پاسخ اجمالی:
از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى شود: منظور از شخصی که در آیات 175 و 176 سوره اعراف به او اشاره شده، مردى به نام «بلعم باعورا» بوده که از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل در عصر موسى(ع) محسوب مى شده، و حتى موسى(ع) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرده، و دعای این شخص در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید. ولى بر اثر تمایل به فرعون و وعده هاى او از راه حقّ منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى(ع) قرار گرفت.
پاسخ تفصیلی:
شرح ماجرای بلعم باعورا در آیات 175 و 176 سوره «اعراف» آمده است. در این آیات، اشاره به یکى دیگر از داستان هاى بنى اسرائیل شده است که نمونه ای، براى همه کسانى که داراى چنین صفاتى هستند، محسوب مى شود.
مفسران احتمالات متعددى درباره کسى که این آیات پیرامون او سخن مى گوید داده اند، ولى بدون شک مفهوم آیه، همانند سایر آیاتى که در شرائط خاصى نازل مى گردد، کلى و همگانى و عمومى است.
در آیه نخست روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده مى فرماید: (داستان آن کس که آیات خود را به او دادیم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شیطان گشت و از گمراهان گردید، براى آنها بخوان)؛ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوین».
این آیه به روشنى اشاره به داستان کسى مى کند که: نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده، به همین جهت شیطان به وسوسه او پرداخته، و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است.
تعبیر «انْسَلَخَ» که از ماده «انسلاخ» در اصل، به معنى از پوست بیرون آمدن است، نشان مى دهد: آیات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشته که همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند، مسیر خود را به کلى تغییر داد!.
از تعبیر «فَاَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ» چنین استفاده مى شود که در آغاز شیطان تقریباً از او قطع امید کرده بود؛ چرا که او کاملاً در مسیر حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شیطان به سرعت او را تعقیب کرده، به او رسید، بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.(1)
آیه بعد این موضوع را چنین تکمیل مى کند که: (اگر مى خواستیم، مى توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم، به او مقام والا بدهیم)؛ «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها».
ولى مسلّم است نگاهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنت پروردگار که سنت اختیار و آزادى اراده است، سازگار نیست و نشانه شخصیت و عظمت کسى نخواهد بود، از این رو بلافاصله اضافه مى کند:
ما او را به اختیارش واگذاردیم و او به جاى این که با استفاده از علوم و دانش خویش، هر روز مقام بالاترى را بپیماید (به پستى گرائید و بر اثر پیروى از هوا و هوس مراحل سقوط را طى کرد)؛ «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه».
«أَخْلَدَ» از ماده «اِخْلاد» به معنى سکونت دائمى در یکجا اختیار کردن است، بنابراین «أَخْلَدَ اِلَى الأَرْضِ» یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان ماده، زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است.
آنگاه این شخص را به سگى تشبیه مى کند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده، مى فرماید: (او همانند سگ است که اگر به او حمله کنى دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنین است)؛ «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ»(2).
او بر اثر شدت هواپرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده، یک حال عطش نامحدود و پایان ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستى مى رود، نه به خاطر نیاز و احتیاج، بلکه به شکل بیمار گونه اى همچون یک «سگِ هار» که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد و در هیچ حال سیراب نمى شود، این همان حالت دنیاپرستان و هواپرستان دون همت است، که هر قدر بیندوزند باز هم احساس سیرى نمى کنند.
سپس، اضافه مى کند: این مَثَل مخصوص این شخص معین نیست، بلکه (مثالى است براى همه جمعیت هائى که آیات خدا را تکذیب کنند)؛ «ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا».
و مى افزاید: (این داستان ها را براى آنها بازگو کن، شاید درباره آن بیندیشند و مسیر صحیحى را پیدا کنند)؛ «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون».
همان گونه که ملاحظه کردید، آیات فوق نامى از کسى نبرده بلکه سخن از یک عالم و دانشمند مى گوید که نخست در مسیر حق بود، آن چنان که هیچ کس فکر نمى کرد، روزى منحرف شود.
اما سرانجام دنیاپرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.(3)
از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى شود: منظور از این شخص، مردى به نام «بلعم باعورا» بوده است که در عصر موسى(علیه السلام) زندگى مى کرده و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى شده، و حتى موسى(علیه السلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرده، و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت، که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید.
ولى بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى(علیه السلام) قرار گرفت.(4)
اما این که بعضى احتمال داده اند، مراد شخص «امیة بن ابى صلت» همان شاعر معروف زمان جاهلیت است که نخست بر اثر آگاهى از کتب آسمانى پیشین در انتظار ظهور آخرین پیامبر بود، ولى کم، کم به این فکر فرو رفت که ممکن است خودش پیامبر باشد و به همین دلیل پس از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نسبت به او حسد ورزید و بناى مخالفت را گذاشت.(5)
و یا این که منظور «ابوعامر» راهب معروف است که در زمان جاهلیت، مردم را نوید به ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى داد، اما پس از ظهور پیامبر، راه مخالفت را پیش گرفت،(6) هر دو احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد.
زیرا جمله «وَاتْلُ» و کلمه «نَبَأَ» و جمله «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ» نشان مى دهد: این جریان مربوط به افراد معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نبوده، بلکه از سرگذشت اقوام پیشین است.
به علاوه، سوره «اعراف» از سوره هایى است که در «مکّه» نازل شده و داستان «ابوعامر راهب» و «امیة بن أبى صلت» مربوط به «مدینه» است.
ولى از آنجا که افرادى همانند «بلعم» در عصر و زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) همانند «ابوعامر» و «امیة بن ابى صلت» وجود داشته اند، مفهوم آیات بر آنها تطبیق شده است، همان گونه که بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نیز منطبق خواهد شد و گرنه اصل داستان مربوط به غیر «بلعم» نیست.
در تفسیر «المنار» از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: مَثَل «بلعم بن باعورا» در بنى اسرائیل همانند «امیة بن ابى صلت» در این امت است.(7)
همچنین از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «اَلأَصْلُ فِى ذلِکَ بَلْعَمُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اللّهُ مَثَلاً لِکُلِّ مُؤْثِر هَواهُ عَلى هُدَى اللّهِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَة»؛
«اصل آیه درباره بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال درباره کسانى که هواپرستى را بر خدا پرستى و هدایت الهى در این امت مقدم بشمرند، بیان کرده».(8)
اصولاً در جوامع انسانى کمتر خطرى به اندازه خطر دانشمندانى است که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هواپرستى و تمایل به زرق و برق جهان ماده «وَ اِخْلادَ اِلَى الأَرْض» همه سرمایه هاى فکرى خود را در اختیار طاغوت ها مى گذارند، و آنها نیز براى تحمیق مردم عوام از وجود این گونه افراد حداکثر استفاده را مى کنند.
این موضوع اختصاص به زمان موسى(علیه السلام) یا سایر پیامبران نداشته، بعد از عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و تا به امروز، نیز ادامه دارد که «بلعم باعوراها» و «ابوعامرها» و «امیة بن ابى صلت ها» علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به خاطر انگیزه حسد در اختیار گروه هاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى امیه ها و بنى عباس ها و طاغوتها داده و مى دهند.
این گروه از دانشمندان نشانه هائى دارند که در آیات فوق بیان شده و به وسیله آن مى توان آنها را شناخت:
آنها هواپرستانى هستند که خداى خود را فراموش کرده اند.
آنها همت هائى پست دارند که به جاى توجه به شخصیت برتر و مقام والا در پیشگاه خدا و خلق خدا، به پستى مى گرایند، و به خاطر همین دون همتى همه چیز خود را از دست مى دهند.
آنها تحت وسوسه هاى شدید شیطان قرار دارند و به آسانى قابل خرید و فروشند.
آنها همانند سگ هاى بیمارى هستند که هرگز سیراب نمى گردند و روى این جهات مسیر حق را رها کرده، در بیراهه ها سرگردان مى شوند و پیشواى گمراهانند باید این گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها بر حذر بود.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.