده ايم، اهانت شده ايم، محروم گشته ايم، كشته شده ايم، ترسانده شده ايم و بر خون خود و خون دوستدارانمان در امان نبوده ايم.
و دروغگويان منكر [منزلت ما]، به خاطر دروغ و انكارشان، جايگاهى به دست آوردند كه به وسيله آن، در هر شهرى به حاكمان خويش و قاضيان جور و كارگزاران نابه كار، تقرّب مى جويند و احاديث ساختگى و دروغ برايشان خوانند و از ما چيزهايى نقل مى كنند كه نگفته ايم و انجام نداده ايم تا ما را در بين مردم، مبغوض سازند.
شدّت و اوج اين كارها در زمان معاويه، پس از شهادت حسن(عليه السلام) بود كه شيعيان ما در هر شهرى كشته شدند و با صِرف گمان، دست ها و پاهايشان قطع شد و هر كس كه از او به عنوان دوستدار ما يا مرتبط با ما ياد مى شد، زندانى گشت يا اموالش به غارت رفت و يا خانه اش ويران شد. و پيوسته گرفتارى هاى ما، تا زمان عبيد الله بن زياد (قاتل حسين(عليه السلام)) رو به شدّت و افزايش بود.
سپس حَجّاجْ سر رسيد و با شدّت تمام شيعيان را كشت و با هر گمان و تهمتى آنان را به مجازات رساند. كار به جايى رسيد كه اگر به كسى «زِنديق» يا «كافر» مى گفتند، برايش دوست داشتنى تر از آن بود كه به وى «شيعه على» بگويند.
نيز چنان شد كه افراد خوش نام ـ كه شايد به واقع، پرهيزگار و راستگو هم بودند ـ در فضيلت برخى از زمامداران گذشته، احاديثى بزرگ و شگفتْ نقل مى كردند، حالْ آن كه خداوند متعال، هرگز چنين فضيلت هايى را براى ايشان نيافريده بود و نه آنان چنين بودند و نه چنين اتّفاق افتاده بود. آنان مى پنداشتند كه اين احاديث، حق اند؛ زيرا بسيارى از كسانى كه به دروغگويى و يا كم پَروايى شناخته نمى شدند، آنها را روايت كرده بودند».
ابو الحسن، على بن محمّد بن ابى سيف مداينى، در كتاب الأحداث آورده است كه: پس از عام الجماعه، معاويه در بخش نامه اى يكسان به همه كارگزارانش نوشت: [حكومت] نسبت به كسى كه چيزى از فضايل ابو تراب و خاندانش را نقل كند، تعهّدى ندارد.
پس، خطيبان در هر روستا و بر هر منبر، على(عليه السلام) را لعن مى كردند، از او برائت مى جستند و درباره او و خاندانش بد مى گفتند.
در آن زمان، كوفيان، به خاطر بسيار بودن شيعيان على(عليه السلام) در كوفه، گرفتارترينِ مردم بودند. معاويه، زياد بن سميّه را بر آن جا گمارد و بصره را هم به قلمرو وى افزود. او به جستجوى شيعيان پرداخت ـ و او آنان را مى شناخت؛ زيرا در روزگار على(عليه السلام) از آنان بود ـ و آنان را در زير هر سنگ و كلوخى [يافت و] كشت، و ترساند. او دست ها و پاها را بريد، چشم ها را ميل كشيد، آنان را بر شاخه درختان به دار آويخت، تبعيدشان نمود و از عراقْ آواره كرد، تا جايى كه در كوفه شيعه شناخته شده اى نمانْد.(1).(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.