پاسخ اجمالی:
مالكيّت بر دو گونه است: مالكيّت حقيقى(تكوينى)، و مالكيّت حقوقى(تشريعى)؛ مالك حقيقى كسى است كه داراى سلطه خارجى بر چيزى باشد. مالكيّت حقوقى، همان قراردادى است كه سلطه قانونى را بر چيزى امضاء مى كند؛ مثل مالكيّت انسان نسبت به اموال خود. هر دو نوع مالكيّت، از نگاه يك موّحد از آن خدا است. او است كه داراى سلطه وجودى بر همه اشياء جهان است. از نظر مالكيّت قانونى، نيز همه چيز از آن او است.
پاسخ تفصیلی:
يكى از مهمترين شعب توحيد افعالى، توحيد در مالكيّت است. يعنى مالك حقيقى، هم از نظر تكوين، و هم از نظر تشريع، ذات پاك خدا است؛ و بقيّه مالكيّت ها همه جنبه مجازى و غير مستقل دارد.
مالكيّت بر دو گونه است: مالكيّت حقيقى (تكوينى)، و مالكيّت حقوقى (تشريعى)
مالك حقيقى كسى است كه داراى سلطه تكوينى و خارجى بر چيزى باشد؛ و امّا مالكيّت حقوقى و تشريعى، همان قراردادى است كه سلطه قانونى را بر چيزى امضاء مى كند؛ مثل مالكيّت انسان نسبت به اموال خود. هر دو نوع مالكيّت، از دريچه چشم يك موّحد در عالم هستى، در درجه اوّل از آن خدا است. او است كه داراى سلطه وجودى بر همه اشياء جهان است؛ چرا كه همه موجودات از اويند؛ فيض وجود را لحظه به لحظه از او مى گيرند، و همه وابسته به او هستند، و به اين ترتيب مالكيّت حقيقى او بر همه چيز به طور همه جانبه و تمام عيار ثابت است.
از نظر مالكيّت قانونى، نيز همه چيز از آن او است؛ چرا كه خالق و آفريدگار و ايجاد كننده همه اشياء، او مى باشد؛ و حتى آنچه را ما توليد مى كنيم، تمام وسائل توليد را، او به ما مرحمت كرده؛ بنابراين:
در حقيقت مالك اصلى خدا است؛ هرچند اشيايى را چند روزى به عنوان امانت به دست ما سپرده است.
مفسّران گفته اند كه آيه 26 سوره نساء زمانى نازل شد كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بعد از فتح مكّه، يا به هنگام حفر خندق، قبل از جنگ احزاب، نويد فتح ايران و روم و يمن را به مسلمانان داد؛ و منافقان آن را يكنوع بلندپروازى و خيال بافى و طمع در امور محال پنداشتند.(1) خداوند در اين آيه به آن بى خبران هشدار داد كه مالك تمام كشورها خدا است؛ و فرمود: (بگو: بار الها! اى مالك حكومتها!)؛ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ».
(به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى؛ و از هر كس بخواهى، حكومت را مى گيرى؛ هر كس را بخواهى، عزّت مى دهى؛ و هر كه را بخواهى خوار مى كنى.)؛ «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ».
نه فقط حكومت ها و عزّت و ذلّت كه (تمام خوبي ها به دست تو است؛ تو بر هر چيزى توانايى)؛ «بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».(2)
در حقيقت قدرت خداوند بر همه چيز، دليل حاكميت او بر پهنه زمين و آسمان است.
روشن است كه مالك بودن خداوند، هم جنبه عمومى دارد، هم حقيقى؛ در حالى كه در مورد ديگران كه در جمله «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ» آمده؛ هم جنبه جزئى دارد و مجازى.
اين كه بعضى از مفسّران، مفهوم آيه را محدود به فتوحات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا عزّت مؤمنان و ذلّت يهود، و امثال آن، دانسته اند، هيچ گونه دليلى بر آن نيست. بلكه آيه، مفهوم گسترده و وسيعى دارد؛ كه همه حكومت ها و عزّت ها و ذلّت ها را شامل مى شود؛ و آنچه گفته اند از مصداق هاى روشن آن است.
در واقع جمله آخر: «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ» به منزله دليلى بر اين مالكيّت كليّه و مطلقه الهيّه است.
واضح است كه مشيّت و اراده الهى كه در آيات بر آن تكيه شده؛ به اين معنا نيست كه خدا بى حساب عزّت مى دهد يا ذلّت، حكومت مى بخشد يا مى گيرد؛ بلكه او در عالم اسباب، يك سلسله عوامل براى پيروزى و شكست قرار داده است؛ كه اينها مظاهر مشيّت و اراده او هستند.
اگر يك روز، مسلمانان سرزمين اندلس را - كه دروازه اروپا بود - گشودند؛ و يا روز ديگر آنها از آن سرزمين آباد بيرون رانده شدند؛ همه بر طبق آن اسباب است كه مظاهر مشيّت خدا هستند.
و اگر يزيدها و چنگيزها نيز بر مردم مسلّط مى شوند؛ اى بسا نتيجه اعمال خود مردم است كه مستحق چنين حكومت هايى مى باشند؛ گفته اند: هر ملتى شايسته همان حكومتى است كه بر او حاكم است.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.