پاسخ اجمالی:
عیسی(ع) خود را بنده و فرستاده ی خدا می دانست، با این وجود، مسیحیت به تثلیث تغییر مسیر داد. در تاریخ نفوذ عناصر بیگانه در تعالیم مسیح، دو نفر نقش اساسی داشتند: 1- پولس که با آمیختن آموزه های مسیحی با عقاید یونان و روم، در جلب نظر ملل مشرک، به دین جدید ، نقش اساسی ایفا کرد. 2- کنستانتین کبیر که در زمان وی مسیحیت مذهب رسمی گردید و در مقابل گرفتن برخی امتیازات،، امتیازاتی را هم واگذار کرد. بدین ترتیب، مسیحیت به دینی تبدیل شد که با ملل مختلف به داد و ستد پرداخت و فرهنگ بیگانه را پذیرا شد.
پاسخ تفصیلی:
عیسی(علیه السلام) در جامعه ای یهودی به تبلیغ می پرداخت و خود عمیقاً به حفظ شریعت موسی(علیه السلام) معتقد بود. در تعالیم او، توحید و یگانگی خدا، به همان مفهومی که برای یهودیان شناخته شده بود، مرکزیتی مهم داشت. او خود را بنده و فرستاده ی خداوند می دانست که برای راهنمایی گوسفندان گم شده ی اسرائیل آمده است.
با وجود این، مسیحیت از مذهبی یکتاگرایانه و شریعت مدار به الهیات عیسی ـ خدایی و تثلیث تغییر مسیر داد. در این تغییرات نقش پولس به عنوان اولین و مهم ترین عامل تغییر ارزیابی شده است. او که هم با مذهب یهود آشنایی داشت و هم فلسفه ی یونانی را آموخته بود، به خوبی می توانست با آمیختن عناصر مهم فرهنگ های یونانی با مسیحیت در جلب نظر یونانیان به دین جدید موفقیت کسب کند. از سوی دیگر، فلسطین در آن زمان چهار راهی بود که اندیشه های شرک آلود از مصر، ایران، هند و روم به آنجا راه می یافت. هم پولس و هم پدران اولیه کلیسا به راحتی می توانستند با جذب عناصر بیگانه، دین جدید را برای غیر یهودیان قابل پذیرش کنند. به گفته ی ویل دورانت، افکار مربوط به تثلیث خدا، روز بازپسین داوری و پرستش مادر و کودک از مصر به مسیحیت انتقال یافت و مذهب تئوزونی که مذاهب نو افلاطونی و گنوسی را به وجود آورد، مایه ی ابهام دین مسیح شد. از سوریه داستان رستاخیز آدونیس، از ترکیه پرستش دیونوسوس، (خدای میرنده و نجات دهنده) و از ایران اعتقاد به دوران های هزار ساله ی حکومت و برخی اعتقادات دیگر به مسیحیت راه یافت.(1)
جان بی ناس نیز همین دیدگاه را در مورد پولس دنبال می کند. به عقیده ی وی، پولس با امت های غیر یهودی سروکار داشت که تحت نفوذ مذاهب اسرار آمیز بودند که اصل طلب حیات جاوید و اتصال نفس بشر با روح خدایان در آنها ریشه دار بود. بنابراین، پولس مسئله ی مرگ و رستاخیز عیسی(علیه السلام) و بازگشت وی را به گونه ای هماهنگ با اعتقادات آنان تفسیر کرد.(2)
اصطلاح پسر خدا در قدیم بسیار معمول بود و بسیاری از پادشاهان خود را پسر خدا می نامیدند. فرعون مصر یکی از نمونه های بارز باستانی است که پسر هوروس، پسر خورشید و پسر آتن نامیده می شد و خود را فرزند خدای بزرگ دوران خویش می دانست. قصه ی مرگ یا مصلوب شدن مقدسین، تحمل درد و مصیبت و بالاخره رستاخیز آنان در بسیاری از مذاهب و روایات اساطیری قدیم دارای نمونه های فراوانی است.
یکی از ادیان اسرار آمیزی که در مسیحیت و بخصوص شعایر آن تأثیر عمده ای داشت را میترائیسم باید نامید. این دین که از مذاهب قدیم آریائیان سرچشمه گرفته بود و پس از امتزاج با دین ایرانیان رنگ زرتشتی به خود گرفته، در روم به صورت یکی از ادیان اصلی و عمومی رومیان درآمد.(3)
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان توضیح می دهد که دوان در کتاب خرافات و تورات و نظایر آن از مکاتب دیگر می نویسد: هنگامی که دیده را به مملکت هند بدوزیم می بینیم بزرگ ترین و مشهور ترین روش عبادتی آنان همان، تثلیث، یعنی سه بودن خدای واحد است که در لغت مخصوص خود (سانسکریت) این روش تعلیم را تری مورتی (اقانیم ثلاثه) می نامند. اقنوم های سه گانه نزد آنان برَهما، ویشنو و سیوا است. آنان عقیده داشتند که این اقنوم متحد بوده از هم انفکاکی ندارند و به گمان خود، آن سه را خدای واحد می دانستند. سپس متذکر می شود که برهما نزد آنان أب و ویشنو، ابن و شیوا نیز روح القدس است. بعداً می گوید: آنان شیوا را کرشنا(4) می خوانند. کرشنا به معنای پروردگار نجات دهنده و روح بزرگی است که از او ویشنو متولد می شود. ویشنو همان خدایی است که به لباس ناسوت و صورت انسانی مجسم شده، به زمین آمد تا مردم را نجات دهد. وی همچنین می نویسد: هندی ها اقنوم سوم را به صورت کبوتر می کشیدند، چنان که ناصری هم آن را به همان شکل نشان می دهند. دوان می نویسد: کشیشان و روحانیون معبد منفیس در مصر ثالوث مقدس را به شاگردان چنین تعلیم می دادند: اقنوم اول دوم را آفرید و اقنوم دوم هم سوم را. بدین ترتیب، ثالوث مقدس پایان یافت.
بونریک در کتاب عقاید قدمای مصر می نویسد: عجیب ترین چیزی که در دیانت مصریان قدیم انتشار داشت عقیده ی لاهوت کلمه یعنی خدا بودن کلمه است. آنان می گفتند: هستی هر چیزی به واسطه ی کلمه است و کلمه از خدا صادر شده، خودش همانا خداست. این قسمت عین عبارتی است که انجیل یوحنا با آن شروع می شود.
به گفته ی دوان، گمان خلاصی و نجات یافتن از گناهان به واسطه ی فدایی شدن یکی از خدایان مطلبی است که نزد هندی های بت پرست و غیر آن سابقه ی طولانی دارد. هندی ها عقیده دارند که کرشنا اولین فرزندی است که برای خلاص کردن زمین از سنگینی حمل و بارش به زمین آمد. او با دادن قربانی آدمی را نجات بخشید. سترمور تصویر کرشنا را در حالی که بر چوبه دار است از روی کتب هندی ها چنین توضیح می دهد: دو دست و پایش سوراخ شده و روی پیراهنش شکل یک قلب انسان آویزان است. تصویر دیگری هم از کرشنا پیدا شده که با تاج طلایی وی را به دار زده اند.
اما آنچه از بودائیان راجع به بودا رسیده از هر جهت انطباق کلی با گفته های نصاری دارد. از فرط شباهت آنان بودا را مسیح نامیده، به او مولود یگانه، نجات بخش جهان می گویند. او را انسان کامل و خدای کاملی می دانند که برای کفاره ی گناهان بشر و نجات آنان از عواقب وخیم معاصی لباس ناسوت پوشیده و قربانی و فدایی آنان شده است. او فدایی مردم شد تا خلایق را وارث ملکوت آسمان ها کند.(5)
نویسنده ی کتاب عقاید الوثنیه نیز علاوه بر آن که تصریح می کند که بیشتر ملل بت پرست تعلیمات دینی داشته اند که در آنها قائل به تثلیث بوده اند، عبارات متعددی از کتاب مقدس را با عبارات کتب مقدس ملل بت پرست، خصوصاً هندوها مقایسه و تشابه زائدالوصف آنها را بیان کرده است. وی معتقد است اعتقاد به اقانیم ثلاثه، فدا، صلب، تاریکی جهان هنگام مرگ یکی از نجات دهندگان جهان ولادت خدای پسر، ستاره هایی که وقت ولادت یکی از خدایان در شرق ظاهر شدند، کشته شدن خدای متجسم به دست پادشاهان، امتحان کردن شیطان پسران خدایان را، نازل شدن پسر خداهای مجسم شده در جهنم برای رهانیدن مردگان، برخاستن خدایان از بین اموات، آمدن خدایان مجسم شده از بین اموات به سوی این عالم در مرتبه دوم جهت مجازات و تعمید برای برطرف کردن گناهان، همه از موارد تشابه مذهب مسیحیت با مذهب هندوهاست و برخی عبارات موجود در کتب هندوها عیناً همان عباراتی است که مسیحیان از آن اقتباس کرده اند. این نویسنده به 46 مورد شباهت بین متن مقدس هندوها و کتاب مقدس مسیحیان و به 48 مورد مشابهت بین کلمات بودائیان و مسیحیان اشاره کرده است.(6)
در تاریخ نفوذ عناصر بیگانه، در تعالیم مسیحیت دو نقطه ی اوج ملاحظه می شود. قهرمان اول کلیسا در وارد کردن عقاید بیگانه، پولس است که با آمیختن آموزه های مسیحی با عقاید یونان و روم در پیشرفت دین جدید در بین ملل مشرک نقش اساسی ایفا کرد و قهرمان دوم نفوذ فرهنگی کنستانتین کبیر است که در زمان وی مسیحیت مذهب رسمی گردید و در مقابل گرفتن امتیاز آزادی و دریافت مهر تأیید، امتیازاتی را هم واگذار کرد. بر اساس گزارش های موجود در اولین مجمع جهانی مسیحیت، که در سال 325 میلادی در نیقیه برپا شد، چنین مقرر گردید که از آنجا که پرستش خورشید که از خدایان رومی است در سراسر امپراطوری جنبه ی مردمی دارد و امپراطور به عنوان مظهر خدای خورشید در روی زمین شناخته می شود، کلیسا اعلام می کند که: 1ـ روز یکشنبه ی رومی روز تعطیل مسیحیت باشد. 2ـ موافقت می کند که سال روز تولد خدای خورشید، یعنی 25 دسامبر (روز انقلاب شتوی) سال روز میلاد مسیح(علیه السلام) باشد. 3ـ علامت خدای خورشید یعنی صلیب نور را به عنوان نماد مسیحیت اقتباس می کند و مصمم است که همه مراسمی که در جشن های سال روز تولد خدای خورشید جریان داشته است با مراسم خودش یکی کند. چند سالی هم جشن زایش آفتاب نیز که متعلق به مهرگرایان بود به حساب مسیحیت گذاشته شد.
بدین ترتیب، دینی که بنیانگذارش آن را بر اساس توحید خالص بنا نهاده بود به دینی تبدیل شد که در بازار جهانی با ملل مختلف به داد و ستد پرداخت و با سعه ی صدر زائد الوصفی فرهنگ بیگانه را در خود پذیرا شد.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.