پاسخ اجمالی:
آری پیامبر(ص) فرمودند: در هر امرى که امت من به مشورت پردازد و با اختیار خود و اتفاق آراء آن را تصویب کند، خطا و گمراهى در آن راه نخواهد داشت. ولی انتخاب «سقیفه» از روى مشورت صورت نگرفت، بلکه خلیفه دوم، ابوعبیده و چند نفر دیگر که با این دو بوده اند به طور ناگهانى ابوبکر را برگزیده و با این کار زبدگان امت و اهل حل و عقد را در بن بست و عمل انجام شده قرار دادند. خود ابوبکر تصریح دارد که بیعت با او از روى مشورت و فکر انجام نگرفته و عمر نیز، آشکارا به این مطلب گواهى داده است.
پاسخ تفصیلی:
منظور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از این که «امت من بر خطا اجتماع نمى کنند» و یا «بر ضلالت و گمراهى اجماع نمى نمایند» این است: در امرى که امت به مشورت پردازد، و با اختیار خود و اتفاق آرا آن را تصویب کند، خطا و گمراهى در آن راه نخواهد داشت. این معنى از سنت پیامبر متبادر مى شود و بس.
اما کارى که بر اساس نظر شخصىِ چند نفر از امت باشد و براى پیشبرد آن بپاخیزند و سپس اهل حل و عقد و افراد فهمیده و آگاه امت را بر آن مجبور سازند، دلیلى بر درستى و عدم گمراهى آن وجود ندارد.
از طرفى مى دانیم، بیعت سقیفه از روى مشورت صورت نگرفت، بلکه خلیفه دوم، ابوعبیده و چند نفر که با این دو بوده اند بپاخاستند و به طور ناگهانى، زبدگان امت و اهل حل و عقد را در بن بست، و جریان از کار گذشته، قرار دادند. زمینه جامعه اسلامى (و جوامع اطراف آن) و اوضاع زمان نیز با آنها مساعدت نمود، و بالاخره به خواسته خود دست یافتند.
ابوبکر تصریح کرده است که بیعت با او از روى مشورت و فکر، انجام نگرفته است. این مطلب را در همان اوایل خلافت، در حالى که از مردم عذرخواهى مى کرد، بدین صورت گفت: «إِنَّ بَیْعَتِى کانَتْ فَلْتَةً وَقَى اللّهُ شَرَّها وَ خَشِیْتُ الْفِتْنَةَ»؛ (بیعت با من ناگهانى و بدون فکر صورت گرفت، خداوند شرّ آن را برطرف ساخت و من از فتنه مى ترسیدم.)(1)
عمر نیز در خطبه اى که در جمعه آخر خلافتش بر منبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایراد کرد، آشکارا گفت و به این مطلب گواهى داد. این سخن به همه جا رسید. بخارى این خطبه را در صحیح(2) خود، نقل کرده است که ما بخش مورد نیاز آن را مى آوریم: به من خبر داده اند که شخصى از شما(3) گفته است: «به خدا سوگند، اگر عمر بمیرد با فلانى بیعت مى کنیم» زنهار کسى مغرور نشود و با خود نگوید: بیعت با ابوبکر هم ناگهانى، بدون مشورت و فکر انجام شد، و بالاخره، سرگرفت (پس من هم با فلانى بیعت مى کنم و سرانجام رو به راه مى شود).
بلى، بیعت با ابوبکر آن گونه انجام شد، ولى خداوند شرّ آن را برطرف ساخت... مواظب باشید کسى که بخواهد، بدون مشورت با شخصى بیعت کند، باید بدانید نه بیعت کننده و نه شخصى که با او بیعت شده لیاقت برگزیده شدن از طرف مردم به خلافت را ندارند، و نباید با آنها بیعت شود؛ زیرا از کشته شدن در امان نخواهند بود چرا که اینها جامعه مسلمانان را بى ارزش انگاشته اند و باید از این جامعه طرد و کشته شوند.
او، از قول عمر اضافه کرده است: «بلى، پس از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله)، چنین شد که انصار با ما به مخالفت برخاستند و همه در سقیفه بنى ساعده جمع شدند. على، زبیر و کسانى که با آنها بودند نیز با ما موافق نبودند». سپس جریان سقیفه را؛ از تنازع، اختلاف نظر و سر و صدایى که به راه افتاد و موجب پراکندگى در اسلام شد، نقل نموده و جریان بیعت عمر با ابوبکر در آن حال را نیز آورده است.
از اخبار، احادیث و تواریخ به روشنى معلوم مى شود که حتى یک نفر از اهل بیت نبوت و پایگاه رسالت در این بیعت حضور نداشته اند، بلکه همه در خانه على(علیه السلام) گرد آمده بودند. در این جریان، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، زبیر، خزیمة بن ثابت، ابى بن کعب، فروة بن ودقه انصارى، براء بن عازب، خالد بن سعید بن عاص اموى و تعداد دیگرى از این گونه افراد نیز بودند.
با تخلف این افراد، چگونه اجماع تمام و کامل مى شود؟ در بین این مخالفان، تمام آل محمّد(صلى الله علیه وآله) بودند، همان ها که نسبتشان به امت همچون سر، نسبت به تمام بدن و همچون چشم نسبت به چهره است.
آنها که ثقل و وزنه سنگین رسول خدا و ظروف علوم او هستند، آنها که هم سنگ قرآن و سفیران خدایند، آنها که کشتى نجات امتند و باب حطّه آن، امان امت از گمراهى در دینند و پرچم هاى هدایت. مقام و موقعیت آنها از استدلال بى نیاز است؛ زیرا وجدان گواه این واقعیت است.
بخارى و مسلم در صحیح خود،(4) و دیگر نویسندگان سنن و اخبار، تخلّف علی(علیه السلام) از بیعت را نگاشته اند و نقل کرده اند؛ تا وقتى که فاطمه(علیها السلام) به پدرش ملحق نشده بود ـ که شش ماه بعد از بیعت بود ـ ، او با زمامدار خلافت، صلح و آشتى نداشت، اما پس از شش ماه، مصلحت جامعه اسلامى، در آن ظرف و موقعیت سخت، وى را ناچار ساخت تا با او، از در صلح و مسالمت درآید.
در این باره حدیثى به عایشه مستند است. در آنجا تصریح کرده است: «زهرا از ابوبکر قهر کرد و پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا هنگامى که از دنیا رفت، با او حرف نزد، و على(علیه السلام) هنگامى که با آنها صلح کرد، به آنها گفت: «حقش (خلافت) را به زور و استبدادگرى از او غصب کرده اند.»
در این حدیث تصریح نشده است که هنگام صلح، با آنها بیعت کرد. و چه جالب و رسا به هنگام خطاب به ابوبکر، فرموده است:
«فَإِنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصِیْمَهُمْ *** فَغَیْرُکَ أَوْلى بِالنَّبِىِّ وَ أَقْرَبُ»
(اگر تو از ناحیه خویشاوندى بر ضد مخالفان خود استدلال کرده اى، دیگران نسبت به پیامبر اولى و نزدیک ترند.)
«وَ إِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَ الْمُشِیْرُونَ غُیَّبُ»
«و اگر به وسیله مشورت زمام امور را به دست گرفتى، این چگونه شورایى است که افراد طرف مشورت غایب بودند.»(5)
شیخ محمّد عبده بر این دو شعر، دو حاشیه دارد که متضمن گفته ابن ابى الحدید در تفسیر این دو شعر است.
عباس بن عبدالمطلب نیز با ابوبکر در بحثى که بین آن دو پیش آمد، همین گونه احتجاج نمود؛ (6) عباس بن عبدالمطلب به او گفت: اگر، به واسطه قرابت و نزدیکى با رسول خدا، خلافت را خواستى، که حق ما را غصب نموده اى و اگر به واسطه مؤمنان، آن را خواستار شدى، ما در میان مؤمنان بر همه مقدم بودیم و اگر معتقدى که در اثر درخواست و بیعت مؤمنان، پذیرش خلافت بر تو واجب شد، این درست نیست و وجوب نمى آورد؛ زیرا ما موافق نبودیم و کراهت داشتیم.
بنابراین کدامین اجماع خلافت ابوبکر را ثابت مى کند؟ کدام اجماع، باوجود این گفته هاى صریح از عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و شاخه وجودى پدرش، و از پسرعمّ آن حضرت و ولىّ و برادرش، و از اهل بیت و خاندانش، شکل گرفته است؟(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.