پاسخ اجمالی:
شواهد و قرائن بسیاری دلالت دارد بر اینکه آنچه پیامبر(ص) می خواست در آخرین لحظات عمر شریف خود به نگارش در آورد مطلبی دربارۀ خلافت و جانشینی بعد از خود بوده است و روایت ابن عباس از قول عمر شاهدی است بر این ادعا؛ « ابن عباس می گوید عمر به من گفت: رسول خدا(ص) خواست علی(ع) را در هنگام بیماریش به خلافت بر گزیند ولی من مانع شدم. چه می شود کرد، خدا چنین نمی خواست، آیا هرچه را رسول خدا اراده نمود انجام شد...».
پاسخ تفصیلی:
شواهد و قرائن بسیاری دلالت دارد بر اینکه آنچه پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می خواست در آخرین لحظات عمر شریف خود به نگارش در آورد مطلبی دربارۀ خلافت و جانشینی بعد از خود بوده است:
اولاً: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایتی را نقل می کند که گویای همین مطلب است؛ وی می نوسید: ابن عباس گفت: به همراه عمر در یکی از مسافرتهایش به شام رفتم ؛ روزی سوار بر شتر خود به تنهایی حرکت می کرد، من به دنبال او رفتم ، به من گفت: ابن عباس! من از عمو زاده ات شکایت دارم چون از او خواستم همراه من بیاید و او موافقت ننمود و من او را دلخور و خشمگین می بینم ، فکر می کنی خشم او از چیست؟ گفتم : تو خود می دانی، عمر گفت : فکر می کنم او هنوز از خلافت و از دست دادن آن ناراحت است، گفتم : آری چنین است او گمان دارد رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) او را برای خلافت برگزیده بود. عمر گفت: ای فرزند عباس! رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) او را برای خلافت برگزیده بود، امّا چه می شود کرد، خدا چنین نمی خواست! رسول خدا چیزی را خواست و خداوند چیز دیگری را اراده نمود، پس ارادۀ خدا اجرا شد و ارادۀ رسول خدا اجرا نگردید. آیا هرچه را رسول خدا اراده نمود انجام شد؟ او خواست عمویش (ابو لهب) مسلمان شود و خداوند اراده نکرد و او مسلمان نشد. مضمون همین خبر با لفظ دیگری نیز وارد شده که عمر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و اله) خواست او(علی علیه السلام) را در هنگام بیماریش به خلافت بر گزیند و من از ترس بروز فتنه و آشوب مانع شدم ، و پیامبر از درون من آگاه شد و خودداری کرد.
در این گفتگو عمر به چند مطلب اشاره می کند:(1)
1. این که ارادۀ پیامبر بر خلاف ارادۀ خداوند بود 2. پیامبر تصمیم داشت علی(علیه السلام) را برای خلافت معرفی نماید 3. این که او مانع اجرای فرمان رسول خدا شد 4_ این اقدام او برای نجات مسلمین از فتنه و آشوب بود!
ثانیاً: در روایت دواة و قلم آمده که عمر پس از گفتار رسول خدا(صلی الله علیه و اله) گفت: «حَسبُنا کِتابُ الله»(2)؛ (کتاب خدا[قرآن] ما را بس است)؛ باید پرسید این چه مطلبی بوده که عمر مانع از نگارش آن شد و در جمله خود آن در عرض کتاب خدا (قرآن) قرار داد. اگر کسی در حدیث ثقلین دقت کند در می یابد آنچه پیامبر آن را هم طراز و برابر با قرآن قرار داده عترت پاک و مطهر آن حضرت است که بارز ترین مصداق آن علی بن ابی طالب(علیه السلام) می باشد.
ثالثاً: با کمی تامل در جملات پایانی این دو حدیث، این مطلب فهمیده می شود که در حدیث دوات و قلم رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: «قلم و کاغذ بیاورید تا چیزی بنگارم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» و در پایان حدیث ثقلین نیز می فرماید: اگر به این دو (قرآن و عترت من) تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید، با توجه به این جملات و نتیجه گیری پیامبر در این دو حدیث این نکته را می فهمیم که پیامبر در آخرین لحظات عمر خود می خواست آنچه را در حدیث ثقلین آمده، بطور صریح مکتوب نماید و به خلافت عترت خویش تصریح کند.
رابعاً: در صحیح بخاری از قول ابن عباس آمده که وی بعد از این حادثه (ممانعت عمر از نگارش آنچه که پیامبر اراده کرده بود) می گفت: مصیبت! همه مصیبت آن بود که مانع نگارش پیامبر شدند.(3) حال سؤال این است: آنچه که پیامبر می خواست بنویسد چه بود که از نظر ابن عباس مانع سعادت و رشد جامعه مسلمین بوده و باعث بروز فتنه های بعدی در میان مسلمانان شد؟ آیا اگر مسأله خلافت بعد از رسول خدا توسط آن حضرت مکتوب می شد باز هم چنین مصیبتی جامعه مسلمین را گرفتار می کرد؟ (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.