پاسخ اجمالی:
با تلاش حضرت موسی(ع)، قوم يهود از دست فرعون نجات يافت و به عظمت رسيد؛ اما به خاطر غرور از فلسطينيان شكست خورد و دچار اختلاف شد. سالها بعد، اشموئيل نبي(ع) به دادشان رسيد و «طالوت» را به پادشاهي آنان برگزيد. آنها نشانه اى خدائي بر اين انتخاب خواستند. ظاهر شدن «صندوق عهد» كه از يادگارهاى مهم انبياء بنى اسرائيل(ع) بود نشانه اين انتخاب شد. طالوت هم در راس سپاه عظيمي به جنگ جالوت رفت و پس از كشته شدن او به دست داود توانست بر دشمن غلبه كند.
پاسخ تفصیلی:
قوم يهود كه در زير سلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبري هاى خردمندانه حضرت موسى(عليه السلام) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته، و به قدرت و عظمت رسيدند. خداوند به بركت اين پيامبر، نعمت هاى فراوانى به آنها بخشيده كه از جمله «صندوق عهد» بود، قوم يهود با حمل اين صندوق در جلو لشكر يك نوع اطمينان خاطر و توانائى روحى پيدا مى كردند، و اين قدرت و عظمت تا مدتى بعد از موسى(عليه السلام) همچنان ادامه داشت، ولى همين پيروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد، و تن به قانون شكنى دادند تا سرانجام به دست فلسطينيان شكست خورده، و قدرت و نفوذ خويش را همراه «صندوق عهد» از دست دادند، به دنبال آن، چنان دچار پراكندگى و اختلاف شدند، كه در برابر كوچكترين دشمنان قدرت دفاع از خود نداشتند تا جائى كه دشمنان، گروه كثيرى از آنها را از سرزمين خود بيرون راندند و حتّى فرزندان آنها را به اسارت گرفتند. اين وضع سالها ادامه داشت تا آنكه خداوند پيامبرى به نام «اشموئيل» را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت. آنها نيز كه از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند، و به دنبال پناهگاهى مىگشتند، گرد او اجتماع كردند و از او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند، تا همگى تحت فرمان و هدايت او يك دل و يك رأى با دشمن نبرد كنند، تا عزت از دست رفته را باز يابند.
اشموئيل كه به روحيات و سست همتى آنان به خوبى آشنا بود، در جواب گفت: از آن بيم دارم كه چون فرمان جهاد در رسد، از دستور امير و رهبر خود سرپيچى كنيد، و از مقابله و پيكار با دشمن شانه خالى نمائيد، آنها گفتند: چگونه ممكن است ما از فرمان امير سرباز زنيم، و از انجام وظيفه دريغ نمائيم؟ در حالى كه دشمن ما را از وطن خود بيرون رانده، و سرزمين هاى ما را اشغال نموده، و فرزندان ما را به اسارت برده است. «اشموئيل» ديد كه جمعيت با تشخيص درد به سراغ طبيب آمده اند، و گويا رمز عقب ماندگى خود را درك كرده اند به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه خداوند عرضه داشت، به او وحى شد كه «طالوت» را به پادشاهى ايشان برگزيند. اشموئيل عرض كرد: خداوندا من هنوز «طالوت» را نديده و نمى شناسم وحى آمد ما او را به جانب تو خواهيم فرستاد. هنگامى كه او نزد تو آمد فرماندهى سپاه را به او واگذار، و پرچم جهاد را به دست وى بسپار! طالوت مردى بلند قامت، تنومند و خوش اندام بود، اعصابى محكم و نيرومند داشت، و از نظر قواى روحى نيز بسيار زيرك و دانشمند و با تدبير بود، و بعضى علت انتخاب نام طالوت را براى وى همان طول قامت او مى دانند، ولى با اين همه شهرتى نداشت، و با پدرش در يكى از دهكده ها در ساحل رودخانه اى مى زيست و چهارپايان پدر را به چرا مى برد و كشاورزى مى كرد.
روزى بعضى از چهارپايان او در بيابان گم شدند، طالوت به اتفاق يكى از دوستان خود به جستجوى آنها در اطراف رودخانه به گردش آمد، اين وضع تا چند روز ادامه يافت، تا اينكه به نزديك شهر صوف رسيدند. دوست وى گفت ما اكنون به سرزمين «صوف» شهر «اشموئيل» پيامبر رسيده ايم بيا نزد وى رويم شايد در پرتو وحى و فروغ رأى او به گم شده خويش راه يابيم، هنگامى كه وارد شدند، با «اشموئيل» برخورد كردند همين كه چشمان اشموئيل و طالوت به يكديگر افتاد، ميان دلهاى آنان آشنائى برقرار شد، اشموئيل از همان لحظه، «طالوت» را شناخت و دانست كه اين جوان همان است كه از طرف خداوند براى فرماندهى جمعيت تعيين شده، هنگامى كه طالوت سرگذشت خود را براى اشموئيل شرح داد و گفت: اما چهارپايان هم اكنون در راه دهكده رو به باغستان پدرت روانه هستند، و از ناحيه آنها نگران مباش. ولى من تو را براى كارى بسيار بزرگتر از آن دعوت مى كنم، خداوند تو را مأمور نجات بنى اسرائيل ساخته است، طالوت نخست از اين پيشنهاد تعجب كرد، و سپس با خوشوقتى آن را پذيرفت. اشموئيل به قوم خود گفت: خداوند طالوت را به فرماندهى شما برگزيده، و لازم است همگى از وى پيروى نمائيد، بنابر اين خود را براى جهاد در برابر دشمن آماده سازيد، بنى اسرائيل كه براى فرمانده و رئيس لشگر امتيازى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند، و هيچ كدام را در طالوت نمى ديدند، در برابر اين انتصاب او، سخت به حيرت افتادند؛ زيرا به عقيده آنها وى نه از خاندان «لاوى» بود كه سابقه نبوت داشتند، و نه از خاندان «يوسف» و «يهودا» كه داراى سابقه حكومت بودند، بلكه از خاندان «بنيامين» گمنام بود، و از نظر مالى نيز تهى دست بود، لذا به عنوان اعتراض گفتند: او چگونه مى تواند بر ما حكومت كند و ما از او سزاوارتريم؟! «اشموئيل» كه آنان را سخت در اشتباه مى ديد، گفت: خداوند او را بر شما قرار داده، و شايستگى فرمانده و رهبر به نيروى جسمى و قدرت روحى است، كه هر دو به اندازه كافى در طالوت هست، و از اين نظر بر شما برترى دارد، ولى آنها نشانه اى كه دليل بر اين انتخاب از ناحيه خدا باشد، مطالبه كردند! اشموئيل گفت: نشانه آن اين است كه تابوت (صندوق عهد) كه از يادگارهاى مهم انبياء بنى اسرائيل عليهم السّلام است و مايه دلگرمى و اطمينان شما در جنگها بوده، در حالى كه جمعى از فرشتگان آن را حمل مى نمايند به سوى شما باز مى گردد، و چيزى نگذشت كه صندوق عهد بر آنها ظاهر شد، آنها با ديدن اين نشانه، فرماندهى طالوت را پذيرفتند.
طالوت فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در مدتى كوتاه لياقت و شايستگى خود را در اداره امور مملكت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانيد، سپس آنها را براى مبارزه با دشمنى كه همه چيز آنها را به خطر انداخته بود، دعوت كرد، و به آنها تأكيد نمود تنها كسانى با من حركت كنند كه تمام فكرشان در جهاد باشد، و آنها كه بنائى نيمه كاره يا معامله اى نيمه تمام و امثال آن دارند (مثلا مسافرى در سفر دارند يا تازه عقد كرده اند، و به طور كلى آنهائى كه فكرشان مشغول است و فكرى متمركز براى جهاد ندارند) در اين پيكار شركت نكنند. به زودى جمعيتى به ظاهر زياد و نيرومند جمع شدند و به جانب دشمن حركت كردند. بر اثر راهپيمائى در برابر آفتاب همگى تشنه شدند، طالوت براى اينكه به فرمان خدا آنها را آزمايش و تصفيه كند فرمود: به زودى در مسير خود به رودخانه اى مى رسيد، خداوند به وسيله آن شما را آزمايش مى كند كسانى كه از آن بنوشند و سيراب شوند، از من نيستند، و آنها كه جز مقدار كمى ننوشند، از من هستند! همين كه چشم آنها به نهر افتاد، خوشحال شدند و به زودى خود را به آن رسانيدند، و سيراب گشتند. تنها عدّه معدودى بر سر پيمان باقى ماندند. طالوت متوجّه شد كه لشكر او از اكثريتى بى اراده و سست عهد و اقليتى از افراد باايمان تشكيل شده است، از اين رو اكثريت بى انضباط و نافرمان را رها كرد و با همان عدّه كم و با ايمان از شهر گذشت و به سوى ميدان جهاد پيش رفت. سپاه كوچك طالوت از كمى نفرات متوحّش شده، به طالوت گفتند: ما توانائى در برابر اين سپاه قدرتمند را نداريم. اما آنها كه ايمان راسخ به رستاخيز داشتند و دلهايشان از محبت خدا لبريز بود، از زيادى و نيرومندى سپاه دشمن و كمى عدّه خود نهراسيدند، با كمال شجاعت به طالوت گفتند: تو آنچه را صلاح ميدانى فرمان ده، ما نيز همه جا با تو همراه خواهيم بود، و به خواست خدا با همين عدد كم با آنها جهاد خواهيم كرد، چه بسا جمعيت هاى كم كه به اراده پروردگار بر جمعيت هاى زياد پيروز شدند و خداوند با استقامت كنندگان است.
«طالوت» با آن عدّه كم اما مؤمن و مجاهد آماده كارزار شد، آنها از درگاه خدا درخواست شكيبائى و پيروزى نمودند. همين كه آتش جنگ شعله ور شد «جالوت» از لشكر خويش بيرون آمد و در بين دو لشكر مبارز طلبيد، صداى رعب آور وى دلها را مى لرزاند، و كسى را جرأت ميدان رفتن او نبود. در اين ميان نوجوانى بنام «داود»(1) كه شايد بر اثر كمى سن براى جنگ هم به ميدان نيامده بود؛ بلكه براى كمك به برادران بزرگتر خود كه در صف جنگجويان بودند، از طرف پدرش مأموريّت داشت، ولى با اين حال بسيار چابك و ورزيده بود، با فلاخنى كه در دست داشت يكى دو سنگ را چنان ماهرانه پرتاب كرد، كه درست بر پيشانى و سر جالوت كوبيده شدند، و او در ميان وحشت و تعجب سپاهيانش به زمين سقوط كرد و كشته شد. با كشته شدن جالوت ترس و هراس عجيبى به سپاهيانش دست داد، و سرانجام در برابر صفوف لشكر طالوت فرار كردند و بنى اسرائيل پيروز شدند.(2)،(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.