پاسخ اجمالی:
زمام داران اموى و عباسى اين تفاوت را داشتند كه خلفاى اموى - به استثناى معاويه و عمر بن عبد العزیز - چندان ارتباطى با رجال و دانشمندان دينى نداشتند، بلكه بيشتر به امور سیاسی، از قبیل سرکوب ساختن نهضت های داخلی، فتوحات خارجی، تنظیم امور مالى كشور و امثال اينها مى پرداختند. از اين رو حكومت آنان از وجهه دينى بر خور دار نبود. ولى هنگامى كه عباسيان روى كار آمدند، قضيه برعكس شد: حكومت رنگ دينى به خود گرفت، كوشش براى بهره بردارى از عوامل مذهبى به نفع حكومت آغاز گرديد، و تظاهر به دين دارى رواج يافت.
پاسخ تفصیلی:
با آنكه زمام داران اموى و عباسى در منحرف ساختن حكومت اسلامى از محور اصلى خود، و جبهه بندى در برابر خاندان پيامبر، باهم مشترك بودند، ولى اين تفاوت را داشتند كه خلفاى اموى - به استثناى معاويه و يكى دو نفر ديگر - چندان ارتباطى با رجال و دانشمندان دينى نداشتند و در كار آنان زياد مداخله نمى كردند، بلكه بيشتر به امور سیاسی، از قبیل سرکوب ساختن نهضت های داخلی، فتوحات خارجی، تنظیم امور مالى كشور و امثال اينها مى پرداختند و علما و دانشمندان اسلامى را غالباً - به حال خود وا مى گذاشتند، از اين رو حكومت آنان از وجهه دينى بر خور دار نبود. ولى هنگامى كه بساط حكومت امويان برچيده شد و عباسيان روى كار آمدند، قضيه برعكس شد: حكومت رنگ دينى به خود گرفت، كوشش براى بهره بردارى از عوامل مذهبى به نفع حكومت آغاز گرديد، و تظاهر به دين دارى و ارتباط و تماس با رجال و دانشمندان اسلامى، مخصوصاً در زمان خلفاى نخستين عباسى، رواج يافت. علت اين امر آن بود كه عباسيان نمى خواستند تنها به عنوان زمامدار سياسى شناخته شوند، بلكه مى خواستند در عين زمام دارى، وجهه دينى و رنگ مذهبى نيز به خود بگيرند تا از اين رهگذر، از احترام در افكار عمومى بر خور دار گردند.(1)
نمونه هاى زيادى از تظاهر خلفاى عباسى به ديندارى و جلب عواطف مذهبى مردم در دست است كه گوياى كوشش هاى مزورانه آنان در جهت كسب وجهه دينى مى باشد. «جرجى زيدان» مى نويسد: «خلفاى عباسى، خلفاى فاطمى مصر، خلفاى اموى اندلس، به علّت برخودارى از رنگ دينى، در برابر بسيارى از مشكلات پايدار شدند. به همين گونه، دوام حكومت هاى غيرعرب مانند حكومت عثمانى كه جنبه دينى يافته بودند، بيش از ساير حكومت ها بوده است...» اينان براى آنكه در نظر مردم عوام محبوبيت پيدا كنند، دائماً مقام خود را بالا برده خود را بنده مقرب درگاه خدا، و حكومت خود را حكومت مبعوث از جانب خدا معرفى مى كردند. «جرجى زيدان» در زمينه نفوذ تبليغات فريبنده خلفا در ميان عوام و ميزان باور مردم به اين سخنان، اضافه مى كند: «...تا آنجا كه (مردم) مى گفتند: خلافت عباسيان تا آمدن مسيح از آسمان دوام مى آورد و اگر خلافت عباسى منقرض شود، آفتاب غروب مى كند! باران نمى بارد! و گياه خشك مى شود! (مقصود جرجى زيدان البته اهل تسنن است، زيرا شيعيان از ابتدا خلفاى ثلاث و اموى و عباسى و عثمانى و غيره را غاصب خلافت مى دانستند و به آنان عقيده نداشتند)( مترجم).
خلفاى عباسى هم اين گزافه ها را به خود پسنديدند، حتى هارون كه مرد چيز فهمى بود و در زمان او فرهنگ اسلامى ترقى كرده بود، از اين تملّق ها خوشش مى آمد... و اگر در دوره ترقى و عظمت اسلام، خلفا آن قدر تملق پسند باشند، معلوم است كه در دوره فساد، موهومات جاى حقيقت را مى گيرد و متملقان و چاپلوسان پيش مى آيند و فرمانروايان و پادشاهان، از حرف، بيش از عمل خشنود مى شوند. از آن رو است كه همين چاپلوسان، «متوكل» عباسى را سايه خداوند (اعلي حضرت ظل الله) مى خواندند و مى گفتند: اين سايه رحمت، براى نگه دارى مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است! و شاعر دربارى چاپلوس «ابن هانى»، «المعز» فاطمى را چنين مى ستايد: «آنچه تو اراده كنى به وقوع مى پيوندد، نه آنچه قضا و قدر اراده كنند، پس فرمان بده و فرمانروايى كن كه «واحد قهار» تو هستى»!!(2) (چه فرمان يزدان چه فرمان شاه!!)
ولى در ميان عباسيان شايد كمتر كسى به اندازه هارون به اين قسمت توجه مى كرد و كمتر كسى به اندازه او از اين تظاهرها بهره بردارى مى نمود. هارون اصرار عجیبى داشت که به تمام اعمال و رفتارش رنگ دینى بدهد. او روى تمام جنایت ها و عیاشی هاى خود سرپوش دینى مى گذاشت و همه را با یک سلسله توجیهات، مطابق موازین دینى قلمداد مى کرد. مى گویند: او در یکى از سال هاى خلافتش به مکه رفت. در اثناى انجام مراسم حج براى پزشک مسیحى خود، «جبریل بن بختیشوع»، دعاى بسیار مى کرد. بنى هاشم از این موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان که: این مرد، ذمّى است و مسلمان نیست و دعا در حق او جایز نمى باشد، گفت: درست است ولى سلامت و تندرستى من در دست او است، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستى من! بنابراین خیر و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشى او بسته است و دعا در حق او اشکالى ندارد!(3)
منطق هارون، منطق عجیبى بود. طبق منطق او تمام مصالح عالى جامعه اسلامى در وجود او خلاصه مى شد و همه چیز مى بایست فداى حفظ جان او شود، زیرا طبق این استدلال، او تنها یک زمامدار نبود، بلکه وجود او براى جامعه اسلامى ضرورت حیاتى داشت! شاید تصور شود که توجیه تمام اعمال و رفتار فردى مثل هارون، با منطق دین، کار دشوارى است، ولى او با استخدام و خریدن تنى چند از قضات و فقهاى مزدور و دنیاپرست آن روز، راه را براى توجیه اعمال خود، کاملاً هموار کرده بود.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.