پاسخ اجمالی:
نبوّت در اسلام، به معنى آمدن مربّیان لایق و راهنمایان شایسته و آگاه، و مجهّز به براهین و استدلال از طرف خدا، براى نجات انسان ها از چنگال جهل و خرافات و هوس ها و آلودگى ها است. آن ها مى آیند تا انسان ها را به سوى قلّه کمال هدایت نمایند. ولى نبوّت در آیین «باب» و «بهاء»، مساوى است با یک مشت بافندگى و پریشان گویى؛ "باب" و "بهاء" خود را در ردیف پیامبرانى مانند موسى و عیسى و ابراهیم و نوح (ع)، بلکه بالاتر از آنها قلمداد مى کنند، ولى زمانى دیگر توأم با خدایى است.
پاسخ تفصیلی:
پیغمبر از نظر اسلام، بنده خدا و بشرى است مانند سایر بشرها، تنها امتیازى که دارد، از جانب خدا به سوى او وحى مى شود. محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) از نظر اسلام، شخصى جز فرستاده خدا نیست، و پیش از او هم پیامبرانى آمده و رفته اند، او هم مثل سایرین خواهد رفت. (1)
نبوّت در اسلام، به معنى آمدن مربّیان لایق و راهنمایان شایسته و آگاه، و مجهّز به براهین و استدلال از طرف خدا، براى نجات انسان ها از چنگال جهل و خرافات و هوس ها و آلودگى ها است. آن ها مى آیند تا انسان ها را به هدف از خلقت خود، رهنمون شوند؛ و آنان را به سوى قلّه کمال از هر نظر هدایت نمایند.
پیامبران از نظر اسلام، داراى احکام و قوانینى نجات بخش و کاملا حساب شده و منطقى هستند، که انسان ها، در پرتو آن قوانین و احکام، مى توانند راه و چاه را تشخیص دهند و پس از شناخت راه سعادت، آن را بپیمایند.
ولى نبوّت در آیین "باب" و "بهاء"، مساوى است با یک مشت بافندگى و اراجیف و پریشان گویى و افسانه و سخن پراکنى هاى مضحک و بى اساس، و سرانجام تناقض گویى.
"باب" و "بهاء" خود را در ردیف پیامبرانى مانند موسى و عیسى و ابراهیم و نوح (علیهم السلام)، بلکه بالاتر از آنها قلمداد مى کنند، ولى غیر از گمراهى و اضلال، هیچ گونه نجات و روزنه سعادتى در گفتار و برنامه هاى آن ها نیست، نبوّت آن ها، گاهى به معنى رجعت چهارده معصوم (علیهم السلام) و رجعت مسیح (علیه السلام) است، و زمانى توأم با خدایى است، و با این که در شرق (سرزمین پیامبران) به وجود آمده اند، تمایل به غرب دارند، و برداشت کارشان این است که اگر بتوانند، شرق را به غرب بفروشند.
"باب" در نبوّت خود، کتابى به نام "بیان" نازل مى کند(!) ولى چون عاجز از تکمیل آن مى شود، وصیّت مى کند بقیّه آن را "یحیى صبح ازل" جانشینش تکمیل نماید، بعد هم که "بهاء" ادّعاى نبوّت مى کند، وصیت "باب" را نادیده گرفته، با برادرش "یحیى" جار و جنجال به پا مى کند، و حتى "یحیى" به دست او مسموم مى شود؛ بعد از "بهاء" هم، بین پسرانش "عباس افندى" (غصن اعظم) و "محمد على" (غُصن اکبر) سر ریاست، نزاع و کشمکش پدید مى آید.
دستورها و احکامى هم که این پیامبران استعمار ساخته مى آورند، جز مشتى مطالب بى اساس و پوچ، چیز دیگرى نیست. (2)
صرف نظر از ضرورى بودن و اجماعى بودن خاتمیّت (آخرین پیامبر بودن) پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) و آخرین دین بودنِ دین اسلام، از نظر تمام علما و دانشمندان اسلامى، قرآن که بزرگ ترین و محکم ترین سند قوى مسلمانان است، در موارد متعددى به خاتم بودن پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) و آیین او تصریح نموده است. از جمله چنین مى خوانیم:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً»؛ (امروز، دین شما را برایتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را بعنوان آیین [جاودان] شما پذیرفتم). (3)
و «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ» (و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام حاصل شد؛ هیچ کس نمى تواند کلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنونده داناست). (4)
و آیات دیگر از قرآن مانند 41 سوره ی فصلت، و 88 سوره ی بنى اسرائیل، و 89 سوره ی نحل، و 1 سوره ی فرقان، و 106 سوره ی بقره، و 114 انعام، و 79 و 7 آل عمران و ... بر این مطلب دلالت دارند.
روشن ترین آیه در این مورد، آیه 40 سوره ی احزاب است آنجا که مى خوانیم:
«ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْء عَلِیماً»؛ (محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده است؛ ولى رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز دانا است). (5)
براى روشن شدن مفاد این آیه، لازم است که پیرامون لفظ "خاتم" توضیح داده شود، خاتم، یعنى چیزى که با آن، نامه ها و اسناد و دفاتر و ظروف، مهر مى شد. (6) اگر در زبان عرب، به انگشتر، "خاتم" گویند، براى این است که در گذشته، مهر آنان انگشتر بود، و سلاطین و شیوخ قبایل، نامه و اسناد رسمى خود را با انگشتر خود که معمولا نام شخص در آن حک مى شد، مهر مى کردند. (7)
هنگامى که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت که دعوت خود را گسترش دهد، و با پادشاهان و زمامداران وقت مکاتبه نماید، دستور داد که انگشترى برایش بسازند که در آن "محمد رسولُ الله" حک گردد، وى تمام نامه هاى خود را با آن انگشتر مهر مى کرد. (8)
بنابراین معنى ابتدایى "خاتم" انگشتر نیست، بلکه مفاد اوّلى آن، همان وسیله اى است که با آن نامه و اسناد را مهر مى کنند. روى این بیان، آیه فوق مى گوید: «محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) شخصیّتى است که با آمدن او، درهاى نبوّت که از زمان حضرت آدم تا زمان وى به روى بشر باز بود، مهر و بسته شد، و این فیض الهى بر اثر بى نیازى جامعه انسانى از پیامبر و دین جدید به پایان رسید، و پیمبرى پس از وى نخواهد آمد».
عجیب و خنده آور، تصرّف مضحک و ناروایى است که بعضى از پیروان فرقه ضالّه بهایى، درباره ی "خاتم النّبیین" انجام داده است، آنجا که "خاتم" را به معنى انگشتر گرفته، و گفته چون انگشتر زینت دست حساب مى شود، پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز زینت پیامبران بود. در صورتى که هیچ گاه در لغت عرب، لفظ "خاتم" کنایه از زینت به کار نرفته، و در تفسیر قرآن، حق نداریم از پیش خود، براى لغتى معنایى بتراشیم. این تفسیر به قدرى خنک است که حتى "حسینعلى بهاء" ناچار شده در کتاب "اشراقات" (ص 292)، همان معنى صحیح را بگیرد و این معنى ناروا را رها سازد.
چهارده قرن همه ی مسلمین از این لفظ، همان خاتمیّت و آخر بودن را فهمیده اند. تصرّف نا به جاى دیگر این که، بعضى "خاتم" را به معنى مهر گرفته اند؛ با این توجیه که پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)، تصدیق کننده پیامبران قبل است؛ همان گونه که مهر، مضامین یک نامه اى را تصدیق مى کند. این تفسیر نیز در بى اساسى چون تفسیر قبل است؛ زیرا درست است که مهر، تصدیق کننده نامه است، ولى در لغت عرب، سابقه ندارد که به شاهد و گواه که نامه اى را امضا کرده، بگویند او "خاتم" است؛ گذشته از این، تصدیق پیامبران از ویژگى هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) نیست، هر پیامبر بعدى، نه تنها تصدیق کننده پیامبر قبل است، بلکه تصدیق کننده تمام انبیا است؛ چنان که در قرآن این مطلب بیان شده است. (9)
مدارک متعددى از کتب "بابیّه" و "بهائیّه" در دست است که خاتم بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و منسوخ نشدن ابدى آیین اسلام را تصریح مى کند، در اینجا قبل از آن که چند نمونه از آن کتب را در این مورد بیاوریم، نخست به گفتار "شیخ احمد احسایى" و "سید کاظم رشتى" (که "میرزا على محمد باب" آن ها را مبشّر ظهور خود دانسته و از آن ها تجلیل و احترام مى کند) در این باره میپردازیم:
"شیخ احمد احسایى" در "جوامع الکلم" (10) می گوید: «محمّد خاتم انبیاء است و پیغمبرى پس از آن حضرت نخواهد آمد. زیرا که پروردگار متعال در کتاب خود مى فرماید: «وَلکِنْ رَسُولَ الله وَخاتَمَ النَّبِیّینَ»(11) و خداوند متعال دروغ نمى گوید؛ زیرا دروغ گفتن قبیح است و شخص غنى، از عمل قبیح، بى نیاز است، و باز (قرآن) مى فرماید:
«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» آنچه رسول اکرم اظهار می کند بپذیرید.(12)
و آن حضرت فرموده است: «لا نَبِىَّ بَعْدِى»؛ (پیغمبرى بعد از من نخواهد آمد) (13) پس ما باید سخن آن حضرت را قبول کرده و او را «خاتم انبیاء» بدانیم. (14)
«سید کاظم رشتى» در "رساله غریّه"، (15) می گوید: «تشریع، مانند تکوین است؛ و همان طورى که در عالم تکوین، براى کمال انسان شش طبقه موجود است (نطفه، علقه، مضغه، عظام، لحم و روح)، مراتب تشریع نیز شش درجه است: (شرع آدم، شرع نوح، شرع ابراهیم، شرع موسى، شرع عیسى و شرع محمّد)؛ و چون رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) ظاهر شد، اقتضائات گوناگون، سپرى شده و مقتضیات کلیّه برقرار و کامل گشته، و وجود تکوین و تشریع با هم دیگر مطابقه نموده، و شریعت آن حضرت براى همیشه ثابت و لا یتغیّر و باقى ماند.» (16)
جالب این که "على محمد باب" در "صحیفه عدلیه" خود، عین این مطلب را با عبارت دیگرى گفته، در آخر گوید: شریعت مقدّسه (اسلام)، همه نسخ نخواهد شد؛ بل «حَلالُ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله وسلم) حَلالٌ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَحرامُ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله وسلم) حَرامٌ اِلى یَوْمِ القِیامَةِ». (17)
«حسینعلى بهاء» در کتاب "اشراقات"، در موارد متعدّد از جمله در صفحه 264 و 252، پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) را خاتم رسل و خاتم انبیاء خوانده، و در صفحه 292 می گوید:
«والصّلاة و السّلام علی سیّد العلم و مربّی الامم الذّی به انتهت الرّسالة و النّبوّة و علی آله»؛ (درود و سلام بر سرور عالم و پرورنده ی امت ها؛ آن کسی که رسالت و نبوّت به وسیله ی او به انتها رسید و بر آل او).
"اشراق خاورى" در "رحیق مختوم"، در موارد متعدد از جمله جلد اول صفحه 78، و همین طور در "قاموس توقیع منیع مبارک"، صفحه 114، به خاتمیّت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) تصریح کرده است.
و در صفحه 276 "قاموس توقیع"، "خاتم" را به معنى آخر و ختم کننده معنى کرده است.
در کتاب "دروس الدّیانه" درس دهم و "مکاتیب" "عبد البهاء" (ج 3 ص 46) و "بدیع بهاء" (ص 117) به خاتم بودن پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) تصریح شده است. (18)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.