پاسخ اجمالی:
در بنی اسرائیل شخصی به طور مرموز کشته می شود و این کار به درگیری بین طوایف می انجامد، آنها برای حل و فصل قضیه نزد حضرت موسی(ع) می روند و ایشان با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل مى پردازد. برای این کار دستور می دهد گوساله ای را بکشند، اما بنی اسرائیل هر بار با بهانه گیری درخواست می کنند که توضیح بیشتری از خداوند بخواهد تا اینکه دیگر بهانه ای برایشان نماند، سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند و آن را سر بریدند، ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند.
پاسخ تفصیلی:
ماجرا (آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر مى آید) چنین بود: یک نفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى شود، در حالى که قاتل به هیچ وجه معلوم نیست.
در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع در مى گیرد، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت مى دهد و خویش را تبرئه مى کند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى(علیه السلام) مى برند و حل مشکل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد، موسى با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل مى پردازد.
شرح این ماجرا در آیات 67ـ71 سوره «بقره» آمده است.(1)
نخست مى گوید: (به خاطر بیاورید هنگامى را که موسى به قوم خود گفت باید گاوى را سر ببرید)؛ «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً».
آنها از روى تعجب (گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته اى)؛ «قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً».
(موسى در پاسخ آنان گفت: به خدا پناه مى برم که از جاهلان باشم)؛ «قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ».
یعنى استهزاء نمودن و مسخره کردن، کار افراد نادان و جاهل است، و پیامبر خدا هرگز چنین نیست.
پس از آن که آنها اطمینان پیدا کردند استهزائى در کار نیست و مسأله جدى است (گفتند: اکنون که چنین است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص کند که این چگونه گاوى باید باشد)؛ «قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ».
جمله «از خدایت بخواه» که در خواسته هاى آنها چند بار تکرار شده یک نوع اسائه ادب و یا استهزاء سر بسته در آن نهفته است، مگر خداى موسى(علیه السلام) را از خداى خویش جدا مى دانستند؟
به هر حال، موسى(علیه السلام) در پاسخ آنها (گفت: خداوند مى فرماید باید ماده گاوى باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو باشد)؛ «قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ»(2).
و براى این که آنها بیش از این مسأله را کش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاخیر نیندازند در پایان سخن خود اضافه کرد: (آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهید)؛ «فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ».
ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند (گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند رنگ آن باید چگونه باشد)؛ «قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها».
موسى(علیه السلام) در پاسخ (گفت: خدا مى فرماید: گاو ماده اى باشد زرد یک دست که بینندگان را شاد و مسرور سازد)؛ «قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرینَ»(3).
خلاصه این گاو باید کاملاً خوشرنگ و درخشنده باشد، آن چنان زیبا که بینندگان را به اعجاب وادارد.
و عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جوئى کار خود را مشکل تر ساخته، و دایره وجود چنان گاوى را تنگ تر نمودند.
باز (گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند این چگونه گاوى باید باشد) (از نظر نوع کار کردن)؛ «قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ».
(چرا که این گاو براى ما مبهم شده)؛ «إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا».
(و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد)؛ «وَ إِنّا إِنْ شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ».
مجدداً (موسى گفت: خدا مى فرماید: گاوى باشد که براى شخم زدن، رام نشده، و براى زراعت آبکشى نکند)؛ «قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ الأَرْضَ وَ لاتَسْقِی الْحَرْثَ».
(و از هر عیبى بر کنار باشد)؛ «مُسَلَّمَةٌ».
(و حتى هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد)؛ «لا شِیَةَ فیها».
در اینجا که گویا سؤال دیگرى براى مطرح کردن نداشتند (گفتند: حالا حق مطلب را ادا کردى)؛ «قالُوا الآْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ».
سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند (و آن را سر بریدند، ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند)؛ «فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ»(4).
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.