پاسخ اجمالی:
بعد از واقعه سقیفه، بعضى از صحابه ضمن اعتراض به عمل انجام شده(خلافت ابوبکر)، بر امامت و ولایت بحق امام على صحّه گذاشتند. أُبىّ بن کعب از جمله کسانى بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شوراى سقیفه را بى ارزش می خواند. فضل بن عباس می گفت: صاحب ما على(ع) به خلافت، از شما سزاوارتر است. مقداد بن اسود مى گوید: عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت گرفت درحالى که على(ع) اوّل مؤمن به پیامبر(ص) است. سلمان فارسى، ابوذر غفارى و بریدة بن خضیب اسلمى نیز بیاناتی در این زمینه داشته اند.
پاسخ تفصیلی:
بعد از واقعه سقیفه، بعضى از صحابه ضمن اعتراض به عمل انجام شده (خلافت ابوبکر)، بر امامت و ولایت بحق امام على صحّه گذاشتند که عبارتند از:
1) أُبىّ بن کعب
او از جمله کسانى بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شوراى سقیفه را بى ارزش خواند.(1) ابونعیم اصفهانى در کتاب «حلیة الاولیاء» از قیس بن سعد نقل مى کند:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) ملاقات کنم، على الخصوص خیلى علاقه داشتم که ابىّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردى را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوى او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولى من دلم به حال آن ها نمى سوزد، بلکه به حال مسلمانانى مى سوزد که به دست آنان گمراه شدند.»(2)
و نیز آورده است: «ابىّ بن کعب ـ که شاهد انحراف مردم از قطب اصلى رهبرى اسلامى بود و از این وضع رنج مى برد ـ مى گفت: «روزى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) زنده بود همه متوجّه یک نقطه بودند ولى پس از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) صورت ها به چپ و راست منحرف گردید.»(3)
ذهبى نقل مى کند: «یکى از انصار از ابى بن کعب پرسید: ابى! از کجا مى آیى؟ پاسخ داد: از منزل خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله). او گفت: وضع آنان چگونه است؟ گفت: چگونه مى شود وضع کسانى که خانه آنان تا دیروز محلّ رفتوآمد فرشته وحى و کاشانه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بود، ولى امروز جنبوجوشى در آنجا به چشم نمى خورد و از وجود پیامبر(ص) خالى مانده است. این را گفت در حالى که بغض گلویش را مى فشرد و گریه مجال سخن را به او نمى داد، به طورى که وضع او حضّار را نیز به گریه واداشت.»(4)
2) فضل بن عباس
او در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «.. و صاحبنا أولى بها منکم»(5)؛ (صاحب ما ـ على(علیه السلام) ـ به خلافت، از شما سزاوارتر است).
3) مقداد بن اسود
او مى گوید: «وا عجباً لقریش و دفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین...»(6)؛ (عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبىّ شان گرفت درحالى که درمیان آنان کسى است ـ على(علیه السلام) ـ که اوّل مؤمن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) است).
و نیز مى فرمود: «معرفة آل محمّد برائة من النار، و حبّ آل محمّد جواز على الصراط، و الولآء لآل محمّد أمان من العذاب»(7)؛ (شناخت و معرفت آل محمّد برائت از عذاب، ودوستى آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است).
4) سلمان فارسى
او در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم مى گوید: «اى مردم! همانا آل محمّد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذرّیه اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمّدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت به شما مانند آسمان سربرافراشته، کوه هاى نصب شده، خورشید روشنى بخش و درخت زیتون اند،..»(8)
و در جایى دیگر خطاب به مردم مى فرماید: «مى بینم که على(علیه السلام) بین شماست ولى دست به دامان او نمى زنید، قسم به کسى که جانم به دست قدرت اوست، کسى بعد از علىّ(علیه السلام) از اسرار پیامبرتان خبر نمى دهد.»(9)
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداز و ناکرداز، لو بایعوا علیاً لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم»(10)؛ (کردید آنچه نباید مى کردید، و نکردید آنچه را که باید مى کردید، اگر با على(علیه السلام) بیعت مى کردید نعمت فراوانى براى شما از آسمان و زمین جارى بود).
5) ابوذر غفارى
او مى گوید: «أصبتم قناعة و ترکتم قرابة، لو جعلتم هذا الأمر فى أهل بیت نبیّکم ما اختلف علیکم اثنان»(11)؛ (به کم قناعت کردید، و قرابت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبىّ تان قرار مى دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمى کرد).
6) بریدة بن خضیب اسلمى
ذهبى در ترجمه او مى نویسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر، بریده خطاب به ابوبکر کرده، گفت: «إِنّا للهِِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، چه مصیبت هایى که حق از طرف باطل کشید، اى ابوبکر! آیا فراموش کردى یا خودت را به فراموشى مى زنى؟ کسى تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد ندارى که چگونه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ما را امر نمود که على(علیه السلام) را امیرالمؤمنین بنامیم؟ آیا یاد ندارى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در اوقات مختلف، اشاره به على کرده، مى فرمود: این، امیرمؤمنین، و قاتل ظالمین است؟ از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن، قبل از آن که وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسى که از تو به آن سزاوارتر است واگذار، و در غصب آن پافشارى مکن، برگرد، تو مى توانى برگردى، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایى مى کنم، کمک کار ظالمین مباش.»(12)، (13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.